|
انکار واقعیت های تاریخی و دستبرد زدن به تاریخ و بیرون کشیدن واحدهای فدرال از ساختار تمدنی و فرهنگی ایرانزمین بقصد سیاست و رسیدن به هدف نشانه ی بینوایی وسقوط در ابتذال اخلاقی است. | |
اگر در سه دهه عمر جمهوری اسلامی تبعيديانی توانستهاند، دشنام و نفرين به رژيم را جای مبارزه و افکار مسخ شدهی خود در شعار سرنگونی را بجای آن بنشانند و اتحادهای کاغذی حول خواستهای تک محوری آن هم اساساً بی ربط با معنای واقعی آنها فراهم آورند، چرا از عهده جعل تاريخ و کتاب قانون و مفاهيم سياسی و حقوقی برنيايند. اگر قرار است، قلم هائی که در شهوت سياه کردن، فرصت فکر کردن و خواندن اسناد و تحقیقات تاريخی و نظری و حقوقی چندين دهه ای را نداشته باشند، چرا نتوانند، يک شبه تخت جمشيد را مکان پيشينی دفتر سازمان ملل متحد ندانند و شاهنشاه امپراتوری ايران را نيای «بان کی مون» نشناسند؟ اگر قرار است همه چيز برروی کاغذ باشد و به قول م. سحر «ريشههايش بر هوا»، مقداری گستاخی بدور از هرگونه فروتنی و احساس مسئوليت نسبت به قلم می خواهد و ساحل آرام و بیهراس، که آن هم در کشورهای آزاد و در هفت هزارکيلومتری، به دور از ميدان اصلی و پرخطر مبارزه که هر سخنی پيش از گفتن هزار بار مزه کردن و زيرو رو نمودن میطلبد و کمترين نتيجهاش انتخابی است ميان زندان و نيمزندگی، فراهم است،
بازهم در یکی دو هفته گذشته، به منظور صاف کردن زمين اتحادهای کاغذی، مسئله عدم تمرکز و همچنین تعریف از ملت، ملیت، موضوع بحث بخشی از ایرانیان خارج نشین ــ عمدتا نیروهای قومی ــ زبانی و خادمان آنان در جبهه براندازی جمهوری اسلامی به هرقیمت ــ قرار گرفته است. این نیروها در برخورد به جایگاه اقوام و ظاهراً به نيت پاسخ به مطالبات آنان، اما براساس دیدگاه و نیات سياسی خويش، که اصلاً هيچ قرابتی با آن مطالبات ندارند، عمدتا فدراليسم را بعنوان تنها گزینه و پاسخگوی این معضل ملی ارائه و پیشنهاد می کنند. اما آنچه، اینبار در نوشته های آنان تازه گی داشته و جلوههائی از يک چشمبندی خامدستانه يافته است، بیرون کشیدن واحدهای فدرال از شیوه فرمانروایی و ساختار نظام سیاسی ایران باستان و سپس برای محکمکاری با برداشتن يک گام چند هزار سالی و درز گرفتن آن با يک چرخش قلم، استخراج این واحدها از متن قانون اساسی مشروطه و معادل قرار دادن انجمن های ایالتی و ولایتی با واحدهای فدرال می باشد.
بر پایه استدلال تازه این نیروها ايران کهن، «همواره جنبه ای «بين المللی» داشته و ساختار نظام سیاسی ایران در دوران هخامنشیان همچون «اتحادیهء بزرگ» متشکل از «ملت ها» بوده و «ساختمان رفیع تخت جمشید» نیر «کاخ ملل». و رئيس حاکم در «کاخ ملل» نیز «شاه شاهان» يا «شاهنشاه خوانده» می شد. و نام ديگر اين اتحاديه «نظام ساتراپی» بود.
اما اگر تفسیرهای فوق ناشی از ندانستن باشد، و بپذیریم فهم پاره ای پدیده ها از همان آغاز برای همه میسر نیست و همگان قادر به فهم همزمان همه پدیده ها نیستند وعده ای برای درک و دریافت پیچیدگی های یک واقعیت تاریخی نیاز به زمان دارند ، آنگاه قادر به فهم استنتاج و استخراج تفسیرهای فوق از تمدن فرهنگی ایران باستان خواهیم بود و خواهیم توانست به ياری برخی نتيجه گيریهای بدست آمده از تحقيقها و نظريه های چند سدهای ديگران و چند دهه ای انديشمندان خودمان روزنه هایی به روی کسان گشوده و به آنها پاسخ دهیم.
این امر ناشناخته و کشف تازه ایی نیست که ایران زمین از طلوع تاریخ ش سرزمین اقوام با زبانها و آداب و رسوم گوناگون بوده است. اين هم واقعيتی است که ايران از نخستين امپراتوریهای جهان بود و طی جنگ های بسيار سرزمينها و ملل بسياری را به انضمام خود آورد، همانگونه که تنها طی شکست در جنگها بود که بسياری را نيز از دست داد، اما هسته اصلی و آن ويژگی يعنی يگانگی ملت و دولت ايران همچنان باقی ماند. «این حقیقت در ذهن هر خانواده ایرانی حضور دارد و تنها گروه های درس خوانده نیستند که این مطلب را می دانند و آن را بیان می کنند. حتی مردمان طبقات بسیار پائین نیز همین سخنان را تکرار می کنند....» و آنرا « بخش ارجمندی از میراث معنوی» خود قلمداد می کنند. آنچه در این میان کمترشناخته می باشد و درک آن پیچیده است چگونگی این با هم بودن و با هم زیستن و در هم تنیدن بعنوان یک ماهیت بزرگتر و ارزش تاریخی است.
اقوام گوناگون ساکن این سرزمین با زبانها و آداب و رسوم گوناکون با حفظ تنوع و کثرت خود علی رغم تعلق قومی و وحدت طبیعی میان خود بر محور وحدت ملی که برخاسته از خودآگاهی نسبت به خود ــ امر طبیعی ــ و نسبت خود با غیر ــ امری معنوی ــ بود، نخستین ملت واحد و ملت تاریخی را در جهان تشکیل داده اند. ملت واحد یا ماهیت بزرگتری که از وحدت میان امر طبیعی و معنوی برقرار شده و شالوده آن برخاسته از اندیشه ایرانشهری و فلسفه رواداری ــ آنچه بر خود می پسندی (روا می داری) بر دیگران نیز بپسند ــ تعادل پایدار بود. وظیفه نهاد شاهنشاهی و نقش شاه در فلسفه ایرانشهری بعنوان هم سامان و هم سامانده با فرمانروایی مدبرانه حفظ و ایجاد وحدت پایدار ــ و نه «پیوستگی بیرونی نظمی بی روح» ــ و تامین مصالح همه اقوام با حفظ برابری میان آنان و همچنین ایجاد موقعیتی استوار و ماندگار در جهت شکوفایی آداب و رسوم و باورها و ارزشهای فرهنگهای متفاوت اقوام ایرانی بود. «وحدتی که به امور «فردی» و «خصوصی» مجال بروز» می داد. و بعنوان ارزشی ماندگار و میراثی ارجمند برای ایرانیان تا به امروز باقی مانده است. *
هر چند با تسلط اعراب و اسلام بر ایران تحول از تعادل پایدار در جهت برتری قومی و دینی و در خلاف جهت وحدت ملی پیش رفت اما با انتقال کانون پایداری ملی و وحدت ملی ایرانیان از نظام فرمانروایی به قلمرو زبان، فرهنگ و ادب ایران پایداری ملی و وحدت ملی تداوم یافت و اینبار فرهنگ ایرانی ستونهای نگهدارنده تعادل پایدار و وحدت ملی شد.
اما متاسفانه امروز عده ای با انگیزه های جهت دار سیاسی ویا بدلیل عدم شناخت از تاریخ و فرهنگ ایرانزمین و شالوده های وحدت ملی در سه هزاره از تاریخ ایران همراه با سازمانهای هویت طلب با عمده کردن هویت قومی و هم ارز قرار دادن آن با وحدت ملی در عمل در خدمت بر هم زدن وحدت ملی گام برمی دارند و با برجسته کردن هویت های قومی، مردم ایران را رو در روی هم قرار می دهند و از این طریق خواسته یا نا خواسته همدوش با سازمانهای هویت طلب آب به آسیاب دشمن ایران و ایرانی می ریزند.
انکار واقعیت های تاریخی ـ اگر از سر نافهمی برخاسته از بیدانشی نباشد که عذری برآن نيست، مگر توصيه به فروتنی و فراگيری دستاوردهای علمی و تحقيقی معتبرـ و دستبرد به تاریخ و بیرون کشیدن واحدهای فدرال از ساختار تمدنی و فرهنگی ایرانزمین بقصد سیاسی و رسیدن به هدف نشانه ی بینوایی وسقوط در ابتذال اخلاقی است. برای گرد آوردن چند سازمان قومی ــ زبانی و چند برانداز جمهوری اسلامی آنهم در هزاران کیلومتری از ایران لازم به اینهمه بالا و پائین پریدن ها، به در و دیوار کوبیدن ها و «ملیت» سازی ها و خلط معنای واژهها و مصادره به ميل اين معناها نیست. امروز هر ایرانی فعال درحوزه سیاست می داند که مفهوم ملیت، رابطه قانونی فرد و شهروند را با یک ملت واحد و دولت واحد نشان می دهد و ملیت در قلمرو حقوقی به معنای عضویت در یک ملت واحد و دولت واحد می باشد . از مليت با معنای شناخته شده آن نمیتوان به «ملتهای» کوچکتر رسيد و ملت واحد ایران را نمی توان از جمع ملیت های چندگانه استخراج کرد، مگر اینکه به ایران «چند ملتی» باور داشت تا از بطن آن به ایران «چند ملیتی» رسید.
و اما اگر مبنای برخورد به تاريخ چشمبندی است و درز گرفتن هر گوشهای که به کارمان نيايد، پس میتوان «سبکبال» و «سبکپا» 13 سدهای را ناديده گرفت و اين پرسش را مسکوت گذاشت که چه شد که اين ملت توانست هزار و سيصد سالی را به رغم همه ناملايمات وسلطه بيگانگان دوام آورد؟ بارها تا مرز از همپاشيدن رفت اما در هر فرصتی که يافت دو باره به صورت دولت و ملتی يکپارچه قد برافراشت؟ آيا در آن دورهها کسی از تبار و نژادشاه اسماعيل يا شاه عباس صفوی پرسيد؟ از قوميت نادرشاه چطور؟ آن زمان که ملتی را از سقوط تاريخی و اخلاقی خود و افتادن به زير پای پابرهنه گانی چون اشرف و محمود افغان رهانيد؟ محبوبيت کريمخان زند آيا به دليل «وکيلالرعايائی»اش بود يا اهل فارس بودنش؟ گرامی داشتن شاهزاده عباس ميرزا به خاطر اين بود که از قبيلهای ترکتبار بود يا اين که چون شجاع بود؟ آيا ستايش او تنها به دليريش و تيغ شمشيرش بود که در آن جنگ ها شکسته بود، يا از اين رو که دلاوری انديشيدن داشت و به وظيفه خود به عنوان وليعهد ايران خوب و خوش آگاه بود، و وقتی نتوانست از زير بار «وهن» بزرگ شکست خود در برابر روسها ــ احساس شکستی که با درد و همدردی ملتی با آن همراه شد و تا امروز يگانه مانده است ــ تاب بيآورد، از دل آن شکست راهی گشود برای دوران جديد ايران که از قضا بزرگترين دستاورد تاريخیاش کسب خودآگاهی ملی بود ــ به عنوان يک ملتی تاريخی ــ و يک کتاب قانون ــ قانون اساسی مشروطه ــ که بايد پايه، سازوکار و ابزار برقراری و استواری نظام نوين سياسی با اساسی بيرون از نظم خودکامگی کهنه گشته و حکومت برخاسته از حاکميت يکپارچه ملت ضامن تداوم و يکپارچگی سرزمينی و ملی و استقلالش میشد. حال بیرون کشیدن فدرال از ممالک محروسه و معادل قرار دادن انجمن های ایالتی ولایتی با واحدهای فدرال از آن «کتاب» شبیه وارونه کردن منار و بیرون کشیدن چاه از میان آن می باشد. تفاوت انجمن های ایالتی و ولایتی با واحدهای فدرال تفاوت ماهوی است. همانطور که در ماده 92 قانون اساسی مشروطه مشخص شده است وظیفه انجمن های ایالتی و ولایتی «نظارت تامه» است تا آنجائیکه قانون مقرر کرده باشد: « اصل نود و دوم: انجمن های ایالتی و ولایتی اختیار نظارت تامه در اصلاحات راجعه به منافع عامه دارند با رعایت حدود قوانین مقرره.» وظیفه انجمن های ایالتی و ولایتی «نظارت تامه» «با رعایت حدود قوانین مقرره» بوده و وظیفه قانونگذاری از وظایف انجمن ها خارج می باشد و این موضوع در ماده 88 قانون انجمن های ایالتی و ولایتی به صراحت قید شده است: «ایجاد قانون از وظیفة انجمن های ایالتی و ولایتی خارج است». علاوه براین طبق ماده 104 قانون انجمن های ایالتی و ولایتی، «حق مذاکره در امور سیاسی و قوانین اساسی مملکت و پلتیک دولت» خارج از وظائف انجمن ها بوده و انجمن های ایالاتی و ولایتی در حوزه نظارتی مشارکت داشته و قانون آنها را از قانونگذاری منع کرده است. حال آنکه فدرالیسم عبارت از واحدها و ماهیت های سیاسی پراکنده و جدا از هم هستند و با هم جمع شده، بخشی از اختیارات شان را به واحد مرکزی، به نام دولت فدرال واگذار می کنند. در فدرالیسم، واحدهای فدرال حق قانونگذاری داشته و بصورت واحدهای سیاسی هم در حاکمیت و هم در حکومت با دولت مرکزی مشارکت دارند.
بنابراین برای گرد آوردن نیروهای قومی ــ زبانی همراه ساختن ديگر نیروهای طرفدار شورای رهبری، دولت در تبعید با آنها ـ و با نيروهای ديگر اسلحه بدست و آماده نوشيدن خون سران جمهوری اسلامی نيز که برای اين اتحاد درراهند ــ و فراهم ساختن ماهيتی به عنوان « اتحاد اپوزيسيون»ی که سرنگونی رژیم اسلامی به هر وسیله را وظیفه «ملی» خود می داند، نیاز به این همه بالا و پائین پریدن ها، سر به دیوار کوفتن ها و «آفرینش» های دلخواه از مفاهیمی که در حوزه سیاسی و حقوقی معنای جهانشمول دارند نیست! برای متحد کردن این نیروها نیاز به دستبرد در واقعیت های تاریحی و استخراج تفسیرهای دلخواه و آشفته کردن فضای سیاسی نیست. تاريخ را آسوده بگذاريد! برانداختن نظام اسلامی با پرونده سياه و جنايتکارانه آن نياز به هيچ توجيهی ندارد و نیاز به درهم ريختن تاريخ و مفاهيم هم نيست، عملکرد اين حکومت محکمترين دليل را برای برانداختن آن و گرد آمدن به دور هم عليه آن میدهد. هيچ رژيمی اين چنين برهنه، چهره و ماهيت زشت خود را در برابر چشم ملت و جهانیان قرار نداده است. تنها مانع بزرگ، اين پرسش است به چه قيمت و برای چه و با که؟
هيچ تغييردمکراتیکی بدون مردم و در غياب آنها نمیشود، در ايران ديگر نمیشود! مشکل شما نداشتن آن پايگاه عظيم اجتماعی است. و در فقدان پایگاه عظیم اجتماعی است که امتيازهائی از سر سست عنصری و فرصتطلبی در فاصلههای هزاران کيلومتری به این و آن میدهيد، آن هم به کسانی که اهداف خود را تنها در بدترين شرايطی که ممکن است برای ايران پيش آيد ــ خلأ قدرت و حمله نظامی ــ قابل تحقق می دانند و آن را نيز با همه پردهپوشیهای شما هرگز پوشيده نداشتهاند. اما ايرانيان از همان، بدترين شرايط است که میگريزند. آنها بر سرهستی خود بر داو نمینشينند و برای آنان سياست هم قمار نيست!
اتحاد بر پايه جعل نمیشود! سه دهه تلاش برای رسیدن به اتحاد وسه دهه ناکامی از پس ناکامی باید خواب را بر چشمان شما آشفته کرده باشد. آيا وقت بازنگری نرسيده تا ریشه نا توانی ها و عدم موفقیت های خود را در ایده ها و اندیشه ها و رفتارتان جستجو کنید. باور کنید حتما روزنه هایی برای بیرون رفت از این سیکل معیوب خواهید یافت!
ـــــــــــ
* برای دریافت جامع تر از نظریه دولت در ایران علاقمندان می توانند به کتاب «دیباچه ای بر نظریة انحطاط ایران» ـ فصل دوم ـ طرحی از نظریة دولت در ایران ــ اثر دکتر جواد طباطبایی مراجعه کنند.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد