تا جانِ خفته خیزد
رنج از جهان گریزد
کابوس وُ محبسِ سرد
بنیان ز هم بریزد
آنکو دلش سپیدست
با تیرگی ستیزد
انسان، سُهیلِ یکتا!
ای سِهره ی گلستان
این سال های بیداد
در مُشتِ شعله بیزد
آن را که جانِ شیداست
با آرمان آمیزد
آزادگی بزرگی
این آرمان انسان
هر یارِ زخمی آخر
روزی خروش انگیزد
بیدار دل چو دریا
در کارزار آمیزد
خندان وُ شاد وُ آگه
چون دانه های باران
خیزابه های هُشیار
از خامُشی پرهیزد
انسان ستُرگ وُ زیباست
انسان!، تویی، تو ایزد
سِحریست هستیِ تو
تا جاودان فروزان
2011-06-29
http://rezabishetab.blogfa.com
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد