logo





" Check-up "

" تا شکوه ِ انفجار ِ ناب "

يکشنبه ۲۰ شهريور ۱۳۹۰ - ۱۱ سپتامبر ۲۰۱۱

جهانگیر صداقت فر

[برای دوستِ خوب و
پزشگم، دیوید واتز ِ شاعر ]

بیهودگی نیست این
-چون آن که آب در غربال ِ غفلت بیختن -
این کوشش پیگیر
برای از مُردن گریختن ؟
نه‌-
نه‌ از دستِ درد به امن ِ دارو پناهیدن؛
مرادم هرگز این نبوده، رفیق، نه‌ -
این حرص ِ در بافتِ سرشتِ آدم سرشته را می‌‌گویم
این تلاش ِ عبث را برای جاودانه زیستن:
این قیل و قال ِ غریبِ آزمایش و ورزش و پرهیز
و تجویز ِ گریز از هر آنچه دلپسند ِ توست؛
و مصرف این زهر مار‌های به اصطلاح
درمان کننده؛
بخور مخور های ِ ملال آورنده،
باری :
این جان به سر کنندگی‌ها را می‌‌گویم .
*
بیهودگی ِ محض نیست این جنون ِ مدام،
این پندار خام
که در انتها
به درازا می‌‌کشد این کشاکش ِ سرسام را ؟
این تکاپوی مسخره در پی‌ نام و کام را ؟
***
داروی درد ِ من، اما
‌های -
‌ای پزشگِ حاذق ِ بی‌ ذوق !
دم ِ دودی است
به رنگ کاکل ِ تیراژه در پس ِ رگبار
یا سکر ِ نوش ِ شرابی کهنه در محفل ِ دوست،
یا اختلاطِ هر دوی ِ این معجزه کار.
*
هلا، هلا طبیب ِ خوبِ گرامی ِ من !
بر بال ِ صاعقه می‌‌گذرم
شتاب زده، اکنون
از این گذار ِ هزار نقش
دریغ مدارم، خدای را،
معجون ِ این شوکران ِ روان بخش !

********

بیمارستان UCSF- سوم فوریه ۱۹۹۹
جهانگیر صداقت فر
jahangirs@aol.com

******

" تا شکوه ِ انفجار ِ ناب "

زیر ِ توفان ِ تنم،
‌ای تشنه‌ی تسلیم ِ من،
تاب آر !
*
در من اکنون تندری در حال ِ تکوین است
ابرهایی در من است اکنون
- هم اینک -
پا به زا ی ِ ریزش ِ رگبار؛
ای خروش ِ خواهش !
‌ای طبل ِ تپش ! :
تاب آر.
*
در من اکنون،
- هم چنان در بطن ِ بی‌ تابِ حبابِ زاده بر خیزاب -
انفجاری جان بر انگیزنده دارد نطفه می‌‌بندد؛
نبض ِ مورگ‌ها شتابِ لحظه‌ها را می‌‌شمارد در شکیبِ رعشه‌هایی‌ تند
و من هردم،
- هم اینک -
حوری ِ تسلیم ِ من،‌ای مرغکِ عطشان،
بر تو می‌‌توفم چو رعد ِ آذرخشی از دل توفان،
و خواهم ریخت بر دشت ِ تمنّای ِ تو ناغافل چو رگبار ِ بهاری در سحرگاهان.
*
ای ز هرم ِ شرم لبریز و ز خون ِ طاقتِ آتشفشان سرشار !
تا شکوهِ انفجاری ناب و بی‌ زنهار،
تا کجای ِ آن نمی دانم چه،
آن جادویی ِ احساس ِ لذتبار،
لحظه یی دیگر...
هم این ...
هان! ...
تا هم این دم ...
مر مرا تاب آر ...
***
و اکنون،
اوه ه ،
ای تو، ای لالا یی ِ نجوای جانت نغمه‌ی شیرین ِ بی‌ خویشی،
با من از رنگینی ِ دروازه‌ی تیراژه‌ها بگذر‌،
به رخوتگاهِ رویاهای بی‌ واژه
قدم بگذار.
*********
در نمی دانم کجای ِ نمی دانم کِی‌
جهانگیر صداقت فر

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد