تند يس سربين آشتی را باپاهای مسين می سازند
وعقاب خونين بال جنگ را
با با ل پروازفرشتگا ن
می آرايند
ابرهارگبارخون می بارند
وعجوزکان سحرخوان
بر دشت های سبز
بذرسرب وآتش وخردل می بارند.
برق ليزر
درياخته ياخته ی کودک شيرخوار
که می دود
تندر بمب
که می غرد و ميترکد
درغزه وبيروت و بنت جبيل
درقانا و حيفا
زان سپس
آوارسنگ و خاک
چوب و ترکش و آهن
می بارد
بر دست وپا وچشم و بر دل آدم ها
خوابم را
عجوزکان سحرگرنفت، پول، اسلحه
می آشوبند
سپيد کبوترکم
مرغکم
دلارامم!
وکوکوی جغد نحس مرگ
بر ويرانه های هردو سوی که می بارد
فرياد درد در گلوی آن زن غزه ای و صيدايی است
که می شکند
و د رٌ اشک
تلخ تلخ
گرم گرم
در صدف چشم آن کودک حيفايی است
که سنگ می شود.
سپيد کبوترکم
مرغکم
دلارامم
عفريت مرگ آنک
با بال های خونين رنگ
با
وردعجوزکان پول، نفت، اسلحه
می غرد
و ديد بان اش ديوی است
با چنگ آهنين
وجامه ی سربين فام.
بال بگشای و به پروازدرآی!
وبه پرواز بلندت ويران کن!
جادوی ساحرکان نفت، پول، اسلحه را
که به ورد خود هردم
خواب انسان ها را می آشوبند.
علی رضا جباری (آذرنگ)
زمستان۸۵
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد