logo





" چشمان پاییز"

دوشنبه ۱۴ شهريور ۱۳۹۰ - ۰۵ سپتامبر ۲۰۱۱

علی‌ آلنگ

ali-alang.jpg
در این جا بستریست
نمناک، میان ابر و خاک،
و مردمانی که
در اسارت بارشی دائم
و عزلتی در حجمِ یک نگاه
تا خاکستری ابر
لحظه‌های متروکِ زمانی‌ دور را
زمزمه می‌‌کنند.

***

در اینجا مردمانی خاموش
نفسهایی‌ را
در حضورِ موقتِ خورشید
غریبانه و پر ملال
به گستره‌های بیمناک و زرد گونه می‌‌سپارند
و در سحرگاهان تنهایی نیز
خواب‌های خیس نیمشب را
در سنگینی‌ ناتوان آستینی خسته
از چشم می‌‌زدایند.

***

در اینجا
مردمانی آویخته بر
دلشوره‌های روز
تا پریشانی شامگاهان
در خاطراتی گنگ،
که با باغها، کوچه‌ها و نیمکتها
ورق می‌‌خورند،
به عبور گرمای لبخندی ناشناس
دل بسته اند.

***

خوشه‌های سرد، قطره قطره
در گستره شهرِ خیس خورده
چون آیاتی صبور و سنگین
بر بغضِ حجیمِ گذرگاه ها
و بر مهربانانی مجروح
فرود میایند.
در این جا رهگذران،
با چشمانی جستجوگر
در لایه‌های خاکستری یک توهم
معبودی ناشناس را،
با لبخندی عاشقانه
خوشامد می‌‌گویند.

***

عشق لحظه ایست
باخود آمدن، در حریر افق
و بی‌ خود ماندن
در سؤ سویِ فانوسی
که بر شعله نیم جان خود
تردید دارد.

***

سپیده دم، گونه‌هایش را
با لرزش شبنم ها
بر پیشانی ایوان می‌‌نوازد
و پلک‌هایی‌ نا آرام
در سوزشی تبدار
بر خوشه‌های نور
چشم می‌‌گشایند.
زاغان بیتاب
در بامی از نسیم
آغازی دیگر را
بشارت می‌‌دهند.
بازهم، با خود آمدن
و بی‌ خود ماندن.
تا باوری دیگر،
بر توانِ این شعله نیم جان
مجالیست، اندک!

2011- Odense

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد