يگانه فرايندسازمانگرانه اى كه مى تواند در آفرينش ارزشهای عاتف بر هويت فردى و اجتماعى نقش شايسته اى ايفا كند، قدرت فرد گرانه مدرنيته است. در مفهوم ارزشى مدرنيته آموزه نقد جايگاه ويژه اى دارد. همين مفهوم توانايى نقد است كه آدمى به درون خود مراجعه كرده و با پى بردن به حقيقت درون هويت فردى خود را می سازد. پس ساخت و ساز هويت فردی و اجتماعی در درون نظامات مدرنيته ركن مهم آن به فرايند نقد و به امکان ظرفیت وجود حقوق " فرديت" در جامعه وابسته است. و اينجاست كه آدمى از زير سلطه و نفوذ ارزشهاى خارج از بُعد زمان و مكان و گرو هاى ويژه اجتماعى و دینی رهايى يافته و استقلال خود را مى يابد. معنای اين استقلال اين نيست كه او از جامعه کنده شده است( برعکس، با خلاقیت ها و ابتکارات فردی و آفرینش سوژه ها که جنبه گزینشی هستندخدماتی را به جامعه ارائه می دهد) بلكه اعطاى استقلال از سوى جامعه به فرد معنايش ارتباط ناگسستنى فرايند مفهومى ميان اذهان و نهادها و ساختارهاست که از آنهاجامعه شالوده ریزی می شود. انسان موجودى اجتماعى و سازنده جامعه است و هم او بر جامعه و هم جامعه بر او تأثير مى گذارد.
انديشه های بدون انگيزه و هدف و فقدان روش ها و راه كارهاى مدرن یعنی راه حل هاى پدر سالارانه به مسائل و موضوعات مربوط به امر انسان که طبعأ انگیزش جنبشی بر ذهن انسان جهت سازندگی بوجود نمی آورند در واقع ذهنیت بدون هدف نه خود در مقام سوژه قرار می گیرد و نه قادر است سوژه بیآفریند، در حاليكه دو وجه " فرديت" و مسئوليت" در گروهاى كار اجتماعى و كنش هاى جمعى بنيان مكانيسم آفرینش سوژه ها در نظام مدرنيته را تشكيل داده و اذهان بر جایگاه سوژه مدام سوژه می آفرینند.
بدون احراز مسئولیت فردی، عملی و فعالیتی اساسی که از خلاقیت ها و شایستگی های افراد مجزا برآمد کند، صورت نمی گیرد و تنوع و تکثر نظر در مجموعه ی فعالیت های جمعی بروز پیدا نمی کند و این همان نکته ایست که فعالیت های مشرک جمعی را به سوی تمرکز قدرت و نهایتأ به استبداد تشکیلاتی و در سطح کلان استبداد در جامعه می کشاند. تشکیلات های مقید به "سانترالیسم دموکراتیک" نمونه ای از استبداد تشکیلاتی اند که در آن اعضاء، مهمترین وظیفه شان حمایت بی کم و کاست از تمرکز قدرت در کادر رهبری است. در صورت زمزمه انتقاد در چنین مجموعه هایی، مخالف لقب گرفتن انگی مجرمانه محسوب می گردد، خلیل ملکی نمونه برجسته ای از انگ مخالف خوردن است در حالیکه در تشکیلات های مدرن دفاع از مخالف اساس بحث های نظری و گوناگونی آن است. وجود مخالف موجب روشمند شدن نقد و در امتداد آن عنصر رفتار مدارا جویانه نسبت به مخالف نظری تقویت می شود و حقیقت از انحصار افراد ویژه بیرون می آید. بی مخالف نقدی صورت نمی گیرد و حقیقتی بر ملا نمی شود، به همین سبب در تشکیلات های استبدادی- سنتی حقیقت یکی و معمولأ در انحصار کادر مرکزی است. اصولأ اندیشه که به اعتقاد مبدل شود، دیگر نقدی بر آن اعتقاد جایز شمرده نمی شود زیرا اعتقاد یعنی قطعیت در باور و حقیقت مطلق برای تمام فصول، و وقتی عنصر نقد و نقادی نباشد از پی آن خلاقیت فردی و شایستگی بروز نمی کند و در نتیجه "فردیت" و "مسئولیت" در فراگرد حقیقت مطلق گیر کرده و آچمز می شود.
جان لاك بر اين باور بود كه فرد بر جامعه مقدم است. آنتونى آربلاستر نيز فرد را واقعى تر از جامعه مى داند. اولريش بك مى گويد "فردگرايى جديد نه تاچريسم است، نه فردگرايى بازار و نه اتمى شدن. برعكس، فردگرايى جديد به معناى " فردگرايى نهادى شده" است. براى مثال ، بيشتر حقوق و امتيازات دولت رفاه براى افراد در نظر گرفته شده اند نه براى خانواده ها." از نظر اولريش بك اين شرايط مردم را تشويق مى كند كه خود را به عنوان افراد در نظر بگيرند: يعنى خود را بعنوان افراد طرح، درك و مشخص كنند. حسن قاضى مرادى در كتاب " پيرامون خودمدارى ايرانيان" راجع به تقسيم كار، از جنبه اجتماعى آن مى نويسد: توضيح وظايف و مسئوليت ها بين افراد بر مبناى توانايى ها و شايستگى هاى واقعى آنها و نه تعلق خانوادگى و يا قشرى، زمينه ساز تحقق و اعتلاى هويت فردى شد. او مى افزايد " فردگرايى با ناديده گرفتن همبستگى و مشاركت اجتماعى در تحقق هويت فردى، فرد را بعنوان هستى خود سازمان ده و هدف در خود شناخت. به همين دليل عليه هر نوع فشار اجتماعى كه آن را در راستاى يكسان سازى انسان ها بوسيله تقسيم كار مؤثر مى دانست، موضع گرفت." پايان نقل قول
بطور كلى " فرديت" و "فردگرايى " پايان بخشيدن به سنت ها و رسوم است كه با تحول ساختارهاى حقوق قضايى در جامعه بر بنیان ارجحیت فرد از جمع و دفاع از حقوق فرد، سبك زندگى مُشايى در نطامات سنت ها را به چالش كشيده است. از آنجائيكه فردگرايى و خودپرستى داراى مفهومى متجانس نيستند در نتيجه نگرانى براى احتمال خدشه وارد شدن به همبستگى بيهوده است. همبستگى و مشارکت اجتماعی وجود خواهند داشت تا زمانيكه اجتماع انسانى وجود دارد منتها سبك و روشهاى همبستگى مدام به همراه تحولات اجتماعى متغير اند. ديگر نمى توان انسجام اجتماعى را بدون وجود " من مستقل" بوجود آورد، افراد بعنوان " من مستقل" يعنى "من مسئول" خدماتى را به جامعه ارئه مى كنند كه بدينوسيله انسجام اجتماعى و همبستگى به شكل جدید به منصه ظهور می رسند. بنابراين "مسئوليت" در جامعه و "فرديت" در "من مستقل" تعهد متقابل است كه روش جديدى از همبستگى اجتماعى را در جامعه نهادينه كرده و انسان را بر سرنوشت خود فعال و متعهد مى سازد. در واقع نفوذ گروهاى ويژه اجتماعى تقدس مأب كه خود تابع نفوذ احكام ابدى اند، بر سرنوشت فرد منقطع و خودشكوفايى و شكوفايى ظرفيت ها و توانايى هاى بالقوه، بالفعل مى شوند.
در فردگرايى فرد از جامعه منفك نمى گردد بلكه تأثير متقابل فرد و جامعه منجر به مناسبات جديدى مى شود كه فرد انسان در آن سالار خود است و نهادها و ساختارهاى موجود در خدمت او، شكل گيرى " هويت فردى" و فردگرايى محصول گسترش مناسبات بورژوازى بوده و با پيدايش دموكراسى ها به نقطه اوج رسيد. فرد با احراز مقام فردى و تشخص يكتا هر آنچه در توان دارد را در خدمت بسترسازى شيوه و نظم زندگى خود بكار مى بندد و چون از طريق عنصر جامعه اين بسترسازى حمایت و محقق مى گردد در نتيجه فرد و جامعه دائمأ در كنش متقابل خدماتى را عرضه مى دارند كه هم جامعه را به سطوحى بالاتر سوق مى دهد و هم ذهن فرد را نسبت به امورات خود و جامعه تشحيذ مى كند.
جامعه اى كه در آن حقوق شهروندى رعايت مى شود و فردگرايى به مثابه "من" فاعل و مسئول بر روشهاى زندگى خود هستى گزيند فرد با بيان شايستگى هاى خود و مسئوليت در قبال آنها ارزشهايى را مى آفريند كه موجب غناى نهادها و ساختارهاى جامعه مى شود. در نظامات سنت ها مسئوليت هاى فردى در تمركز قدرت حكومت حل مى شوند؛ يعنى حكومت هم مسئوليت اداره سياسى جامعه و هم جامعه مدنى را يكجا بر عهده دارد. سراسر دوران حكومت شاهنشاهى در ايران و جمهورى اسلامى ما با پديده جامعه مدنى مستقل و جدا از حكومت و دولت مواجه نيستيم.
ادعاى انتزاع فرد از جامعه در جوامع با نظامات مدرنيته ادعايى صحيح است اما از منظر توزيع و نوع مسئوليت ها نمى توان بر حسب چنين ادعايى فرد و يا جامعه را برتر از ديگرى دانست در حالي كه اين دو متأثر از يكديگرند و اين تأثير متقابل هم فرد و هم جامعه را با ارزش هاى جديد دمخور و همراه مى سازد و بر بستر آن هم نهاد هاى دولت و هم جامعه مدنى با توانمندى هاى بيشتر اداره سياسى و سازمان اجتماعى جامعه را هدايت خواهند کرد.
مهمترين مسئله ى كشورهاى در حال گذار از سنت به مدرنيته(تجدد) پروسه رها شدن و گسستن از قيد و بندهاى مانع پيشرفت انسان و جامعه و پايان بخشيدن به سلطه احكام غيرقابل تغيير به جهت نقش آفرينى مستقل بر مبانى معيارهاى عقل بر سرنوشت خود به سبك و الگوى "فرديت" و " مسئوليت" است. تحقق چنين امرى كه از طريق امكان پروسه نضج فرهنگ دموكراتيك ميسر مى شود ساختار نظام سياسى را نيز دموكراتيك مى كند.
مكتب آنارشى و مسئوليت دولت:
در مكتب آنارشى از آنجائيكه دولت مفهوم خود را بعنوان مديريت سياسى از دست مى دهد، معلوم نيست كدام یک از نهادها چنين مديريتى را برعهده مى گيرند. مسئوليت دولت نتيجه كنش اجتماعى انسان است كه موجب هنجارها در جامعه مى شوند، نظريه محو دولت معنايش پايان بخشيدن به اين مسئوليت است و اين ناممكن است؛ زيرا بسط تمدن انسان بدون سياست و هنجارى شدن جامعه معنايش بى كنشى انسان و ضديت با اجتماعى شدن است، هيج اجتماعى و هيج تمدنى بدون سياست وجود نخواهد داشت.
ويژگى ها و ارزشهاى كاركرد مدیریتی دولت از طريق نوع و سطوح مسئوليت هاى شهروندان و جامعه مدنى معلوم مى گردد؛ مثلأ جنبش سبز در بطن خود داراى ارزشهايى است كه مديريت سياسى را به انطباق با آن ارزشها فرا مى خواند و در صورت تحقق انطباق، الگویی از یک نظام سياسى بوجود می آید. از اينرو نظريه آنارشى مبنى بر محو دولت در جامعه امرى غير عقلائى است و مديريت سياسى و جامعه مدنى مستقل لازم و ملزوم هم اند.
كثرت گرايى نظامات مدرنيته در جوامع، جوامعى كه "آنتونى گيدنز" آن را " جوامع كارشناسانه" لقب مى دهد، فرد با احراز مسئوليت فردى هم به خود و هم به جامعه هويت مى دهد كه اين هويت توامأ عنصر اخلاقى و سازندگى و هر دو و تطابق آنها، بر مدار انسان مُدارا مى چرخد. وقتيكه انسان به چنين سطحى از مسئوليت پذيرى برسد قطعأ به جنبه هاى ديگرى از زندگى و محيط زيست به ديده عقلانى مى نگرد، تدبيرها و راهكارها براى ممانعت از تخريب محيط زيست، هم اكنون در دستور كار جوامع پيشرفته قرار گرفته است يعنى هم جامعه مدنى و هم دولت ها در قبال آن مسئوليت به عهده ميگيرند. بنابراين هر جا مسئوليت و "فرديت" باشد، افراد جامعه قادر خواهند بود با تكيه بر ارزشهاى عرفى كه خود مى آفرينند و نيز با كسب اطلاعات و آموزشها نسبت به همه ى جنبه هاى زندگى و كل كره خاكى مان به معيار انسانى- اخلاقى رفتار كنند و اين همان معيارهاىعقلى است كه "فرديت" و "مسئوليت" از آن منشأ مى گيرد. فردگرایی مدرنیته شکل جدیدی از همبستگی اجتماعی با حقوق و هویت فردی است هویتی که در نظام سنت ها مجال عرض اندام نداشت و بگونه ای در زندگی مُشایی قبیله و ایلی اکسیر شده بود.
قابل ذكر است كه اين مقاله صرفأ جنبه مقايسه اى در زمينه "فرديت" و "مسئوليت" در دو نظام سنت ها و مدرنيته بوده است وگرنه بر جامعه ى فردگرا نيز در اين اواخر نقدهايى در زمينه مصرف گرايى بى حد و مرز و يا مكانيسم فردگرايى معطوف به جامعه اى " اول من" وارد شده است كه البته موضوع بحث اين مقاله نبود اما به هر تقدير به باور نگارنده ظرفيت و توانمندى بالاى عقلانيت در نظام مدرنيته قادر است تا جنبه هاى منفى و احتمالأ تخريبى برآمدها و پيامدهاى فردگرايى و اضرار آن بر فرد و جامعه را تدبير كند.
نیکروز اولاد اعظمی
niki_olad@hotmail.com