logo





پنجره ای به آن سوی آینه

شنبه ۲۵ تير ۱۳۹۰ - ۱۶ ژوييه ۲۰۱۱

کامبیز گیلانی

KambizGilani.jpg
گاه با خود در جنگم
که از این شب درون
نقبی به روشنی زنم
گاه در ستیز
که از تاریکی جهان
روزنه ای
به مرکز درک.

جهان را تحلیل می کنم
خویش را غربال
به ستارگان پیام می دهم
به انسان آموزش.

روزها را بر می شمرم
شب ها را ورق می زنم
و تولد را
به تماشا می نشینم
تا مرگی نا به هنگام
زود رس
و
بی انصاف
ماشه ی سلاح نفرت را
بچکاند.

و من می اندیشم
چنین جهانی
با تمام بسته بندی هایش
سیاه است.

گاه با خود در جنگم
تا از این همه سیاهی
موزه ای بنا کنم
که اعتبارش هیچ رنگی نباشد
تا
فریب را
به جای عشق بنشاند.

گاه بر خویش
نهیب می زنم
که جهان سیاه نیست
سفیدنیست
سرخ نیست
سبز نیست
تلخ است
تلخ تلخ.

جهان
جنگلی است
پر از درنده
درندگانی آگاه
که از خون پاک
نشئه می شوند.

گاه
به آینه نگاه می کنم
تا پنجره ای
به سوی دیگری بگشاید
که
پرم کند از
برق چشم کنجکاو کودک
صدای پرنده
رایحه ی گل
شلاق باران
بر امواج عاصی
و
پرتو مهری
که خورشید را
از پشت ابر تیره
به هستی
هدیه کند.

انگار
قلبم دوباره می تپد
انگار
دیگر جنگی در کار نیست
جنگی
که مرا از زندگی تهی کند
و
حسی
از کجا که نمی دانم
به دستم
گرما می بخشد.

دستی
که جهان زندگان
در انتظار کار اوست.

دستی
که جهان را
از ستم
رها خواهد کرد.

دستی
که صبح را
از گلوی این شب بلند
باز
خواهد ستاند.

گاه با خود در جنگم
گاه با خود ...

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد