نظام آموزش و پرورش در هر نظامی با توجه به معیارهای و قدرت هر نظام ساختاری در تغییر مسیر مثبت و دارای ارزشهای معیاری صحیح و یا در مسیر مقابل آن پیش می رود.از انجا که قوانین اساسی هر کشور موجب سهولت و یا دغدغه فعالیت هر ارگان و نهادی می شود،استقرار قوانین محرکه جهت رشد هر جامعه بسیار تاثیر گذار است. | |
انگیزه نوشتن این مقاله ،تبیین ارتباط مابین جایگاه آموزش و پرورش و رشد جامعه بخصوص در کشورهای کمتر توسعه یافته و یا در حال توسعه است.یکی از منابع مهم حفظ و تداوم جامعه مدنی و نقش توسعه یافته رشد سیاسی را در کشورهای چون اروپا و آمریکا را که بستر سازی خود را از پایین ترین مراحل آغاز نموده اند را باید چالش فکری در کشورهای دیگر دانست. در بررسی اهمیت و مزایای فلسفه آموزش و پرورش زمینه های مختلفی چون توجیح کلی به تاریخ تمدن و فرهنگ های بنیانی در هر کشوری برای درک فعالیت ها و نهادهای آموزشی را مشاهده نمود. زیرا هنر آموزش و پرورش بیداری و پرورش همه جانبه افراد هر جامعه است که آن هم البته بر اساس امکانات و همچنین از آن مهمتر بر حسب مهارت انتقال،حفظ و توسعه آن است.به حق آموزش و پرورش را باید میراث گذار اندیشه تحول خواهی یا قبول آنچه وضع موجود قلمدادمی شود، دانست.عواملی که در تداوم درونی افراد نقش بندی نموده است و چالش های رویه های موجود را به توجه به آنچه از گذشته به ارث برده است را در تغییر و یا تدوام و یا معمولا به خردنقاد می گذارد. بدین صورت است که وقتی گفته می شود که زمان حال در برگیرنده دیدگاههای گذشته و دور نمای آینده است نیز منظور همین نقش پایه ای آموزش و پرورش را اذعان می نماید.
آنچه که نقش آموزش و پرورش را و همچنین فلسفه وجودی آن را پررنگ می کند،جایگاه ارزشی اساسی پرورش ،و هدایت روح و ذهن انسان میراث خوار است،یعنی وسایل تمدن مادی و فرهنگی را بر اساس چالش و حتی آشوب فکری برون داد،داده است.و فرهنگ میراثی مادی نیز براساس معیارهای خروج شده از این میراث خبر می دهد که ذات و مفاد تمام این جریانات از نشو و نمو تحول فلسفی موجودِ آموزش و پرورش است.البته این بدان معنا نیست که هر آنکس تحصیل کرده است دارای این فلسفه وجودی گردیده شده و یا سابقه دیرینه ای در مبحث تمدنی آموزش و پرورش از خود داراست،برای این نبود دیرینه تاریخی شاید هیچ جامعه دیگری نتواند این اصل هم سازس آموزش و پرورش در کنار «رشد جامعه» را چون کشورایالات متحده آمریکا در نظرگرفته باشد،با این وجود که نه تنها میراث فرهنگی های غنی کشورهای دیگر را ندارد ،بلکه از میراث کشورهای دیگر نیز سودجسته است.پس آن چه که به آن تحصیل صحیح در آموزش و پرورش ،باید لحاظ شود،روش مهارت صحیح انتقال،حفظ و توسعه آموزش و پرورش است.دقت کنید،(و به حتم سوالاتی پیش خواهد آمد) اگر در یک کشوری میزان آگاهی رشد مطلوبی نیز نداشته باشد،اما آن کشور دارای میراث غنی گذشته فرهنگی ،آموزش و پرورش نیز هست؛ آیا این کشور دارای تحول و آشوب فکری جهت رشد و بهینه نمودن آرمانهای خود می تواند پیش برود؟ مسلماً محتوای کامل این نظریه برپایه درک و آموزش بنیانی ممکن است.زیرا آموزش و پرورش در کشورهای مختلف راسالت های مختلفی را بر خود دیده است.می تواند نقش انسان محوری را ترویج دهد،گاها مشاهده شده است در پی اعتبار بخشیدن به ارزشهای مذهبی و دینی تنها پیش می رود،گاها در توجیح ایدئولوژی مستقر قدرتمند حکومتهای جامعه،و قهرا نیز جهت عدم آگاهی یابی آن جامعه سوق داده شده است.برای مثال در این زمینه ،معیارهای نظامی و سیاسی در آلمان نازی و یا نقش ارزشهای عقل گرایانه(راشیونالیسم) جهت ارتقای جامعه در آمریکای امروزه یافت.این همان فرق بین فلسفه آموزش و پروش با آموزش این موارد است،یعنی فرق است بین رسالت آموزش و پرورش که جدا از نظر حکومتی خود در پی نشان دادن راههای مختلف برای رشد جامعه و این «نوع رفتار» که تنها آموزش را بستر کار خودمی دهد و در پی پرورش جامعه که خود در انتخاب نظر سهم باشد دور مانده است.پس در این جامعه آموزش. محوری به جای پرورش سازی حضور دارد.
نظام آموزش و پرورش در هر نظامی با توجه به معیارهای و قدرت هر نظام ساختاری در تغییر مسیر مثبت و دارای ارزشهای معیاری صحیح و یا در مسیر مقابل آن پیش می رود.از انجا که قوانین اساسی هر کشور موجب سهولت و یا دغدغه فعالیت هر ارگان و نهادی می شود،استقرار قوانین محرکه جهت رشد هر جامعه بسیار تاثیر گذار است. بخصوص زمانی که نظام قوانین آن کشور در فکر توسعه و برقراری ارتباط منظم و تعریف شده خود با جامعه نسلی نیز باشد.روح قوانین و ارتباط آن با اکثریت و اقلیت جامعه مطابق با روش متن ان است.تفاسیر مختلفی نیز برای تبین آن قوانین در صورت آزاد بودنش می شود تا بتواند معیارهای خواست خود را بر کرسی عمل بنشانند،یکی از تبعات این نوع رفتار ها،حس برقراری ارتباط مابین ایدئولوژی و بطن جامعه است. در این نوع ساختار قوانین از انجایی که ایدئولوژی پرور نیز قرار دارند،راه را برای هموار نمودن ان ایجاد کرده و جامعه را هویتی نو و خواسته شده بر مبنای ایدئولوژی مستقر می نماید، این برقرای ارتباط راه نیاز دارد تا بتواند تمامی اقشار و صنوف جامعه را در بر بگیرد، این راه همان استفاده ابزاری از نهاد آموزش و پرورش است تا با اموزش دادن آن در پی پرورش خواسته شده برسند. در این نظام به نوبه خود شدیداً یا تاحدی تحت تاثیر قرار دادن مردم خود در قالب ملت پیش می روند،یادآوری شود این نوع نظامات عوامل چون تحول در آموزش و پرورش را ممانعت می نمایند.برای دیدی بر ان چند نمونه که باعث تحول آموزش و پرورش می شود ذکر می گردد که با آن به شدت مقابله نیز می شود:
1_ ممانعت از حرکت آموزش وپرورش به سمت معلم محوری و ارتقای مشارکت دانش معلمان در بستر تولید پرورش.
2_ عدم روحیه انتقادپذیری و ظرفیت تحمل آرا و اندیشه های خارج از دستور آیین نامه ،در این رفتار نوعی خودگرایی و قائم به فرد بودن مسئولین نیز به چشم می خورد که با توجه به معیارهای خواسته شده ،پیش می روند.
3_ امنیتی بودن فضای کارکردی و ساختاری نهاد آموزش و پرورش ،در این نوع منزلت نوعی کارکردی نهادی به سازمانی تغییر هویت و صورت می دهد.و سازمان نقش امنیتی خود را لحاظ می کند،که بر طبق قوانین و روحج قوانین خواسته شده تنها پیش بروند.
4_ عدم مشارکت سوالی و همچنین جلوگیری از طرح سوالات دغدغه آمیز جامعه بخصوص در موارد سوال نقض ایدئولوژیکی و همچنین دینی که گاه خود همین دین نیز نقش اصلی ایدئولوزی را نیز ایفا می نماید.
5_ انتصابی بودن و عدم اکتسابی رفتار کردن در درون نهاد و یا به نوعی همان سازمان آموزش و پرورش.
با توجه به پرادایم های مختلفی که اشاره شد،می توان گفت که نظام آموزش و پرورش بیش از همه به قدرت هر کشور نیز بستگی مستقیم دارد.و با توجه به قدرت آن رویه های یکنواختی و ثابت و یا در مقابل این دو جریان مشاهده خواهیم کرد. حال ،این سوالات می تواند ذهن هر خواننده را درگیر خود کرده باشد، که آیا آموزش و پرورش باید معطوف به ارمانهای ایدئولوژیکی باشد؟آیا این آموزش و پرورش است که در نهایت می تواند چنین جامعه ایدئولوژیکی یک نهاد بماند و یا تغییر جهت خواهد نمودو به سازمان و سازمانی بودن ختم خواهد شد؟آیا این سازمان می تواند محلی برای اندیشه های فرقه ای یا مذهبی قرار گیرد؟کدام عقل سلیمی قبول خواهد نمود که این مرکز تولید علم تنها محل تداعی اندیشه های جهت داده شده خواسته باشد؟ آیا علم برتر است یا ایجاد کیش شخصیت؟ ایا آموزش و پرورش نهادی برای روشنفکران است یا عموم جامعه؟ آیا در این سازمان تلاش های برای پرورش جامعه انجام می شود؟ برای سوالهای که می شود آیا پاسخی نیز می تواند داشته باشد؟ در این نوع سازمان گزینش موجود موجب تسهیل رشد جامعه است؟
مطمئنا تمام این سوالها را می توان با جوابهای حد وسط پاسخ داد و نیاز پاسخگویی نیز را می توان در یادگیری ما برای پاسخ دادن به ماهیت های مختلف یافت،پس در نتیجه می توان گفت که ما برای پاسخ دادن به این سوالات نیز از دریچه میراث خواری خودمان و یا تطبیق آن با دیگر ارثیه های موجود دانست که با توجه به مقتضیات هر سوالی در پی جواب دهی آن نیز می اید.
نظریات حاکم بر آموزش و پرورش
نظریه های آموزش و پرورش به سنتی گرایی ،ذات گرایی و پیشرفت گرایی نیز تقسیم شده است،در باز یافت این سه اندیشه نیز می توان به قدرت هر کشوری رسید که با توجه به رویکرد خود این نظریات در قوت و یا ضعف پیش می رود،در مطالعات انجام شده در حوزه جامعه شناسی نیز پژو هشگران بارها به رویه عادت پذیری مردم و یا همان نظریه«مردم عادت می کنند» متوقف شده اند،سیاستهای مشخص در هر کشوری موجب ان می شود که مراتب تاثیر گذاری در جامعه فرایند خواسته خود را در پیش بگیرد که این سیستم بر مبنای کدام سمت و سوی پیش برود آیا در پی تحول خود قدم بردارد؟ آیا به محتوای خود بیش از ساختار آن بپردازد؟ آیا مبنای خود را بر پایه محافظه کارانه انجام دهد و مبنای خود را ذات حکومتی و سیستم وار با سازوکارهای لازم برسد؟ برای مثال در این سازمان آموزش و پرورش یک معلم با توجه به معیارهای گفته شده پیش می رود و خود را در موج مشخص تعریف می نماید در حالی که توان بازقدرت یک معلم در نظریه پیشرفت گرایی با توجه به ساختار نوین جامعه پیش می رود تا بتواند با توجه به تطبیق و همچنین درهم سازی نظریات مختلف در پی رشد جامعه قرار گیرد.
آموزش و پرورش و ارزیابی ان در دموکراسی
زمانی که دموکراسی معنی تساوی و برابری بر خود ببیند و در حالت استبداد اکثریت می توان تعریف احترام به حقوق اقلیت نیز از این کلمه خارج نمود،باید گفت که فرصت یکسان و برابر آموزشی، پرورش برای همه،که مبتنی بر آن حالت،تمام اقشار و صنوف جامعه توان به کارگیری و همچنین فراگیری آن را به دست آورند و این نگاه را باید در ان دید که اموزش و پرورش فارغ از محتوای رسالت خود یک نیاز برای آگاهی از همان برابری و تشاوی در جامعه است.فرصت پیدا کردن ارمانها ،خواسته ها و رهایی از هر قید و بند بردگی،شناخت از محورهای شهروندمحوری و تعامل با اجتماع،بخصوص اجتماع سیاسی هر کشوری که جامعه آن کشور را تشکیل می دهد.زمانی در آموزش و پرورش سخنی از دموکراسی می توان زد که ،آموزش و پرورش را یک حق آن هم حق طبیعی و قانونی برای همه مردم دانست،حتی علیرغم تژاد،ثروت، رنگ،منزلت اجتماعی، سن، ملیت و مخصوصاً دین و جنسیت باید به دگر اندیش ها نیز احترام گذاشت ئ برای اختیار قرار دادن این حق طبیعی و قانونی قدم های در آن برداشت.
آموزش و پرورش را نباید بر مبنای اصول دموکراسی حداقلی و استبداد حداکثری یافت،زیرا به یقین می توان ان زمان گفت که دیگر آن دمورکاسی به معنی کلمه به اجرا در نیامده است. اینکه دموکراسی حداقلی صورت بگیرد و تنها این نهاد به دست یک گروه خاص و دارای قدرت و ثروت افتاده باشد،نمی توان آن را نهاد نامید و این نشان می دهد تا چه حد نظام مستقر در خط خودی ها و ناخودی ها گرفتار شده است و اگر افرادی نیز توان حضور غیر از این طبقه در اختیار داشتن،آموزش و پرورش یابند،باید در مدار خواسته های آن طبقه مستقر حرکت نمایند،که در صورت اعمال آن با تنبه و اخراج از این سازمان روبرو خواهند شد.در اموزش و پرورش دارای اندیشه دموکراسی،آموزش آزاد وجود دارد که در تقابل آموزش کیش محور و یا ایدئولوژی محور قرار گرفته است و تفاوت این دو را می توان در خروجی نتیجه رسالت هر دو یافت.
هدف غائی در اموزش آزاد را می توان رفتار علمی ،که موجب بیداری ،هوشیاری و درک ادراکات و همچنین افزایش بینش همگانی دانست،این در حالی است که اموزش فردگرایانه و بسته در پی بازتولید اندیشه های دگماتیسم شده است،و برای چالش فکری شکل نگرفته ،بلکه در پی القای اهداف پیرامون ایدئولوژی و یا کیش شخصیت فردگرایانه است. در آموزش آزاد اجباری برای رسیدن به اهداف وجود ندارد اما در آموزش کیش محور و یا فردگرایانه آموزش اجباری برای رسیدن و یا هدف ،اهداف است.آموزش آزاد در خود تنوع طلبی و حق انتخاب را از آن جهت که آموزش آزاد خود را مدافع آزادی بخشی است،اعطا می نماید،این در حالی است که آموزش مقابل آموزش آزاد نه تنها آزادی و انتخاب حق را نمی دهد بلکه ، طوری نشان می دهد که افراد جامعه خود خواسته شده،آزادی و حق تعیین سرنوشت خود را به اموزش فردگرایانه و ایدئولوژیکی تفیض نموده اند.در اموزش ازاد افراد برای رسیدن به راههای صحیح و همچنین مدیریت انتخاب صحیح زندگی خود توان حضور را دارند این در حالی است که در اموزش ایدئولوژیکی فرد تابع برنامه جمعی و همچنین هدف غائی آموزش و پرورش خواسته و مشخص شده است.و نکته مهم دیگر این است که در اموزش آزاد دست کاری در آموزش را شاهد نیستیم،اما در آموزش اجباری خواسته شده هر ایدئولوژی هر تلاشی برای تبحر و تسلط بر تمامی دانش و علوم زده می شود تا به غائت هدف که همان جذب و ترویج آموزش خود برای پرورش افراد خواسته شده است،همراه می شود.البته فلسفه مدرسی در قالب اموزش و پرورش را می توان جدا از این منظر تعریف کرد؛ « فلسفه مدرسی اصولاً عبارت است از کاربرد شیوه های فلسفی و تذهیب و اشراق که در نتیجه تلاش دانشمندان این حوزه برای هماهنگ کردن منطق و استدلال با اعتقادات حاصل گردید و در این راه تحقیقات فلسفی در تحت تاثیر فرضیات مذهبی و ایمان قرار داشت(در حالیکه دین و ایمان) با استفاده از قدرت استدلال تائید و تقویت می شد»(فلسفه مدرسی چیست؟/کمیپ ویت) که به عقیده نگارنده اختلاقهای صورت گرفته در آن که یکبار نیز اشاره شد،زمانی که دین نیز ایدئولوژی قرار گرفته شد، همان رویه آموزش های غیر ازاد را گرفت ،البته کشش این فلسفه مدرسی در خود اوست و در برون حوزه خود را مستقر نمی داند.
باید اشاره شود که آموزش و پرورش معلولی برای علت که همان رشد جامعه و به دور بودن از انزوای اندیشه قرار گرفته است ،دانست،که وجود ان معلول سبب می شود که جامعه محروم از علل توسعه یافتگی دور نماند.یکی دیگر از رهیافت های این معلول ،انطباق آن با عصر نوین است.جامعه نوین ما در عرصه زندگی می کند که به ان عصر انقلابات اطلاعاتی و یا حتی انفجار اطلاعات اسم گذاشته شده است و ما نیز از ان به این اسم نام می بریم،آیا در این عصر که همگان به دنبال دست یابی به قدرت های طبیعی و با ارزش علمی هستند،صحیح است که رفتار جبرگرایانه آموزش و پرورش غیر نوین ،استبدادی را لحاظ نمود؟ اینجا است که نقش تعیین کننده معلول ،علل توسعه یافتگی خود را نمایان و پر رنگ تر نشان می دهد.آری اگر اموزش و پرورش نوینی جهت برنامه ریزی آن هم از کوچکترین عضو هر کشوری که همان خانواده است شروع نماید،موجب رشد توسعه است.اگر هزینه های جهت بازتولید و بازیافت اندیشه در جامعه شود،نه تنها آن مبالغ بازگردانده می شوند بلکه گاها ما شاهد آن بودیم که کنار سود آن هزینه ،انقلابات نادری را نیز به ارمغان آورده شده است .زیرا اگر با برنامه مناسبی در جامعه نهاد اموزش و پرورش به طور مستقل رفتار نماید،افراد جامعه را از طفولیت با واژگان عقلانیت و نقشه راه رسیدن به عقلانیت را خواهد پردازش کرد.و این نتیجه تنها برای ان عصر جوابگو نیست بلکه برای نسل و عصرهای دیرگ نیز سودمند خواهد شد.البته وجود همین آموزش و پرورش در حکومتهای استبداد گر نیز بسیار جایگاه ویژه ای دارد که ویلیام بوید در کتابش می نویسد:« تحت لوای تبلیغات شدید مذهبی درباره شرارت و فساد انسانی،یک نظام سخت و سرکوبگر آموزشی تاسسی و رشد کامل یافت که طفولیت را نادیده گرفت و تمام موارد عالی و مفید برای طبیعت انسان را زیر پا گذاشت و هیچ احتمال یا امکانی برای تعلیم و تربیت بهتر وجود نداشت...»
حال بازگردیم به جوامع دمکراتیک که این جوامع مطلوب ترین جوامعی هستند که نقش و جایگاه صحیح آموزش و همچنین پرورش را آزادانه به مردم اعطا می کنند و در کنار ان قدرت فائقه جامعه نیز برای تثبیت آن و همچنین تضمین برای آزادی ان که این همان اصل دمکراسی حداکثری است را با روح قوانین سازگار و برای قانونی سازی و قانون گذاری تلاش می نماید.البته در این نوع جامعه که به نیکی از هرج و مرج جلوگیری می شود می جوب ان می گردد که آموزش وپرورش در حد مطلوب استاندارد خود قرارگیرد و انعطاف پذیری خود را بر مبنای خدمت رسانی به جامعه جهت توسعه یافتگی در پیش می گیرد. جامعه دمکراتیک معتقد هست که افراد همان طور که برای زندگی مطلوب خود که نیاز به کامل بودن نیز هست باید در جامعه ای زندگی نمایند که اموزش وپرورش به معنای کلمه خدمت رسانی نماید.
بهره سخن
با توجه به بررسی های صورت گرفته شده در این مطلب ،درک و شناخت چگونگی حرکت مداوم آموزش و پرورش را پس می توان به بار اوردن انتخاب اداره صحیح زندگی و همچنین بیداری دانست در حالی که گاها سعی در خارج نمودن از ریل مسیر صحیح آن رفتارهای صورت گرفته شده است،البته این بدین جهت است که اموزش و پروش جبهه ی برای دین و همچین دولت مجبور به همراهی بوده است و همچنین گاها فرد محوری در این سازمانها نیز دلیلی بر علل دیگر می شود تا اموزش و پرورش که نهادی جهت ارتقای رشد جامعه است با مشکلاتی روبرو شود.این در حالی است که با گذشت زمان و تغییرات صورت گرفته باعث جدایی سنت گرایی و سنتها با عصر کنونمان شده ایم و شاید بتوان گفت سنت گرایی را کنار زده و به اقع گرایی وهمچنین وجود گراییسوق یافته ایم ،البته نباید از یاد برد که واژگان راشیونالیسم در این زمینه کمک اساسی خود را داشته است،این همان اموزش و پرورش مطلوبی است که تکیه پرورش می تواند بر آن بزند.در نهایت آموزش و پرورش در هر مرحله از رشد و کسترش خود موجب این می گردد جامعه پویا و نوینی را تجربه کرد که نوعی انتقال از مرحله قبل به مراحل توسعه یافتگی بعد را به بار می اورد.به گفته ای نقطه استارت موتور پیشرفت همگانی که به ضرورتهای تمدنی و بنیانی نیز می شود.
مرتضی اسماعیل پور
23/07/90
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد