دودی بلند
سبکبالِ وُ کبود
خیال انگیز وُ مغرور
بر شانه های سیم آسای صبحی نژند
بر مینایِ مرمرگونه ی وجود
دست سوده
آسوده می گذرد
گیلاس های دمیده
به سانِ پرتوِ پرهای نور
بر بساطِ فانوسِ خاموش
چونان چکاچکِ نُت ها که بر صفحه ی سرود
آرام وُ سبکبار می چکند
گیلاس های رسیده
سهمِ پرندگانِ روشن است
گیلاس های وسوسه
با بوسه های بدرود
از شاخسارِ سردِ پرند
پَر می کشند
جویبارِ بهارست مدهوش
گیلاس های سرخِ حوصله
در خوابِ رود
در رؤیای قناری
از آغازِ زایشِ خویش
در تابناکیِ تُرد نطفه می بندند
زورقِ آفتاب
روان می شود از دور
2011/08/05
http://rezabishetab.blogfa.com