ایدئولوژی با شالوده فکری خود است که به این مسیر نزدیک می شود و یا مبنا و انگیزه برای عمل و حرکت بویژه رهیافتهای اجتماعی خود برای پیروانش انگیزه زایی برای عمل ایحاد می کند.البته یکی از مولفه های حیات ایدئولوژی ها را باید در نقد کردن دگر عقایدی که تبدیل به ایدئولوژی شده اند دانست. | |
پیدایش کلمه ایدئولوژی(Ideologie) درسال1796 و به آثار دوستوت دو تراسی(Destute detracy) بر می گردد که به کانون متفکران فرانسوی عصر روشنفکری وابسته بود، متفکرانی که ناپلئون آنها را طرفداری ایدئولوژی می خواند فیلسوف حس گرا کندیلاک(1780/Condilac)
و پزشک کابلنیس(1880/Cabanis)
و متفکر اخلاقی ولنی(1820/ Volney Consantin)
و سی ین(Sieyes) نویسنده «طبقه سوم» همه این متفکران به این جریان وابسته بودند.این اندیشمندان و متفکران ایدئولوژی را در بستر «ریشه اندیشه ها» می پندارند(ایدئولوژی و مدرنیسم/محمد سبیلا).
اما واژه ایدئولوژی(Ideologie)
خود را آن چنان دیر پا در فرهنگ ما نمی بیند،و شاید بتوان آن را در همین چند دهه اخیر و به کرات در فرهنگ روشنفکری برجسته یافت، که این امر به سبب مخالفتها و موافقت ها صورت گرفته با آن،از یک کلمه پر معنی و پیچیده و عاری از سادگی و همچنین حساسیت خاص خود،خارج نموده اندو ناگزیر به مباحث و افقهای معنای جدید خود را یافته،و همچنین که در عرصه اندیشه و عمل روشنفکری به علت تکرار معنی خواسته شده در معنی،این واژه گاها در تعاریف خود در جملات مختلف،درمعنای تعدد یافته است،که این امر نیز در شناخت و حتی رد یا قبولش با چالش های تعریفی روبرو کرده است،( اما جدا از تعریف؛در تحلیل ایدئولوژی،اختلاف نظری فراوانی وجود دارد/موریس دوورژه) بدین صورت ،این نکته در گام اول خود به وضوح این سوال می شود،که بر سر چه موضوع و مبهمی چالش فکری و گاه اشوب فکری ایجاد شده است؟ و آن دعوا بر سر چیست؟ صحت و سقم بر تعریفات تاچه حد امکان جوهری داشته و دارد؟ چرا هر کس از ظن خود این واژه را یار خود می پندارد؟ به چه علت این واژه خود را در تعریف و بیان متفاوت می بیند؟ و از این موضوع تفسیر به رای های متفاوتی و گاه در تضادی را می بینیم؟ این عیب کجاست؟ عیب این واژه؛ انگشت اشاره را به شنوندگان می داند و یا به گویندگان و مدافعان آن تعریف؟ ایدئولوژی در جنگ ایدئولوژی رفتن از عدم تعریف قطعی آن صورت می گیرد و یا اینکه طبع و وجود هر ایدئولوژی در جنگ بودن با دیگر ایدئولوژی است و یا نوع سرشت و سرنشت آن ایدئولوژی محسوب نمی شود؟ آیا می توان به خود ایدئولوژیها ارزش گذاری نیز نمود و در مسیر خوب وبد نمودنش نامگذاری کرد و رفت؟ همانطور که خواننده محترم نیک می داند این بحث ده ها سوال را در ذهن همگان تجسم می نماید که این نیز دلیل از وسیع بودن تعریف دادن به واژه ایدئولوژی را ابراز می دارد؛که گاها فرق بین عین و ذهن را متنوع و گاه حتی در تضاد می بیند ؛تنوع و تضاد،در مبنای تئوریک ان و همچنین در تجربه به آزمون رفته این واژه دانست.
همانطور که برای نظام سیاسی که نیاز به توسعه سیاسی دارد ضرورتا با دو نگرش روبرو می شود،که اولین آن ذهن است و پس از آن عین، این عنصر ذهنی در واقع عبارت است از تکوین اراده وخواست لازم برای محقق ساختن ان نظام سیاسی که در انتها به عینیت می انجامد و در این مدار، گروهی برگروهی! دیگر نظریاتشان برتری لازم را داشته و به عبارت دیگر می توان انتظار داشت که نحوه برخورد عقاید سیاستمداران یا همان دولتمردان،رهبران و در کل اصحاب قدرت بیش و یا حتی بتوان کل دارای قدرت تصمیم گیری در شکل گیری روال آن جامعه و حکومت و در نهایت سیاست است و اکثریت مردم را نیز به تایید این دیدگاهها خود را در مسیر اجرای آن می بیند که ذهن تبدیل به عینیت شود،حال که اگر این اراده تحمیلی خواسته مشتاق آنها باشد و یا حتی در عدم رضایت نیز فعال می شود.
درایدئولوژی تعاریف بسیاری وجود دارد از تعریف شریعتی که به کرات از این واژه دست نوشته ای برای نوشته های خود باز می کرد و با وجود تعریف ننمودن دقیق این واژه در سخنان خود و آن را در دایره ابهام نهادنش آن را به نیکی در مطالب خود جای می داد.به طور اجمالی می توان بیان کرد که شریعتی ایدئولوژی را عقیده می دانست و عقیده از دیدگاه شریعتی عبارت است از :
1-نوع تصور تلقی که از جهان و از انسان هست.
2-نوعی برداشت و ارزیابی ،خاصی که بر آن اساس، نسبت به مسائل که با آنها در ارتباط و پیرامون اجتماعی و فکری است که مرحله دوم ایدئولوژی محسوب می شود.
3-پیشنهادها؛که شریعتی راه حل ها وهمچنین نشان دادن نمونه های ایده آل ،برای اینکه انچه را که الان ایده آل نیست و ما نمی پذیریم،بر آن اساس تغییر بدهیم.....در اینجا نکته ای که وارد می شود این است که ، اولا شریعتی بر مبنای ایدئولوژی در پی اتوپیاست( Utopianism) و این حربه تمام ایدئولوژی گرایان شده است ،دوما دکتر شریعتی بر آن نیز اشاره ننمود ،اگرپیشنهادی در رد و یا طرد از نگاه ایدئولوژی شود، آن زمان نیز تغییر می یابد؟ایا مبنای ایدئولوژیکی ایشان دست خوش تغییراتی نیز شده؟یا همان سرشت و سرنوشت دیگر ایدئولوژی ها را با خود دارد؟ اگر گفته شود که آن ایدئولوژی به دست ایدئولوگش تصور کشیده شده است و ایدئولوگ یعنی کسی که صاحب یک عقیده خاص است، و ایدئولوژی یعنی، عقیده خاص یک گروه،یک قشر،یک طبقه،یک جامعه،یک مسلک و حتی یک نژاد؛آن زمان باز نیز این یک گروه ها، می تواند در نقد ایدئولوژیکی خود حضور یابند ویا،دست درازی نیز کنند؟آیا این چرخه ایدئولوژی چون«علم» حضور دارد که بتوان آن استدلال و برهانی نمودنش که باعث چرخه تفکر و مسیر که همان نقشه راه(ایدئولوژی) محسوب می شود ،جست،را کمی متمایل به سمت دیگر کرد؟قاعدتا اگر شناخت از علم داشته باشیم و شناختی هم از تغریف دقیق واژه ایدئولوژی ،در می یابیم که خیر! نه می توان و نه می شود.ودر چرایی آن باید گفت که علم عبارت است از آگاهی عالم نسبت به واقعیت خارجی در حالی که ایدئولوژی شناخت عقیده ایدئولوگ به واقعیت های خارجی.در حالی که دو اصطلاح در علوم خلط موضوع شده است و آن اصطلاحات ژوژمان دفُت و ژوژمان دوالور است. ژوژمان دفُت به معنی بررسی و ارزیابی واقعیت خارجی و ژوژمان دوالور ،نیز به معنای قضاوت وارزشگذاری است،با شناخت این دو اصطلاح می توان فرق و شناخت صحیحی از ایدئولوژی را یافت.
ایدئولوژی،همان ایمان داشتن و توجه نکردن به پرادایم های دیگر یک نظریه و عقیده است،که" به چگونه باید باشد"وضعیت موجود ختم می شود،در این رهیافت ،رفتار ایدئولوژی زدگی گاها و عمدتا بر پایه دانش خواسته شده و با همان هویت ایدئولوژیکی خود برخورد می نماید،حتی شاهد این نیز می باشیم که فرد در مقابل علم و جریان عقلی وضع موجود نیز قهراً به علت رفتار ایدئولوژیکی خود دست به مقابله و سر ستیز نیز برمیدارد،زیرا ایدئولوژی بر پایه عمل گرایی و یا همان پراگماتیسم بودن در امور را به خود می بیند،البته ازادسازی تفکر در ایدئولوژی بسته است زیرا یک عقل کامل بر دیگر عقول چیرگی یافته و خود را مرجع اصلی می پندارد و البته جایگاهی اینچنینی نیز در مروجین خود داراست. در نتیجه ایدئولوژی که نگاه خود را از بالا به پایین تصور می نماید،اعلام میدارد،پیروان خود کاری و عملی جز رفتار ایدئولوژیکی خواسته شده انجام ندهند،در صورت اعمال عدم این چنین رفتاری با تنبیه و حتی طرد از جامعه ایدئولوژیک روبرو خواهد شد.دلیل این رفتار نیز حق پنداشتن خود و ناحق شمردن دیگران خارج از محدوده اندیشه و عقیده خود آن ایدئولوژی است.که در رفتارها حق وناحق دانستن امور موجب رفتار منسوب به دیکتاتوری و دیکتاتوری اعمال رفتاری می شویم.نهایتا باید گفت این نگاه ،نگاه توتالیتاریسم است که به صورت خشن و خود بر پایه عقیده و مسلک هدفی خود دست به تولید گفتاری حق و ناحق دانستن رفتارهای می زند.
ایدئولوژی با شالوده فکری خود است که به این مسیر نزدیک می شود و یا مبنا و انگیزه برای عمل و حرکت بویژه رهیافتهای اجتماعی خود برای پیروانش انگیزه زایی برای عمل ایحاد می کند.البته یکی از مولفه های حیات ایدئولوژی ها را باید در نقد کردن دگر عقایدی که تبدیل به ایدئولوژی شده اند دانست.
ایدئولوژی همانطور که اشاره شد بر خود تعارف زیادی پوشیده که در بیشتر مواقع نیز باید اذهان داشت تعریف مختارانه صورت گرفته شده است و در پی توجیه خود دست به تعاریفی گاها خارج از محتوای درونی ان داده می شود،این رفتارها جهت جذب حداکثری برای نشان دادن قدرت جذب ایدئولوژی موجود نشات می گیرد،در مواقعی با پرده پوشی نیز تعریف داده می شود،به معنای پوشاندن مقاصد سیاسی در پوشش زیبا و قابل ارایه و دفاع عمومی _ پرده پوشی به واقع جهت رسیدن به مقاصد سیاسی و دیگر که با بکارگیری موارد ارزشی در آن تعریف می شود.یکی دیگر از این نوع تفسیری را باید در موضع گیری های تعریفی نیز دانست،که ایدئولوگ هر ایدئولوژی برای پدیده های روبروی خود بازآفرینی و گاها تقلید می نماید اما به نام خود آن را به اتمام می رساند.از مواردی که در کنار ایدئولوژی بر ان بحث می شود موضوع های اساسی و لازمه آن ایدئولوژی است،ایا سازوکار دارای:
1-ربط با داده های تفسیری خود و همچنین این ربط مستقیم و یا غیر مستقیم است و اینکه این ربط با موارد تاریخی و عرفی جامعه سازگار است.
2- جامع و کامل بودن آن،بدین مضمون که داده ها با تفاسیر مختلفی بتوان جمع نمود ،آن رهیافت کلیت خود را با داده های ان مقیاس و در نتیجه جوابگو بودن آن باشد و بتوان از مضامین آن در رد و یا تایید آن نمود.
3-موضع گیری که از اساسی ترین رفتارهای هر رفتاری است که بتواند هدایت دهی و سوق دهی به عنوان انگیزه زایی را ایفا نماید،همچنین بتوان از چند شق بودن موارد دریافت اصلی را نمود،در این جامعه،افراد و گروه ها توان دست زدن به انتخاب صحیح را داشته باشند و در بلاتکلیفی خود نماند.
4-انسجام؛در این مورد خود کلمه نیز اذعان برآن دارد که داده ها و بازخوردها و همچنین فرستنده ها در برابر همدیگر قرار نگرفته و حجیت سخنان و اهداف موجب قطع ارتباط با سیستم برقرار قرار نگیرد.
بنابراین ایدئولوژی،در خدمت خط دهی و جهت بخشیدن به راههای زندگی جامعه مردمی و دادن تدابیر اموری مدنظر قرار می گیرد،این تعریف در مقابل تعاریف دیگر نیز می تواند باشد به عقیده نگارنده در باز یافت بازافرینی تعریف ایدئولوژی ما با رویه تعاریف مختارانه روبرو هستیم،یکی از مواردی که در چند سال اخیر نیز بر سرآن موضوع بحث های بسیاری شده است،پایان عصر ایدئولوژیک قلمداد می شود،که در شناخت آن نیز نیاز به پرسه های اندیشه ورزی قایل هستیم،البته در ذهن هر خواننده ای شاید این سوال شکل بگیرد ایا عصر پایان ایدئولوژی نیز با تفاسیری که گفته شد در مقاله فوق ،شاهد خواهیم شد؟آیا نشانه های از نبود این تفکرات ایدئولوژیکی در جوامع مختلف شاهد هستیم؟آیا ایدئولوژی اجازه تقسیم قدرت را در وجودش داراست؟ آیا قبول اندیشه های دیگرو گذار از مونیسم و رسیدن به پلورالیسم مقطعی برای پایان عصر ایدئولوژی محسوب می شود؟
نه به پایان ایدئولوژی رسیده ایم و نه به پایان تاریخی که انسان نیاز به این خواسته دارد،تنها نگاه انسان و جامعه پلورالیسم به این جنبه از رفتار عوض شده است ،همانطور که نگاه جامعه امروزی به فلسفه،سیاست،دین ،تاریخ ،هنر و همچنین علم عوض شده است ،آن خواسته را هم از ایدئولوژی خواستار گریده است،. اگر قرار بر تغییر نیز است ،آن تغییری است که ایدئولوژی منجر به رسیدن به جامعه توتالیتر نشود،که ریشه گاها ایدئولوژی های چون فاشیسم نیز بود،بلکه اکنون دوران عقلانیت و همچنین همراهی ایدئولوژی در کنار علم و مشارکت حداکثری هستیم، پس ایدئولوژی هم می تواند مبتنی بر تعقل و علوم باشد و همچنین،از مهمترین مشخصه های ایدئولوژی های اینده،عدم تصمیم گیری فردمحور منشانه.
مرتضی اسماعیل پور
15/07/90
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد