برای برادرم شهرام که با آفتاب اول شهریور طلوع کرد و در عاشورای خونین تهران به ستاره ها پیوست
با شهریور آمدی
کودک انقلاب شدی
و حریر آبی لبخندت
در قساوت شمشیر کینه ها
به تاراج رفت....
تو ماندی و نگاهی مبهوت
و دلی که تاب بمب و خمپاره ها را نداشت
ماه را داس شب خواندی
و پیله را سلول انفرادی پروانه .
از کوچ پرستوها در قفس هاشان شعری ساختی
و برای قلب هائی که با عشق هاشان تیرباران شدند گریستی
مرا حتی فرصت وداع با شهاب کودکی تو نبود
امروز دور از تو
دور از آسمانی که ستاره هامان را در آن میشمردیم
به انتظار شهریور نشسته ام
تابستان است و دلم در گوشه و کنار خاوران پرسه میزند
تو نیستی
آوا برایت بیقرارتوست و
و شب هنوز
برای قتل عام پروانه ها نقشه میکشد.....