logo





روزنامه نگار؛ نيروی مبارز يا جاسوس دشمن؟!

يکشنبه ۸ دی ۱۳۸۷ - ۲۸ دسامبر ۲۰۰۸

عیسی سحرخیز

saharkhiz.jpg
می گويند در مثل منافشه نيست. فرض كنيد در مصاحبه ی مطبوعاتی سعيد مرتضوی يا محسنی اژه ای خبرنگاری يا فردی در پوشش روزنامه نگاری شی ای- كفشی، كلاهی، قندانی، تخم مرغی، پوكه ی خودكاری- را به سمت مصاحبه شونده پرتاب كند و بعد هم در توجيه كار خود استدلال كند: " چون اين افراد تا كنون چند نشريه ی محل ارتزاقم را توقيف كرده اند، بازداشتم كرده و به زندانم انداخته اند و در ايام حبس زنم سقط جنين كرده يا كودك خردسالم در اثر بی پولی نان آور خانواده در اثر گرسنگی يا بيماری فوت كرده است من هم خواستم انتقام بگيرم". واكنش شما چه خواهد بود؟ او را می ستائيد يا سرزنشش می كنيد؟
فكر كنيد اكبر گنجی يا محسن سازگارا، كه زمانی به مرده های متحرك تبديل شده بودند، اكنون كماكان به فعاليت روزنامه نگاری در ايران مشغول بودند و در مصاحبه ای با عالی ترين مقام های كشور، بابت انتقام رنجی كه كشيدند، عمری كه در سلول انفرادی گذراندند، دست به چنين اقدامی می زدند و بعد هم طلبكارانه می گفتند كه "به تلافی آن برخوردارها در دوران بازداشت، ايام طولانی زندان و كتك های دوران بيمارستان اين كار را كردم"؛ يا برادر اكبر محمدی پيش از رفتن به آمريكا بعد از چنين كاری استدلال می كرد كه "در پی گرفتن انتقام يا تلافی بخشی از خون برادرم كه در زندان كشته شد بودم". چه عكس العملی از خود بروز می داديد؟ آنان را می ستوديد يا سرزنش شان می كرديد؟
فكر كنيد كه مقام های ديگر كشورها به جای مسئولان وزارت ارشاد بودند و در حمايت از اقدام اين افراد، چون "معاونت مطبوعاتی وزارت ارشاد" از منتظر الزيدی اعلام حمايت می كردند، حدس می زنيد واكنش مسئولان ايران چه بود؟
زيدی در تاريخ۲۴ آذرماه ۸۷ در جريان مصاحبه ای مطبوعاتی در بغداد دو لنگه كفش به سوی رئيس جمهور آمريكا پرتاب كرد و پس از دستگيری- پيش از اعتراف ها و پوزش خواهی های زير فشار اخير- در توجيه كار خود اعلام كرد:"اين اقدامی نمادين حاوی پيام يك ملت زخم خورده و تحقير شده از جانب متجاوزان است و انتقام خون برادران شهيدم".
حال كه مسئولان وزارت ارشاد ايران در بيانيه ای رسمی از او و اقدامش حمايت كرده و به اقشار مختلف توصيه می كنند كه "كميته ای به نام كميته دفاع از خبرنگار در بند عراقی با عضويت انجمن ها، تشكل ها و شخسيت های مستقل مطبوعاتی، رسانه ای و حقوقدانان كشورها به خصوص كشورهای اسلامی تشكيل شود تا...". تصور می كنيد كه واكنش مقام های خارجی يا حتی مستقل نسبت به اين كار چه می تواند باشد؟ اگر عكس اين قضيه اتفاق افتاده بود "مارك زدن" و "اتهام بستن" به خبرنگار بينوا و در نهايت به خارج مرتبط كردن او بخشی از واكنش های مقام های سياسی و اطلاعاتی ايران نبود؟
اين موارد بخشی از بحث ها و سوال هايی بوده است كه اين روزها در محافل خبری و مطبوعاتی با آن روبرو بوده ام. آن هم در شرايطی كه گفته می شود تعدادی از روزنامه نگاران ايران به دليل اين كه از سوی بخش فارسی زبان راديو يا شايد هم تلويزيون بی بی سی به آن ها پيشنهاد كار شده است، دستگير شده اند. يا به نقل از آقای محسنی اژه ای درباره دستگيری چند تن از خبرنگاران ايرانی به اتهام جاسوسی از سوی وزارت اطلاعات،“افراد دستگير شده تبعه آن کشور (انگليس) نبودند، البته از آن مجرا استفاده می شود... برخی سرويس های جاسوسی ممکن است از مجاری خبرنگاران بخواهند اقداماتی انجام دهند و اين فعاليت ها در آستانه انتخابات افزايش می يابد ولی هيچ تبعه انگليسی ای با اين عنوان بازداشت نشده است.“
اين مباحث گوناگون و گاه متضاد باعث می شود كه "روزنامه نگار" بيش از آن كه در جايگاه حرفه ای خودش مطرح شود، در دو منتهی عليه كارهای سياسی كه هيچ ارتباطی با او ندارد قرار گيرد؛ "نيروی مبارز" يا "جاسوس دشمن"!
عده ای از روزنامه نگار انتظار دارند كه در زمان انجام ماموريت يا كار حرفه ای نه تنها تفكر سياسی خود را در كار دخالت داده، بلكه بسته به شرايط دست به اقدام سياسی بزند يا برخورد فيزيكی انجام دهد. تازه اين گروه نگاهی متفاوت با آن جمع محدود دارند كه به خود اجازه می دهند در پوشش خبرنگار و با جعل كارت روزنامه نگار يا عكاس دست به فعاليت های برون مرزی، عمليات تروريستی،كارهای جاسوسی، اقدام های خشونت آميز و... بزنند.
بد نيست چند تجربه ی عينی را كه طی هفته ی گذشته در گفت و گو با دوستان روزنامه نگار مطرح شد بيان كنم.
اوايل انقلاب بود و بعد از تجاوز نظامی عراق به ايران. جنبش عدم تعهد در كشور هند جلسه ای داشت پيش بينی می شد كه روسای اكثر كشورهای عضو از جمله صدام حسين هم در دهلی نو حاضر شوند. جمعی از دانشجويان ايرانی مقيم شبه قاره كه اكنون برخی از آنان در مصدر امور سياسی كشور، از جمله سياست خارجی ايران نشسته اند نقشه كشيدند كه در پوشش روزنامه نگار وارد جلسه شده و "مزدور بيگانه و عامل كشتار مردم ايران در مناطق نظامی و غيرنظامی“ را به سزای اعمال جنايتكارانه ی خود برسانند.خوشبختانه مخالفت قاطع و روشن مقام های سياسی وقت كشور مانع از سواستفاده از "پوشش خبری“ و "فعاليت روزنامه نگاری“شد، و اعتبار و حيثيت ايران را آن هم در مكانی كه در آن زمان از معدود نهادهای حامی ايران در مجامع بين المللی بود، نجات داد.
اين تفكر اگرچه می تواند برآمده از دلسوزی ها و انتقام جويی های به ظاهر منطقی باشد اما چون تيغی دو دم است كه تجربه های مثبت و منفی آن پيش روی ماست. از يك سو، عمليات چريكی و اقدام مسلحانه برای كشتن محمد رضا شاه در پوشش عكاس و فيلمبردار تلويزيونی اقدامی كه ساواك بعدها از آن سواستفاده كرد و حتب بدل آن را زد و جمعی از بهترين نيروهای فكری و فرهنگی كشور را با مستمسك قرار دادن اتهام برنامه ريزی برای قتل شاه كشت و اعدام كرد يا سال ها تحت شكنجه و زندان نگاهشان داشت تا چرخ روزگار بچرخد و سال ها بعد به مدد انقلاب از زندان اوين آزاد شوند و متاسفانه برخی از اين آزادی هم خير چندانی نديدند. از آن سو نيز تجربه ی افغانستان را پيش رو داريم، در زمان پيروزی مجاهدان پس از سال ها مبارزه عليه طالبان، تجربه ای كه سرانجام نيكی در پی نداشت و آن روی سكه را نشان می دهد؛ جامه ی روزنامه نگاری و ابزار خبرنگاری و فيلمبرداری وسيله ای شد برای به شهادت رساندن احمد شاه مسعود.
به اين دليل، بايد توجه داشت كه اگر اين فكر باب شود و اين نوع حمايت ها رواج يابد هرچه بيشتر به خشونت دامن خواهد زد و خواه و ناخواه تر و خشك را به آتش خود خواهد سوزاند. و در نهايت، از حرفه ی روزنامه نگاری اعم از خبرنگاری، عكاسی و چيزی باقی بر جای نخواهد گذاشت، جز حيطه ای برای فعاليت مجيزگويان حاكم ها و روابط عمومی های دولت ها.
همين چند روز پيش بود كه كاريكاتوری پر مفهموم در ايميل بسياری از افراد جلوه نمايی كرد: سالنی بزرگ مملو از خبرنگار و عكاس در چشم انداز، كه بر در آن دو مامور امنيتی قلچماق به بهانه ی حفاظت از جان رئيس جمهور آمريكا ايستاده بودند و در مقابلشان انواع و اقسام كفش ها و چكمه های رنگارنگ زنان و مردانه رديف شده. مشخص بود كه روزنامه نگاران به اجبار پاپوش بركنده و پابرهنه وارد سالن كنفرانس مطبوعاتی شده اند، تا در امنيت كامل مقام مصاحبه شونده، شايد بتوانند سوالی مطرح كنند يا عكس و خبری به مطبوعه ی خويش يبرند
درست همانگونه كه پس از حادثه ی ۱۱ سپتامبر در فرودگاه ها به ويژه در آمريكا و اكثر كشورهای اروپايی شاهد اعمال چنين محدوديت هايی برای مسافران هوايی بوديم و هستيم؛ تفتيش بدنی تمامی مسافران تا سر حد ممكن و بعد هم گسترش دامنه ی آن به انگشت نگاری و چشم نگاری و...
مثالی نيز از دوران جنگ بزنم، جنگ اول خليج فارس؛ تجاوز نظامی آمريكا به خاك عراق در پی تصرف كويت توسط نيروهای تجاوزگر صدام ماجرايی كه البته در جنگ دوم خليج فارس نيز كه به سقوط ديكتاتور عراق و آن ماجرای پنهان شدن فضاحت بار انجاميد و آن اعدام عبرت انگيز به گونه ای ديگر تكرار شد. در آن دوران روزنامه نگاران ايرانی به ويژه خبرنگاران و عكاسان خبرگزاری جمهوری اسلامی مشتاق حضور در خاك عراق برای پوشش دادن هرچه بهتر اين رويداد تاريخی بودند طبيعی بود كه مقام های عراقی برای مقابله با رسانه های غربی و آمريكايی و شكستن انحصار خبری،از حضور خبرنگاران كشورهای مسلمان از جمله ايران ضد آمريكايی استقبال كنند. اما در مقطعی مخالفت و ممانعت آنان را شاهد بوديم، به اين علت كه بيان می داشتند: "مگر در ايران چند روزنامه نگار فعال وجود دارد كه در حال حاضر حدود ۴۰۰ نفر با كارت روزنامه نگاری و از جمله قريب ۱۰۰ خبرنگار و عكاس ايرنا در حال تردد هستند؟!" تازه كاشف به عمل آمد كه ديواری از ديوار روزنامه نگاران وجود نداشته و كارتی بهتر و معتبرتر از كارت جعلی خبرنگار و عكاس خبرگزاری ها و روزنامه ها برای تردد سهل و آسان ديگر افراد و ارگان ها!
طبيعی بود كه دود چنين اقدامی بيش از همه به چشم روزنامه نگاران ايران رفت، همان گونه كه در ماجرايی ديگر چنين مسئله ای روی داد. آن زمان كه آيت الله خمينی فتوای اعدام انقلابی سلمان رشدی را به خاطر نوشتن كتاب آيه های شيطانی صادر كرد، خبرنگاری از رئيس دفتر خبرگزاری جمهوری اسلامی در مادريد -كه از سر اتقاق اكنون مشاور محمود احمدی نژاد است- نظرش را در مورد اين حكم پرسيد. چون پاسخی در تائيد اين فتوا شنيد، سوال بعدی اين بود كه " آيا خود تو حاضری اين حكم را اجرا كنی؟" دادن پاسخ مثبت و انتشار خبر همان و اخراج روزنامه نگار ايرانی از اسپانيا همان. هزينه ی اين حرف را نيز بيش از همه روزنامه نگاران ايرانی پرداختند كه از آن پس در زمان ماموريت های خارجی به آنان به چشم يك مامور انتحاری، يا فردی در پوشش خبرنگار و عكاس نگاه می شد كه هدف سفرشان به اروپا اجرای فتوای قتل رشدی است!
بحث من با دوستان روزنامه نگارم در اين روزها اين نبود كه يك روزنامه نگار چون منتظر الزيدی حق ندارد تفكر سياسی جهت دار داشته باشد يا به دليل ظلمی كه روزی بر او، خانواده يا مردم سرزمينش رفته است، نبايد دست به مبارزه بزند يا حتی دست به سلاح ببرد. اين حق مسلم اوست، اما نه در زمان كار روزنامه نگاری يا در كسوت مطبوعاتی.
مگر نه اينكه بسياری در روزنامه نگاران ايرانی سابقه ی مبارزه مسلحانه عليه رژيم پهلوی دارند يا در زمان جنگ تحميلی در غالب بسيج يا نيروهای رزمی سلاح به دست به جبهه ها رفتند تا دشمن متجاوز را از خاك خودبيرون كنند در اين جريان تعدادی از آن ها هم چون همكاران پيشين خود - يا حتی در چند قدمی آنان كه برای پوشش خبری عمليات در جبهه ها حضور داشتند- شهيد، مجروح و معلول شدند! بحث نفی اين نوع مبارزه نيست، بلكه در رد استفاده ی نادرست و نامطلوب از پوشش روزنامه نگاری برای انجام كاری با ماهيت و هويت ديگر است. اقدامی كه در اين هويت و ماموريت قابل دفاع نيست،هر چند كه مهم ترين و باارزش ترين كار در جهان باشد.
همانگونه كه درد مردم فلسطين قابل درك و فهم است، اما به اين دليل نمی توان عمليات نظامی و انتحاری عليه غيرنظاميان اسرائيلی را تاييد كرد و در زمان كشته و مجروح شدن غيرنظاميان، به خصوص زنان و كودكان بی دفاع، نامی بيش از عمليات تروريستی بر آن نهاد. و گرنه چه كسی مخالف است كه جوان فلسطينی به قصد جهاد سلاح به دست گيرد و برای رهايی كشور خود يا انتقام خون عزيزان خويش نظاميان صيهونيستی را به سزای اعمالشان برساند يا مقر فرماندهان آنان را با بمب منفجر كند.
درد آن است كه روزنامه نگاری جبهه ی فعاليت فرهنگی را با جبهه ی جنگ يا مبارزه با تجاوزگر اشتباه بگيرد و حرمت قلم را آن گونه كه بايسته است پاس ندارد. بحث آن است كه "خون قلم" كمرنگ تر از ]ديگر خون ها فرض شود و كاری كه در مقام استدلال بيانی يا نوشتار افشاگرانه می توان انجام داد، به اقدامی احساسی چون پرتاب لنگه كفش فروكاسته شود، آن هم توسط روزنامه نگاری كه كار اصلی خود را رها كرده و كارت شناسايی خود را پوششی قرار می دهد برای ورود به جلسه ای كه می توانست با كار حرفه ای و روزنامه نگاری انتقادی و افشاگرانه جنايت های جرج بوش را با هزينه های كمتر و اثرگذاری منطقی برملا كند و فريب تبی داغ كه زود به عرق می نشيند را نخورد.
حتی منتظر الزيدی می توانست در جايی خارج از سالن كنفرانس مطبوعاتی، و در جامه ای جدا از كسوت روزنامه نگاری به مقابله ی مسلحانه يا رقتاری هتاكانه با تجاوزگران و اشغالگران عراق، به ويژه شخص رئيس جمهور آمريكا بپردازد. اما وقتی او در پوشش روزنامه نگاری وارد جايی شد طبيعی است كه بايد حرمت آن لباس و ضوابط و قوانين حاكم بر آن حرفه را رعايت می كرد اين همان قوانين مدون و ضوابط اخلاقی نوشته و نانوشته ای است كه بر حرفه های ديگر هم حاكم است. آن گونه كه از پزشك يا نيروی امدادگر حاضر در جبهه های جنگ يا مناطق درگيری انتظار نمی رود كه در اين كسوت تمام فكر و ذهنش درگير نجات انسان ها - فارغ از اينكه به نيروهای كدام سوی جبهه تعلق دارد و پست و درجه اش چيست- نباشد و دنبال انتقام جويی از ظالمان و... باشد.
منتظر الزيدی می توانست در همان نشست با پرسش های منتقدانه جرج بوش را به صلابه ی خبری بكشد يا با تهيه و پخش گزارش های افشاگرانه در مورد جنايت های آمريكائيان در رسانه ای كه فعاليت دارد، فكر و ذهن جهانيان را هر چه بيشتر آگاه كند. به اين دليل است كه می گويم به نظر من او حق نداشت كه با اقدامی شخصی كه گيرم چند روزی موجب معروفيتش شود، كار ديگر روزنامه نگاران را در آينده سخت تر و محدودتر سازد.
اين يك آموزش علمی و دانشگاهی است كه "خبرنگار بايد راوی يك رويداد دارای ارزش خبری باشد، نه اينكه خود خبر بيافريند و خبرساز شود... روزنامه نگار بايد در مصاحبه های خبری شان مصاحبه شونده را رعايت كند و از توهين و بی احترامی و بدتر از آن برخورد فيزيكی بپرهيزد". روزنامه نگار می تواند با سوال های حساب شده دست طرف را رو كند، اما نوع فعاليت و. نحوه ی طرح سوال های او مسلما با يك بازجو، دادستان يا قاضی تفاوت ماهوی دارد.
اگر هر روزنامه نگاری به خود حق دهد كه اصول حرفه ای و اخلاقی اين شغل را بسته به سليقه ی خود زير پا گذارد يا به تشخيص خويش هر جا كه صلاح ديد شخصا مجری قانون شود، ندانسته بزرگترين خيانت را به اين حرفه و همكاران خود كرده است. به عنوان مثال اگر روزنامه نگاری با ديدن صدام در مخفيگاه ياد ظلم ها و جنايت های گذشته می افتاد، خونش به جوش آمد و تصميم می گرفت شخصا متهم را محاكمه و حكم دادگاه را اجرا كند، افكار عمومی چه نگاهی به او می داشت، وقتی كه حداكثر توقع از او اين بود كه زمينه ساز انتشار خبر اين رويداد مهم به صورت منصفانه و بی طرفانه باشد؟
اگر اقدام الزيدی تائيد شود از اين پس هر روزنامه نگار جوان و تازه كاری - حتی اگر در پی كسب معروفيت و گرفتن جوايز آن چنانی نباشد- به خود حق خواهد داد كه در جايگاه قضاوت بنشيند و در مصاحبه مقام های ارشد - فرق نمی كند بوش رئيس جمهور آمريكا باشد يا فلان ديكتاتور حاكم بر يك كشور آفريقايی يا آسيايی - نزديك ترين و كاراترين شی ای را كه دم دستش می بيند به سمت مصاحبه شونده پرتاب كند.
آنان كه مروج و مشوق اين كار هستند، به خصوص روزنامه نگاران، بايد بدانند كه اين تشويق ها و هورا كشيدن ها اثر ناخواسته اش تعطيلی روزنامه نگاری آزاد يا اعمال محدوديت های بيشتر بر فعاليت حرفه ای رسانه های آزاد و مستقل خواهد بود. حتی مقام های سياسی ايران بايد آگاه باشند كه دود چنين رفتاری لاجرم به چشم آنان نيز خواهد رفت و دنيا را هر چه بيشتر بر آنان تنگ خواهد كرد.
خلاصه اين كه اين نوع روزنامه نگاری بدعت گذار، به گونه ای وانهادن قلم است و به زبانی ديگر ناديده گرفتن كلام حق، آن جا كه می گويد "بر قلم سوگند و آنچه می نگارد". اثر بلند مدت اين نوع روزنامه نگاری چيزی نخواهد بود جز گزك دادن به دست آنان كه در پی تعطيل كردن اين شغل و اعمال محدوديت بيشتر بر اين حرفه هستند.
به اين دليل است كه معتقدم ما روزنامه نگاری ايرانی مسلمان بر خلاف آن چه كه مقام های مطبوعاتی دولت احمدی نژاد- كه خود پيشينه ای تاريك در بستن مطبوعات و دستگيری روزنامه نگاران و در يك كلام نقض حقوق بشر و آزادی بيان و قلم دارند- می گويند و می خواهند، بايد به موازات بيان درخواست برای آزادی فوری و بدون قيد و شرط منتظر الزيدی، بايد روزنامه نگاری در هويت "نيروی مبارز" بودن يا در كسوت خبرنگاری و عكاسی "جاسوسی دشمن" كردن را نيز محكوم كنيم و بدون شرمندگی بگوئيم كه اين نوع كارها سم اين شغل و عامل مرگ تدريجی اين حرفه است، گيرم كه محفل كيهان فردا روزی علم اتهام بردارند كه "فلانی ها هم...

Aftab_iran@yahoo.com
شنبه ۷/۱۰/۱۳۸۷


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد