حرفهای تو
خوابِ نخستينی است
که از تخيلِ روز میگذرد
و مکثهايت
به آهنگِ پنهان در شراب میماند
گواهِ من
اشکهای مغروقی است
که زيرِ آب گريسته باشد !
بگو بگو
ديروز زمين چرا نمیچرخيد ؟
امروز چرا سريع میچرخد ؟
چه خوب میگويی :
« بيا کوچ کنيم به بهشتی
دور از عقل هرچه پيامبر » !
همين که تو آغاز میکنی
دفترم کنار میرود
و به تو گوش میکند
قلم ام نمینويسد،
گوش . . . میکند !
و شعر من
نام مرا
. . . فراموش میکند
بگذار بنويسند
آنهايی که نمیشنوند صدايی را
که مرا با تو
. . . هماغوش میکند
چگونه بنويسم ؟
حرفهای تو
قلمِ مرا
. . . مدهوش ميکند !
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد