برای شاعر و وبلاگ نویس «نهال سحابی» که غمگنانه رفت
ناله را هر چند می خواهم که پنهان بر کشم
سینه می گوید که من تنگ آمدم فریاد کن
«امیر خسرو دهلوی»
به گِردِ چهره ی ماه
کشیده شِکوه نقشِ هاله ی آه
صدای گام های رفتن آمد باز
شباهنگی به روی شاخسارِ شب
ز شاعر گفت وُ تنهایی:
کزین جا می رَوَد شیدایِ شبگرد...
زمین سیما خراشید، آسمان لرزید
پرنده آشیان گم کرد
در دَم بال و پَر ریخت...
«سحاب» وُ ماه وُ ما، ای یار!
به یادت سوگواریم
تو ای دلخواه
تو ای سِحرِ سَحرگاه!
مرا دیگر توان
از مرگ گفتن ها نوشتن ها
سرودن ها به سر نیست
نِگه! می گریَد اما مرگ بر خویش
نِگه می مویَد اما مرگ در خویش
کنون اینجا
کنارِ باغِ غوغا
اقاقی منتظر بی تابِ همراز
دو چشمانِ ترِ شب بوست بر راه
ببین نیلوفرِ آزرده تب دار
گُلِ یاسی که در گلدان نشاندی بی تو تنهاست...
ستاره بر درختِ خانه سر زد
دوباره غنچه دل وا کرد
سراغ از تو گرفتند وُ نمی دانم چه گویم...
گُلی گریان وُ سرگردان
که پرهیبی به شکلِ شبروان داشت
به دل واگویه وُ نالیده از درد
به دنبالت روان بود وُ چنین خواند:
«نهالِ» آرزو زیبا!
بیا، می دانم اینجایی
نهان از دیده، در جانی
مرو زین جا سفر بگذار
جهان بی توست ناپیدا
هنوز ای جان، جوانی
چه سازم بی تو ای دوست!
مرا تنها تو مگذار...
2011-10-01
http://rezabishetab.blogfa.com
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد