مجلهی آرش شمارهی ۱۰۷ و عبدی کلانتری
مجلهی آرش 107 پس از 5 ماه کار شبانه روزی، منتشر شد. به کار شبانه روزی اشاره میکنم که تأکید کنم پس از رهایی از کار بسته بندی و توزیع یک شمارهی آرش، بلافاصله تدارک شمارهی بعدی با کمک دبیر تحریریه و بر مبنای مشورت با دوستان و همکارانِ همیشگی آرش، ، شروع میشود.
تلفنهای شبانه روزی به نویسندگان، بحث و نظرخواهی در مورد موضوعها، تعیین مهلت زمانی ارسال مقالات، پاسخ به سئوالات، تعیین تاریخ مصاحبه با دوستان مورد نظر و دست آخر، تلاش برای جلب همکاری دوستانی که به علت گرفتاریهای مختلف، وقت کافی برای نوشتن مقاله یا پاسخ به سئوالات ما را ندارند؛ از جمله مراحلی است که باید طی شود.
و اما، موضوع مقالهی همکار عزیز ما عبدی کلانتری برای آرش شمارهی ۱۰۷.
پس از انتشار، کار بسته بندی این شماره را شروع کردم. هنگام پست متوجه شدم که آدرس همکارمان عبدی کلانتری- که علیرغم گرفتاری، به خواست من پاسخ مثبت داده بود و مقالهی خود در مورد «دخالتهای بشر دوستانه» را سروقت برایم ارسال کرده بود- کُد پستی ندارد. با ایمیل تقاضا کردم با تلفن شماره کُد را به من بدهد. چند ساعت بعد عبدی تلفن زد و کُد را به من داد. پس از خداحافظی احساس کردم که در صفحه بندی، مقالهی عبدی را ندیدهام. به سرعت به مجله مراجعه کردم. عرق شرم بر بدنم نشست! چهطور فراموش کردم؟! مگر ممکن است؟! آیا این نشانهی این نیست که پیر شدهام و دچار فراموشی؟
از عبدی کلانتری عزیز صمیمانه پوزش میخواهم و مقالهای را که به لطف برای آرش فرستاده بود، در اختیار سایتهای گوناگون قرار میدهم.
پرویز قلیچخانی
مهر ۱۳۹۰/ اکتبر ۲۰۱۱
متنPDF
مداخله بشر دوستانه
نوشتهی عبدی کلانتري
در پاسخ اقتراح نشريهی آرش
خواست مداخلة بشردوستانه غالباً با توصيف موقعيتی استثنائی و به نهايت اضطراری آغاز می شود. مثلاً خبری از اين دست: طی روزهای آينده دوميليون نفر از اهالی سومالی در آستانة نابودی قرار خواهند گرفت زيرا تشکيلات اسلامگرای «الشباب» راه ارسال غذا و دارو را بر مناطق قحطی زدة جنوب اين کشور بسته است. (هفته نامة نيوزويک، پنجم سپتامبر ۲۰۱۱، ص ۶). هشداری اين چنين در مورد فاجعهای که هماکنون آغاز شده و میرود تا جان صدها هزار تن را بگيرد، شنونده را در برابر يک محذور اخلاقی قرار می دهد؛ يا بايد از هرامکان موجود برای رفع خطر بهره گرفت، يا از زير بار اين مسؤليت شانه خالی کرد. هيچکس مايل نيست بیتفاوت و فاقد وجدان بنمايد. خطير بودن موقعيت، طبق اخباری که به ما داده می شود، فرصتی برای چون و چرا و سنجش ِ احتمالات ديگر باقی نمی گذارد.
آنها که با کنجکاوی ِبيشتری پی جوی اخبار هستند و مختصری از تاريخ سياسی سومالی آگاهی دارند میدانند که «الشباب» در سالهای اخير قدرت گرفته، و همچون موارد مشابه، شکلگيری آن پيوندمستقيم دارد با درگيری های ايالات متحده در جنگ داخلی اين کشور. در هفته نامة تايم چنين می خوانيم: «آمريکا بازيگر کليدی در اين درگيری است. پس از کشته شدن ۱۸ سرباز آمريکايی در سال ۱۹۹۳ طی واقعة معروف ِسرنگونی ِ هلی کوپتر بلاک هاوک که برای دفاع از کارکنان سازمان ملل اعزام شده بودند، ديگر هيچ سرباز آمريکايی به موگاديشو قدم نگذاشته اما ايالات متحده با استفاده از جنگنده های بدون سرنشين، موشک های کروز پرتاب شده از ناوگانهای جنگي، و در يک مورد اعزام هلی کوپتر جنگی به خاک سومالي، دست به ترور و قتل چندين تن از رهبران اسلامگرا زده است. طی تمام اين سالها ايالات متحده از حکومت سومالی دفاع کرده است. دولت سومالی با کمکهای مالی آمريکا بر سرکار بوده است.» (تايم، پنجم سپتامبر ۲۰۱۱، ص ۴۰) به عبارت ديگر، در جنگ داخلی بيست سال اخير، در دفاع از دولت غيرمنتخب سومالي، آمريکا به طور فعال مداخلة نظامی ِنه چندان بشردوستانه داشته است.
خواست دخالت بشردوستانه، تقاضا از شورای امنيت سازمان ملل متحد است برای مداخله در يک موقعيت اضطراری در گوشهای از جهان. در ائتلاف نظامی ای که برای چنين مداخله ای شکل می گيرد، ايالات متحده به لحاظ توان نظامی بی همتای خود نقش محوری خواهد داشت.
حدود ده سال پيش، مايکل والزر فيلسوف سوسياليست آمريکايی و يکی از مهمترين صاحب نظران در تئوری عدالت و جنگهای عادلانه، مقالة معروفی در دفاع از مداخلة بشردوستانه نوشت. اين زمانی بود که اوضاع بوسنيا (در يوگسلاوی سابق)، رواندا (در آفريقای مرکزي)، و تيمور شرقی (در اندونزي) به وخامت گراييده، رسانهها پر بود از اخبار دهشتناک نقض حقوق بشر و کشتارهای جمعی در اين مناطق. پايههای نظری دخالت بشر دوستانه توسط متفکرانی چون والزر و مايکل ايگناتيف در اين زمان تحکيم شد. مايکل والزر توضيح داد نقض حقوق بشر به تنهايی توجيه گر مداخله نيست و تقريباً در اکثر موارد بايد از چنين دخالت نظامی ای پرهيز کرد. تنها در يک موقعيت استثنايی و بسيار غيرمتعارف اين دخالت مجاز است؛ هنگامی که بتوان مرز قاطعی ميان آن موقعيت و انواع ديگر خشونت ها و وحشی گری های خودکامگان کشيد؛ چيزی در حد بربريت محض، در حدی که بدون ابهام بتوان از «نسل کشي» (genocide) و پاکسازی قومی (ethnic cleansing)، يعنی کشتار سيستماتيک يک جمعيت نژادي، قومي، ديني، يا جنسی نام برد. (فصلنامة ديسنت، زمستان ۲۰۰۲، ص ۲۹)
والزر می نويسد، «در اين موقعيت، شايد توان مقابله از کسانی که در معرض تهديد بیواسطه هستند سلب شده و هموطنان آنها نيز تمايلی به کمک نشان نمی دهند. قربانيان ضعيف و آسيب پذيرند؛ دشمنان آنها ذرهای ترحم نشان نمی دهند؛ همسايگان بیتفاوت اند. سايرين همچون ما شوک زده ناظر ِ وقايع نشسته اند. چنين وضعيتی است که مداخله (ی بشردوستانه) را ايجاب می کند.» به گمان والزر، در موارد ديگری که يک دولت مرکزی وجود ندارد و آنارشی و بی قانونی سرزمينی را فراگرفته، اگر بشود از ميزان کشتار کاست، دخالت مجاز است.
کدام نيرو مجاز به دخالتگری است؟ به عقيدة مايکل والزر، ارجح آن است که يک نمايندة جمعی و بين المللي، سازمان ملل مثلاً، اين مسؤليت را به عهده گيرد؛ اما اگر چنين نشد، هر نيرو و هر کشوری که توان و خواست مداخلة يکجانبه داشته باشد، اين حق را خواهد داشت: هنگامی که خانهای در آتش می سوزد، هرکس مجاز است بدون مشورت با ديگری کمک خود را برای خاموش کردن حريق عرضه کند! مداخلة نظامی ويتنام در کشور کامبوج در اواخر دهة ۱۹۷۰، برای پايان دادن به کشتارم يليونها انسان توسط خمرهای سرخ به رهبری پول پوت، يک نمونه از چنين دخالتی است.
آيا ليبرال دموکراتها برای پايان مداخلة بشردوستانه هم فکری کرده اند؟ هنگامی که مأموريت به انجام رسيد، بعد چه می شود؟ آيا هدف، يک دخالت کوتاه مدت و سپس خروج فوری است؟ يا سرنگونی کامل يک رژيم جنايتکار، يا ايجاد پايگاه دايمی تا زمان استقرار يک دولت دموکراتيک؟ آيا اين امکان قوياً وجود ندارد که دخالت بشردوستانه به فاصلة کوتاهی تبديل به «اشغال نظامي» شود؟
مايکل والزر برآن است که ارجحيت با خروج فوری پس از «پيروزي» است. اما دو امکان ديگر را هم بايد در نظر گرفت. چنانچه نيروهای شکستخورده قادر باشند خود را تجديد سازمان دهند و پس از پايان مداخلة بشردوستانه فعاليت از سرگيرند، يا چنانچه قربانيانی که اکنون صاحب قدرت شدهاند بخواهند دست به انتقام زده، رفتاری مشابه با جانيان سابق در پيش گيرند، اِشغال نظامی مجاز است. ديگر آنکه، اگر آنارشی حاکم شود، وظيفة دخالت بشردوستانه «دولت سازي» دراز مدت خواهد بود. والزر مینويسد، اگر چنين شود، منتقدان چپ بايد نسبت به ايدة «دولت تحت الحمايه» ديدگاههای کليشه ای سابق شان را کنار بگذارند. يک واحد سياسی تحت الحمايه با هدف نهادينه کردن دموکراسي، بر آلترناتيوهای ديگر ارجحيت دارد. (همانجا، ص ۳۰ - ۳۵)
مشاهده میکنيم که دخالت بشردوستانه نام ديگری است برای مداخلة نظامی ايالات متحده، ظاهراً با هدف جلوگيری از يک فاجعة انسانی قريب الوقوع که بسيار محتمل است راه به اشغال نظامی يا استقرار يک واحد سياسی تحت الحمايه ببرد. نظريه پردازان ِمداخلة بشردوستانه، همان حاميان ارزشهای جانشمول ليبرال دموکراسي، و حقوق بشر جهانشمول هستند.
منتقدان چپ در انتقاد از دخالت های نظامی دلايل ديگری دارند. آنها ميان حرف و عمل ِليبرال دموکراسی دوگانگی می يابند و نتيجه می گيرند که ادعاي«اخلاقي» دفاع از حقوق بشر همواره پوششی است «ايدئولوژيک» برای پيشبرد مقاصد سياسی ِ ابرقدرت های استعماري. طبق اين برداشت، ايالات متحده و متحدانش با همياری ناتو (پيمان نظامی آتلانتيک شمالي) و نهادهايی نظير شورای امنيت سازمال ملل، پليس بين المللي، دادگاه لاهه و نظاير آنها، با معيارهای دوگانه عمل کرده، تنها زمانی دست به مداخلة نظامی «بشردوستانه» و مجازات «جانيان جنگي» می زنند که منافع خودشان به خطر افتاده باشد. اين منافع از جمله عبارت اند از نفت و انرژي، تفوق کشور اسراييل در خاورميانه، فروش تسليحات، و تسهيل حرکت سرماية مالي. انگيزة اصلي، دفاع از منافع ملی ابرقدرت ها و شرکت های فرامليتی است نه دفاع از حقوق محرومان درکشورهای توسعه نيافته.
در پاسخ به اين انتقاد، ايدئولوگ های ليبرال دموکراسی بر اين اصل پامی فشارند که برپايی ِجامعة بين الملل، تعاون بين الملل، و عدالت بين الملل، آرمان عصر روشنگری است که زمينه های تحقق آن به تدريج و با دشواری فراهم آمده و هرچند هنوز با شکل ايده آل خود فاصله دارد، بايد از آن به همين شکل ناقص دفاع کرد و در تکميل، نهادينه کردن، و استمرار آن تلاش ورزيد.
از ديدگاه نظري، چپ مخالفتی اصولی با ارزشهای جهانشمول ِليبرال دموکراتيک ندارد اما «بشـردوستي» چپ از آن نوعی نيست که طی سالهای اخير مدافعان حقوق بشر تبليغ کرده اند، از جمله در نظريه و سياست «دخالت بشر دوستانه». مفهوم مهم تری که در نظرية چپ در سياست جهانی راهنمای عمل است مفهوم «هژموني» است، يعنی پرسش دربارة موقعيت های خاص ژئوپوليتيک و «سرکردگي» در اين موقعيت ها. نيروی «هژمون»، آن نيرو که در يک موقعيت دست بالا را دارد، همواره در راستای بازتوليد ِ قدرت و منافع خود عمل می کند. هرنوع ملاحظات ديگر در حاشيه و فرع بر کارکرد هژمونيک قرار می گيرد. عرصة سياست جهاني، يک ميدان خنثا و برابر نيست که همة بازيگران در قدرت و منافع هموزن يا دارای حقوق برابر باشند. اين عرصه، يک حوزة حقوقی بی طرف نيست. جهان سرمايه و سرماية جهاني، ميدان تنازع، تقابل، و رقابت است. هر حوزه ای فرادستها و فرودستهای خود را دارد؛ در هر حيطه ای نزاع بر سر هژمونی (مالي، نظامي، سياسي) يک لحظه توقف نمی يابد.
جدا از نيات نيک اخلاقی و تلاشهای حقوقی ِ فعالان حقوق بشر، ترجمان سياست ِ مداخلة بشردوستانه در عمل تنها به شکل تخاصم جنگی دو دولت بروز می کند و در چنين حالتي، بيشتر اوقات و در دراز مدت، بازهم قربانيان بيشتری برجا می گذارد و شهروندان عادی اند که بهای سنگين اين مداخله را خواهند پرداخت. مخاصمة جنگی همواره ميان يک «ابرقدرت» (ايالات متحده) است که امکانات هجوم نظامی را در اقصا نقاط جهان دارد، و يک کشور به مراتب ضعيف تر که ديکتاتور آن مردم خود را اسير و قربانی جنايات بسيار کرده است. فرقی نمی کند که مداخله زير چتر «ناتو» (پيمان نظامی آتلانتيک شمالي) و با حکم «قانوني» سازمان ملل متحد صورت بگيرد. ايالات متحده تنها زمانی به چنين مداخله ای همت می گمارد که منافع ملی اش ايجاب کند، نه از سر دلسوزی برای قربانيان ِديکتاتوری های جهان سومی يا تنظيم بشردوستانة امور مناطق آنارشيک ِ جهان. يونيورساليسم اخلاقي، حقوقي، و سرانجام سياسی (دولت صلح جهانی يا اتحادية همة دول جهان)، آرمانی است والا و روشنگرانه که هنوز شرايط تحقق آن فراهم نشده است. اقتصاد سرماية جهانی و منافع ملی دولتها موانع اصلی تحقق اين هدف اند. /// دهم سپتامبر ۲۰۱۱