بر ديده ی من خندی ، کاينجا ز چه می گريد ؟
خندند بر آن ديده ، کاينجا نشود گريان
خاقانی " ايوان مداين "
بغض کهنه خواهم شد ، از گلوی خاقانی
تا بگريم از اندوه ، آن چنان که می دانی ...
بغض کهنه ای ديگر ، پينه بسته ، عصيانگر
تا بجوشد از چشمم ، چشمه های مرجانی
تا ز آه دامنگير ، واژگون کنم تقدير
وز جنون بگردانم ، خط نوشتِ پيشانی
تا که ديده خون بارد ، تا که خون بشوراند ؛
ردّ پای شيطان را ، از حريم يزدانی
آشيان فرو پاشيد ، روح زندگی کوچيد
اين منم که می گريم ، بر هجوم ويرانی
از دوباره می خندم ، بازلانه می بندم ،
روی باد ويرانگر ، در هوای توفانی
گريه ام غمی ناسور ، خنده ام اميدی دور
آن ز روی ناچاری ، اين به حُکم نادانی
شرمگينم از باور ، کاين زمان پريشان سر
غمگنانه می چرخم ، در مدار حيرانی
خيز تا به هم سازيم ، تا ز بُن براندازيم
اين سپاه ظالم را ، با نوای همخوانی
تا به کی هراسيدن ، هوشياری و ديدن
شانه های ضحاکی ، بوسه های شيطانی ؟
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد