logo





جنبش اجتماعی درا يران

گفت ‌وگو با دكتر پرويز پيران

پنجشنبه ۵ دی ۱۳۸۷ - ۲۵ دسامبر ۲۰۰۸

سعید مدنی

چشم انداز ایران : تحلیل تحولات اجتماعی جامعه ایران و چشم انداز تغییرات اجتماعی در آن بدون ارزیابی صحیح و واقعی از ماهیت جنبش های اجتماعی و ویژگی های آن ممكن نیست.
دكتر پرویز پیران كه هم اكنون كتاب وی درباره "جنبش اجتماعی" آخرین مراحل بازبینی و چاپ را می گذراند و به زودی در دسترس علاقه مندان قرار خواهد گرفت، مدت هاست دغدغه تحلیل جنبش و تحولات اجتماعی جامعه ایران را دارد. در این گفت وگو تلاش شده تا ابعاد جنبش های اجتماعی روشن و مورد بحث قرار گیرد. از دكترپیران كه دعوت برای این گفت وگو را پذیرفتند، سپاسگزاریم.

¢بسیاری با تأكید بر حجم نارضایتی عمومی كه در كوچه و خیابان اظهار می شود، معتقدند در حال حاضر جنبش اجتماعی قوی اما سرخورده ای در ایران وجود دارد كه در صورت ایجاد زمینه های لازم می تواند تغییرات مهمی را در جهت دمكراتیزه كردن جامعه ایران به وجود آورد، گروهی نیز این ارزیابی را خوشبینانه تلقی می كنند و بر این باورند كه در حال حاضر چشم انداز روشنی از تغییر به كمك یك جنبش اجتماعی فعال وجود ندارد، درواقع اساساً بر سر مفهوم "جنبش اجتماعی" نیز توافق مشخصی وجود ندارد، شما وضعیت را چگونه ارزیابی می كنید؟


pخارج از همه بحث ها و شرایط حاكم بر جامعه، ما به عنوان كسانی كه دغدغه شناخت مسائل جامعه را داریم، با مسئولیت های زمین مانده ای روبه رو هستیم و متأسفانه این مسئولیت های بر زمین مانده تا حدودی با بی توجهی هم همراه است. وقتی یك انسجام فكری در جامعه وجود ندارد و مطالعات و تحقیقات كسانی كه دغدغه كار علمی را دارند به هم پیوند نمی خورد و مثل صنعت رابطه قبل و بعد وجود ندارد و انباشتی صورت نمی گیرد، در كنار شرایطی نقد آگاهانه و علمی هم نه نهادینه است و نه رواج دارد. خطری كه وجود دارد این است كه دوغ و دوشاب با هم قاطی می شود. امتزاج این سره و ناسره طیفی را دربرمی گیرد. كسانی كه با سرقت كار دیگران آثاری را آماده می كنند، میداندار می شوند و تازه در بین كسانی كه شرافتمندانه كار می كنند، عناصر اخلاقی منفی به چشم می خورد. برای نمونه دیده می شود كسانی مثل ما كه كار تحقیقاتی می كنیم، وقتی به موضوعی می پردازیم، یكی از ویژگی های روشنفكر جهان سومی این است كه كار دیگرانی كه در آن زمینه انجام شده ـ اگر نخواهیم از آن برداشت نادرست بكنیم ـ نادیده می گیریم و به سكوت برگزار می كنیم. یكی از نتایج منفی این جریان این است كه روی مباحث و موضوعات گفت وگو، چالش و دیالوگی شكل نمی گیرد و هركس در انزوای خودش یك پروژه تحقیقاتی را به پیش می برد و تصور می كند كه اگر به كار دیگران رجوع كند یا كار دیگران را به حساب بیاورد، این شیوه سطح كارش را پایین می آورد، حال این كه شما می دانید اگر برای مجامع و نشریات معتبر دنیا یك كار تحقیقاتی بی نظیر انجام دهید، اما نگاهی به پیشینه پژوهش نكنید، تحت هیچ شرایطی چاپ نمی شود. ارزنده ترین مسئله این است كه ما در هر كار تحقیقاتی، داشته های خودمان در زمینه آن بحث را مطرح كنیم و بعد بررسی كنیم كه چگونه دیگران به موضوع نگریسته اند و چگونه باید با كار دیگران برخورد كرد. آیا موضوع را به پیش ببریم؟ آیا تعدیل اش كنیم؟ آیا نقد و اصلاحش كنیم؟ زیبایی كار تحقیقاتی این است. وقتی این كار شكل نمی گیرد، طیفی از شارلاتانیزم تا سكوت و بی توجهی به كار دیگران و جزیره های پراكنده ای كه افراد در زمینه كار تحقیقاتی شكل می دهند، شكل می گیرد. در چنین حال و هوا و محیطی بدیهی است كه توده مردم یا علاقه مندان به مباحث تحقیقاتی دچار سردرگمی می شوند. جالب توجه این است كه این سردرگمی از سطح مفهومی و تعریف شروع می شود و هركس سعی می كند تعریف خودش را بگوید و تعریف دیگران را كنار بگذارد.
نكته بعدی ـ كه البته دوسویه است ـ این است كه این زمینه باعث می شود دستگاه های اجرایی و دستگاه های برنامه ریز و سیاست ساز نتوانند از دستاوردهای تحقیقات علمی استفاده لازم را ببرند. متأسفانه خود آن ها هم به این جزیره سازی ها مبادرت می كنند. ضمن این كه علی الاصول دستگاه های اجرایی سیاست ساز با مسائل علمی و استفاده كار علمی در تصمیم سازی ها و اقداماتی كه می كنند، بیگانه هم هستند. سنت تحقیقاتی و سنت نقد نهادینه نیست و این به اتلاف منابع و تصمیمات نادرست می انجامد. اگر گفت وگو باب شود، در مراحل بعدی به نهادسازی منجر می شود و این نهادسازی، سازمان های خاص خودش را به دنیا می آورد و ما وارد یك جریان پالایش یافته سالم و علمی می شویم. آن موقع است كه وقتی پژوهش پالایش یافته علمی و سالم به جامعه عرضه شد، جامعه وارد كنش و واكنش می شود و هر چیزی به تدریج جای خودش را پیدا می كند و یك جریان عمومی، پایدار، بر هم انباشته همراه با نقد، اصلاح، تعدیل و پیشبردن و تصحیح كردن و ارتقادادن شكل می گیرد. این آن مسئولیت مهمی است كه همه ما داریم و همان طوركه گفتم به دلیل روانشناسی اجتماعی جامعه ایران و خطركردن هایی كه هست، این مسئولیت بر زمین مانده است. بدیهی است كه در بحث جنبش های اجتماعی این مشكل تشدید هم می شود، زیرا بحث درباره جنبش اجتماعی بار سیاسی دارد و یا پیدا كرده و متأسفانه در جامعه سیاست زدهای كه از یك سو سیاست به اشكال مختلف ناسالمش در جریان است و از یك سو مردم از بحث سیاست هم زده شده اند، دریافت واقعیت دشوار می شود. این جاست كه به قول مولوی "هركسی از ظن خود شد یار من" و هركس براساس میزان اطلاع و دانشی كه دارد، خودش را مجتهد می داند و به خودش حق می دهد كه وارد بحث جنبش های اجتماعی بشود. با این توصیف شاید آن نكته ای كه شما گفتید كه هركس یك نگاهی به جنبش اجتماعی دارد برخی به زودباوری و خوش خیالی می افتند و بعضی به برداشت های دیگر، این جا دلیلش روشن می شود. اما این كه مردم فكر می كنند اعتراض فی نفسه جنبش اجتماعی است، شاید از این واقعیت سرچشمه می گیرد كه بحث اعتراض در تعریف جنبش اجتماعی جایگاه ویژه ای دارد. تعریفی كه از جنبش اجتماعی می شود این است كه ـ درواقع این تعریف مرز جنبش اجتماعی با دیگر حركت های دسته جمعی است ـ جنبش اجتماعی جریان آگاهانه ای است كه برای ایجاد تغییری مطلوب یا جلوگیری از تغییری نامطلوب یا جلوگیری از شرایطی نامطلوب به راه می افتد. بدیهی است كه در همه اشكال جنبش اجتماعی بنا به این تعریف، میزانی از نفی شرایط موجود و میزانی از اعتراض نهفته است.

¢چرا به این حركت، جنبش سیاسی نمی گوییم و آن را جنبش اجتماعی می نامیم؟

pمفاهیمی مثل جنبش اجتماعی، جنبش سیاسی، جنبش فكری، جنبش فرهنگی یا جنبش مذهبی هم پوشانی دارند. اما یكی از دلایل این تقسیم بندی ها تسهیل مطالعه و بررسی است. چون آن میزان هم پوشانی گاهی در زمینه هایی آن قدر زیاد می شود كه این جداسازی ها جنبه قراردادی پیدا می كند و عناصر كلیدی كه از ماهیت نوع جنبش سرچشمه گرفته مبنای تعریف قرار می گیرد. این جاست كه جنبش سیاسی به تغییرات و تحولات ساختار سیاسی و قدرت ناظر می شود. جنبش اجتماعی هم ناظر می شود به حركات سازمانیافته و آگاهانه مردم در جهت زمینه هایی كه مستقیماً سیاسی نیستند، ولی اجتماعی اند. برای نمونه از مهم ترین جنبش های اجتماعی، مبارزات اجتماعات اسكان غیررسمی برای دسترسی به خدمات عمومی و شهری و حفظ سرپناه است. طبعاً شما متوجه می شوید كه گرچه در این نوع جنبش، بحث قدرت و بحث سیاست به معانی مختلف اش دخالت دارند، ولی جنبش هدفی برای تغییر نظام سیاسی یا تعدیل نظام سیاسی یا تصحیح نظام سیاسی یا ایجاد دگرگونی در نظام سیاسی و حفظ موجودیتش را در بدایت امر دنبال نمی كند. گرچه این امكان دارد كه در جریان زنده زندگی جنبش اجتماعی از بحث و مسئله اجتماعی فراتر رود و نظام سیاسی را هدف گیرد.

¢در برخی از تحلیل ها بر ناكامی و شكست جنبش اصلاحی تأكید می شود و یكی از دلایل عمده ناكامی آن را پیوند نخوردن با یك جنبش اجتماعی می دانند. به نظر شما این جا مفهوم جنبش اجتماعی با جنبش سیاسی ادغام نشده، یك نوع اختلاف این وسط صورت نگرفته است؟ آیا باید منتظر باشیم تا جنبش اصلاح طلبی با جنبش یا جنبش های اجتماعی پیوند بخورد؟

pبه نظر من اشتباهی كه این جا پیش آمده در تعریف جنبش اصلاحی است. جنبش اصلاحی مدت ها قبل از دوم خرداد شكل گرفت و من بارها در نوشته های خودم اشاره كرده ام كه علایم تشخیص شناسانه آن در انتخابات پنجم مجلس شورایاسلامی به خوبی ملاحظه می شد. من در نوشته ای بیان كرده ام كه درحقیقت آخرین گلوله جنگ، جنبش اصلاحی را در جامعه ایران مطرح می كند. دلیلش هم این است كه وقتی جنگ در جامعه ای در جریان است، مردم آگاهانه و به دلیل اهمیتی كه حفظ میهن برای آن ها دارد، از طرح خواسته های خودشان خودداری می كنند و علیرغم همه مشكلاتی كه دارند، مطالباتشان را پس از جنگ طرح می كنند. اما این به معنای آن نیست كه جامعه تحولات خودش را متوقف می كند یا به تأخیر می اندازد. هم زمان تحولات جامعه به پیش می رود. اتفاقاً جنبش هایی كه در جریان تحولات شكل می گیرند اما تقاضاهایشان عرضه و مطرح نمی شود، قدرتشان تشدید می شود. یعنی از نظر علمی با یك ضریب فزاینده رشد جنبش های اجتماعی روبه رو هسیتم زیرا تقاضا مطرح نمی شود. این تقاضاها مثل بخاری است كه در یك دیگ انباشت می شود و با طرح آن بخشی از پتانسیل موجود آزاد می شود. بخشی نیز به كانال های متفاوتی راه پیدا می كنند. وقتی مطالبات مطرح نمی شوند، جنبش و ایده تغییر اجتماعی به صورت پنهان تشدید می شود. چیزی كه این جا توجه نمی شود این است كه در جریان جنگ و با ارزیابی پیامدهای انقلاب اسلامی در ایران و تحولات اجتماعی بنیادینی كه پیش آمد، یك فرایند تغییر فاز به تدریج شكل گرفت یعنی ما از جنبش تمام خلقی یا پوپولیستی وارد جنبش های اجتماعی شدیم. گرچه متأسفانه به دلیل اینكه این پدیده مورد تحلیل قرار نگرفت و واكنش های درستی هم در برابر آن ابراز نشد، نتوانست مسیر و جایگاه خودش را پیدا كند و صدمه سنگینی به جامعه ایران زد. من فقط بحث سیاسی را نمی گویم، بحث كل جنبش اجتماعی و جنش اصلاحی را در نظر دارم. آن چه علایم تشخیص شناسانه نشان می دهد این است كه این جنبش اصلاحی مجموعه ای از جنبش های اجتماعی ـ سیاسی را یك جا با هم آمیخته و این چیزی است كه به آن توجه نشده است. در هر حال ما نمی توانیم براساس شرایطی كه می بینیم حكم به شكست یا پیروزی یك جنبش بدهیم. شكست و پیروزی یك جنبش یك امر نسبی است و به متغیرهای متعدد و تحلیل آن متغیرها وابسته است. اما چیزی كه هست شما می بینید كه جنبش آزادیخواهی، جنبش دموكراسی خواهی، مردمسالاری، جنبش عدالتخواهی، جنبش رهایی بخش ملی، پایان بخشیدن به نفوذ خارجی، همه شعارهایی هستند كه در زمان های بسیار دورتر مطرح شده اند. اما جالب این است كه این نوع خواسته ها بیشتر به شكل جنبش سیاسی ظاهر و در بستر جامعه جوان ایران و به موازات جنبش جوانان، جنبش های سبك زندگی، جنبش زنان، جنبش های زیست محیطی، جنبش های شهری در جهت دستیابی به مصرف جمعی، دستیابی به سرپناه، دستیابی به شغل، جنبش های بین المللی و مهاجرت جنبش های شهروندی، مطرح می شوند. پس ما در جنبش اصلاحی تركیب جنبش های اجتماعی، فرهنگی، سبك زندگی و جنبش سیاسی را با هم داریم. اتفاقاً جالب است كه این جنبش آگاهانه خودش را درون نظام سیاسی تعریف می كند و ساختارشكنانه نیست و خشونت پرهیز است و این ها نكات ارزنده ای است كه ما بهای لازم را به آن ها نداده ایم و ارزش آن را درك نكرده ایم گرچه دائماً از وجود آن ها سخن می گوییم. تركیب این ها با هم جنبش اصلاحی را پیش می برد. اما اگر بخواهیم بحث شكست را مطرح كنیم، باید بر برخوردهای نادرستی كه با این جنبش شد و متأسفانه جامعه قطبی شد، تأكید كنیم. دوقطبی شدن جامعه از هر دو سو غلط بود اما مهم تر از همه این نبود كه همزمان برای پیوند جنبش اجتماعی و جنبش سیاسی برنامه ریزی نشد، آن چه مهم است این است كه جنبش های اجتماعی، همین طور جنبش های سیاسی، جنبش های فكری، جنبش های مذهبی به تدریج باید نهادینه و سازمانیافته بشوند. اما این اتفاق نیفتاد. هیچ وقت جنبش اجتماعی با شدت اولیه و در یك جریان سیال بدون بنیان های سازمانی، نهادی برای مدت طولانی ادامه پیدا نكرده است. نكته مهم این است كه سازمان هایی كه باید در جریان جنبش اجتماعی خلق شوند با سازمان های رسمی بوروكراتیك ماهیتاً متفاوت هستند و مدار رهبری، سلسله مراتب و تقسیم كار متفاوتی دارند. در كنار این تأخیر در سازمان سازی، در كنار برخوردهای نادرست و قطبی شدن، در كنار دركنشدن اهمیت این جریان برای آینده ایران، باید به روانشناسی جمعی ایران و تأثیر این روانشناسی روی كسانیكه قدرت را به دست گرفتند و وارد قالب حاكم و محكومی تاریخی ایرانی شدند و از موضع بالا به جامعه نگاه كردند و ارتباط خودشان را با جامعه بریدند، آن هم در جنبش اصلاحی و سردمداران آن اشاره كرد. وقتی به مجموعه این ها نگاه می كنیم، آن وقت سهم متغیرهای مختلف را در بحث شكست درك می كنیم؛ البته باز هم تأكید می كنم اگر بپذیریم كه این جنبش شكست خورده و یا به نتیجه نرسیده است. یكی از دردناك ترین دستاوردهای تحقیق درباره جنبش های اجتماعی آن است كه برخی معتقدند استفاده از كلمه جنبش های اجتماعی برای بسیاری از تحولات جوامعی كه در آن ها حق شهروندی وجود ندارد و افراد صاحب حقوق متولد نمی شوند، درست نیست، بدین سبب، اصطلاح جنبش های اجتماعی را در مورد این جوامع به كار نمی برند. اما اگر ما این تعریف خاص برای جنبش را كه آن را محدود به شرایط ساختاری ویژهای می كنند كنار بگذاریم، به بحث دردناكی در جامعه ایران می رسیم كه به قرن ها پیش بازمی گردد. آن این كه مردم فداكارانه وارد میدان می شوند، جانفشانی می كنند، اما متأسفانه در بزنگاه پیروزی، الگوهای سنتی بازتولید می شود و این چرخه معیوب یكی از بارزترین ویژگی های تاریخ ایران از گذشته های بسیار دور است. بررسی دلایل وجودی این چرخه در جنبش های اجتماعی ایران و اینكه چرا این اتفاق می افتد، بحثی مستقل و جدی است. ولی نكته اساسی كه باید به آن اشاره كرد این است كه معمولاً وقتی به مطالعه جنبش های اجتماعی در گستره تاریخ ایران نگاه می كنیم، می بینیم جنبش های اجتماعی معمولاً با نفی پدیده ها یا نفی شرایط خاصی شكل می گیرند و این نفی و رد به قدری در این جامعه با احساسات همراه است كه مرزبندی های متعددی كه گروه های اجتماعی را از هم تفكیك می كند، نادیده می گیرد و جامعه را به وحدتی بسیار پررنگ و احساساتی می كشاند. وحدتی هم كه از این احساسات و نفی و رد غلیظ و تندروانه شكل گرفته، هرگز پس از گذر از آن مرحله مقطعی خودش پایدار نمی ماند و تجزیه و فروپاشی آن شروع می شود.
پس باید علاوه بر این شرایط، نقش عوامل و دلایل خارجی را هم در نظر بگیریم. قدرت های جهانی هرگز الگوهای جنبش های اجتماعی بومی را برنمی تابند. مخصوصاً در جایی مثل ایران كه از نظر ژئوپولتیكی اهمیت ویژه ای دارد.

¢پیش از این كه وارد این بحث بشویم، باز هم میخواهیم درباره ماهیت جنبشهای اجتماعی بحث بیشتری كنیم. از دید رادیكال این طور مطرح می شود كه تغییر بنیادین برای اصلاح وضعیت موجود مستلزم یك جنبش سیاسی است. برخی بر این باورند كه تأكید بر جنبش اجتماعی درمقابل جنبش سیاسی، نوعی تعدیل مواضع یا برخورد محافظهكارانه درمقابل برخورد رادیكال است. در مقابل، برخی با اشاره به همین پیشینه تاریخی ایران كه شما به آن اشاره كردید، بر فرازوفرود جنبشهای سیاسی تأكید میكنند و ایجاد و تقویت جنبشهای اجتماعی را به معنی حركت جامعه بهسوی تغییرات بنیادیتر از تغییرات سیاسی تلقی میكنند، نظر شما چیست؟

pبه نظرم همه این واژهها جایگاه و تعریف درست خودش را در ایران ندارد. اصطلاحات رادیكال و محافظهكار، متأسفانه شبیهسازیهایی است كه بومی نشده است. ما از دو نگاه تاریخی رنج میبریم كه یكی از این نگاهها غلظت بیشتری دارد و آن بخشی است كه از طریق چپ ارتدوكس در منابع و متون آمده و بر نگاه ارادهگرایانه به تحولات سیاسی و اجتماعی مبتنی است. متأسفانه این نگاه ارادهگرایانه در بطن جریانهای تاریخی ایران ـ باز هم بهدلیل روانشناسی اجتماعی ایران ـ وجود دارد. این همان رستمخواهی است، بدین معنا كه قهرمان توانمندی باید بیاید و همه این مشكلات را در چشم بههم زدنی درست كند. این نوعی برداشت مكانیكی از آزادی عمل است و گویی ما هر كاری را در جامعه بخواهیم میتوانیم انجام بدهیم. در كنار این نگاه ارادهگرایانه، رویكرد دیگری هست كه البته به غلظت نگاه ارادهگرایانه در جنبشهای اجتماعی نیست و آن در زمانی تقویت میشود كه جامعه شرایط عادی و راكد سیاسی و اجتماعی دارد. زمانیكه جامعه متلاطم است و حركت میكند، نگاه ارادهگرایانه تقویت میشود و غلبه پیدا میكند. اما در شرایطی كه جامعه در حالت نیمهمتعادلی حركت میكند، نگاه قدرگرایانه و جبرگرایانه حاكم میشود كه گویی یكسری جبرهای تاریخی فراتر از كنشگران موجود هستند كه سرنوشت وقایع اجتماعی و تاریخی را تعیین میكنند. درحالیكه دیالكتیك اراده آزاد كنشگران و شناخت جبرهای موجود است كه جمع بست عمل جمعی و كنش اجتماعی را با توجه به مقتضیات زمانی تعریف میكند. من مدتهاست تحتتأثیر بحثهایی كه امروزه در دنیا مطرح است، علوماجتماعی را به علوم اجتماعی "با ربط" و "بیربط" تقسیم میكنم. از ویژگیهای "علوماجتماعی با ربط" نقد مطلع، افسانه و اسطورهزدایی و مطالعه خالی از حب و بغض است، ولی وقتی به نتیجه رسید، با تعهد و طرح ضرورتهای تغییر بهدست آمده از تحقیق روبهروست. برعكس "علوم اجتماعی بیربط" بر علم بهطور عام مستقل از ارزش تأكید میكند و پشت آن برای توجیه بیعملی و بیتعهدی نسبت به جامعه مخفی میشود. در صورتیكه حتی به بیان ماكسوبر این مطالعه خالی از ارزش تا زمانی است كه شما در مرحله تحقیقات و شناسایی هستید. وقتیكه به نتیجهگیری رسیدید، گرچه همه نتیجهها نسبی و ناتماماند، ولی تعهد و مسئولیت محقق با نتیجهگیری علمی و بیطرفانه آغاز میشود و محقق به كنشگر عرصه فعال زندگی و جامعه خودش تبدیل میشود. نكتهایكه اینجا هست این است كه متأسفانه ما نتواستیم بنیانهای علوماجتماعی، فرهنگی و علمی و روشنگرانه لازم را برای درك آن دیالكتیكی كه بین كنشگری و مقتضیات و شرایط، محدودیتها و الزامات تاریخی و ساختاری جامعه است بهدست بیاوریم. از اینرو حاضر نیستیم تحلیل واقعی از شرایط زمان، مكان و لحظات مفروض ارائه بدهیم.

¢آقای دكتر! نقش نیروهای اجتماعی اعم از نیروهای سیاسی و غیرسیاسی مثل جریانات و تشكلهای صنفی در ایجاد و بروز جنبشهای اجتماعی چیست؟ امروزه دو رویكرد متفاوت نسبت به جنبشهای اجتماعی وجود دارد؛ یك رویكرد كاملاً ارادهگرایانه است و مدعی است كه حل مسائل ایران از طریق تلاش برای ایجاد جنبش و جنبشهای اجتماعی امكانپذیر است، بنابراین نسخهای كه برای ایران میپیچد تلاش برای شكلگیری جنبش اجتماعی است. درمقابل این رویكرد دیدگاه دیگری همهچیز را موكول میكند به اینكه در آینده احتمالاً جنبش یا جنبشهای اجتماعی رخ بدهند و آنموقع نیروهای نخبه اجتماعی یا روشنفكران وارد صحنه اجتماعی بشوند. بهنوعی همهچیز را موكول میكند به آنكه در آینده اتفاقی خواهد افتاد. شما این رابطه را چگونه توضیح میدهید؟

pاین نكتهای كه گفتید، در بطنش همان ضعفی كه من گفتم نهفته است. یعنی این نوع نگاه دوقطبی كه در بحثهای اجتماعی بیمعناست. یكی از مهمترین تعاریف آزادی، شناخت جبرهای حاكم است. اینطور نیست كه ما از یكطرف بگوییم ارادهگرایانه یك جنبش اجتماعی را شكل بدهیم و وقتی شكل گرفت، خود بهخود مسائل حل خواهد شد. یا بگوییم جنبش اجتماعی شكل نمیگیرد، بلكه ما بیاییم نهادها و سازمانها را ایجاد كنیم كه این نهادها و سازمانها در قوام تاریخی خودشان به انواع جنبشهای اجتماعی منجر بشوند. اساساً این نگاه مكانیكی با پدیدههای اجتماعی و پدیدهای بهنام جامعه همخوانی ندارد. جامعه تركیب و دیالكتیك اینها را در هر زمان مطرح میكند. یعنی همان عنصری كه نقش محقق، متفكر و روشنفكر را باید تعریف كند. اینكه در هر زمان و مكان مفروض چه تركیبی از این دو حالت، دو وجه یا دو قطب در جامعه در جریان است اهمیتی اساسی دارد. نكته خندهدار و مضحك اینجاست كه اساساً در بسیاری از نحلههای فكری، سازمانسازی متأخر بر جنبش اجتماعی است. ازسوی دیگر نحلههای دیگری معتقد هستند كه جنبشهای اجتماعی سیال و بیشكل پس از شكلگیری، به سازمان تبدیل میشوند. منتها هر دوی این نگاهها در ایران بد فهمیده شده است. درواقع داستان مرغ و تخممرغ است كه تكرار میشود و جنگی است بین كسانیكه در تاریكی فیل را لمس میكردند. چه نوع سازمانهایی در هر مرحله تاریخی باید بهوجود بیاید؟ چه نوع سازمانهایی از جنبشهای اجتماعی پدید میآیند و از آن متأثر هستند؟ چه نوع نهادها و سازمانهایی در زمان عدم آمادگی جامعه برای جنبشهای اجتماعی باید شكل بگیرند؟ وقتی ما كلمه نهاد و سازمان را به كار میبریم، در دوره های تاریخی مختلف ماهیت و نوع و شكل اینها متفاوت هستند. این عدم تفاوتگذاری و عدم درك طیفهای مختلفی كه در این بحث وجود دارد، منجر به برداشت مكانیكی این یا آن رویكرد جدای از هم و جدال بین این دو دیدگاه میشود. ریشه این مسئله همان ضعفهای اساسی تاریخی است كه البته روانشناسی اجتماعی مردم ایران هم به آن افزوده شده است. مجموعه اینها شرایطی میشود كه ما در آن به سر میبریم. من فكر نمیكنم كه جامعه آماده یك جنبش اجتماعی فوری عظیم است. از آن طرف به هیچوجه اعتقاد ندارم كه جامعه منفعل شده و زمام اموراجتماعی را رها كرده است. من فكر میكنم در شرایط كنونی ما، جامعه در شرایطی است كه در مطالعات جنبشهای اجتماعی به آن تردید(Ambivalence) میگویند. یعنی دوران تردید و گمانهزنی، تخمین كه شرایطی دو حالتی پدید میآورد. چون شما نشانههایی را میبینید كه گواهی میدهند كه جامعه زنده است و منفعل نشده است. از آن طرف علایمی را میبینید كه جامعه خسته است و ازسوی دیگر نكته اساسی این است كه چارچوبهای غالب مانع و مقابل جنبشهای اجتماعی است. جامعه از مطالبات و نوع نگاه گروههای هدایتكننده درونسیستمی جنبشها فراتر رفته و دیگر به آنها واكنش نشان نمیدهد و چون واكنش نشان نمیدهد، وازدگی و انفعال از آن تلقی میشود. از آن طرف جرقههایی اینجا و آنجا زده میشود كه مبتنی بر زندهبودن جنبش اجتماعی است. به نظر من هیچكدام از اینها كل ماجرا نیست، بلكه جامعه در یك حالت انتظار به سر میبرد.. این انتظار تا زمانیكه چارچوبهای فكری و محركهای اجتماعی مناسبی برایش تعریف نشده ادامه پیدا میكند. خطرش این است كه وقتی این به درازا بكشد، به انفعال و شورشهای سفید یعنی بالارفتن جرم و جنایت و اعتیاد و... میانجامد. بدینمعنا كه جامعه آنومیك میشود، گرچه آنومی هم وجه سازنده و هم وجه ویرانكننده دارد. آنومی در شرایطی میتواند به تغییرات اجتماعی مثبت منجر شود ولی جامعه نمیتواند این انتظارش طولانی باشد و خطر این است كه از این انتظار به سمت انفعال برود. علایم آن انفعال را هم كه نرخ جرم و اشكال جدید جرم هست، در جامعه میبینید. اما هنوز این گرایش، یك گرایش غالب و قطعی نیست، بلكه جامعه در حالت انتظار است و متأسفانه اینجا است كه اگر سیاستسازان و برنامهریزان غفلت بكنند، ممكن است شرایطی ایجاد شود كه جامعه زیانهای جدی ببیند و میتواند آثار تخریبی روی جامعه جوان و نسل جوان داشته باشد.

¢چه چیزی تعیینكننده این است كه این حالت تعلیق به یك جنبش سیاسی بینجامد یا یك جنبش اجتماعی؟ یعنی چه عاملی باعث میشد كه پتانسیل بالقوه در درون جامعه ایران، به سمت یك جنبش سیاسی یا یك جنبش اجتماعی سوق یابد؟

pدر اینجا باید به دو پیشفرض توجه كنیم؛ یكی درك و شعور نیروهای صاحب قدرت در جامعه و دوم شكلگیری پرسش آغازین. نظریه آغازین هدایتكننده مناسب و محرك مناسب است. درست است كه جامعه در یك اجماع سازمانی دور هم جمع نمیشوند تا تصمیم بگیرند اما در عین حال جامعه برای خودش دائم درحال مطالعه هزینه و فایده است.. از یكسو نیروهایی كه قدرت را در دست دارند، اگر متوجه نباشند كه جنبشهای اجتماعی میتوانند در مواقعی برای آینده و سرنوشت یك جامعه و فرزندان خود آنها مفید باشند و لذا میزانی از اعتراض را نپذیرند و بر نظریه همهچیز پافشاری كنند، در تحلیل هزینه و سود، جامعه متوجه میشود هزینهاش بهطرز بسیار فزایندهای بالاست. اگر این هزینه بالا برود و از آن طرف خواستههای جامعه پاسخ داده بشود، جامعه گرچه در عمل از مرحله تاریخی خودش عقب میماند و دچار پسافتادگی میشود، اما این شرایط را میپذیرد. بهدلیل اینكه سود بهدست آمده با پاسخدادن به تقاضاهای مادی، اشتغال، ازدواج و... تأمین میشود و جامعه با یك پسافتادگی از نظر تحول تاریخی به یك تعادلی میرسد. نكته اینجاست كه راه افتادن این جنبش زمانی است كه پرسش آغازین مناسبی داشته باشد. متأسفانه ما جریان جنبش اصلاحی و جنبش بعد از جنگ را تحلیل نكردهایم. اگر توجه كنید میبینید كه جنبش اصلاحی، جنبش ساختارشكن نبود. جنبش اصلاحی پیشگامی را به كسانی محول كرد كه در وابستگی و تعهدشان نسبت به نظام سیاسی تردیدی نبود. كسانی بودند كه زخم جنگ را بر پیكر داشتند و به سادگی نمیشد هیچ مارك و انگی به آنان زد. نیروها و فرزندان وابسته به حكومت بودند كه بهدلایل تاریخی و بالارفتن سطح سواد و دانششان و بهدلیل رویارویی با جریان زنده زندگی متحول شدند. پس، از یكسو ساختارشكن نبودند، از یكسو به اصطلاحی كه متأسفانه این روزها به نادرستی به كار میرود "خودی" هستند. از سوی دیگر تقاضاهای جنبشهای مختلف مثل جنبش سبك زندگی و... تقاضاهای بسیار رادیكالی نبود كه از توان سیستم خارج باشد. مجموعه اینها كه جمع شد گفتمان ویژهای را هم با خودش آورد كه نظریهای را هم مطرح كرد. پرسش آغازین تاریخی خودش را هم معرفی كرد. محركهایش را هم از طریق صندوق رأی تعریف كرد. تجربه قبلیاش هم بحث انتخابات مجلس پنجم بود؛ بهگونهای كه جامعه فراگرفت باید این جریان صندوق رأی را به حد بسیار وسیعی به نمایش بگذارد تا هیچ شبههای در آن راه نیابد. اینها در كنار هم، جنبشاصلاحی را شكل داد.. منتها همان مكانیزمها، همان محركها و همان نظریه هدایتكننده یا پیشروی جامعه چارچوب مفهومی دیگری برای جنبش آینده و ادامه آن را الزامی میسازد یعنی در برخورد با موانع و كارشكنیهای آگاهانه و برپایه روانشناسی جمعی چارچوب مفهومی و نگاه و نظریهای جدید و نوشونده الزامی میگردد این قانونمندی جامعه است. چنانچه این نوشدن رخ ندهد جامعه به نظریه هدایتكننده قبلی واكنش نشان نمیدهد كه به اشتباه انفعال تعبیر میشود. پس از درك شرایط هزینه و سود برای جامعه، صاحبان قدرت نباید جنبش اجتماعی را به خطر مرگ و زندگی تبدیل كنند. زیرا وقتی جامعه در مقابل انتخاب مرگ و زندگی قرار گیرد، اكثریت جامعه خاموش میشود، درنتیجه بهتدریج مشروعیت و سرمایه اجتماعی رو به كاهش میرود و جامعه به شرایطی وارد میشود كه گاهی تصور میشود به كلی كر شده و به راه خودش میرود. اینجاست كه ما به خطا فكر میكنیم كه با حداقلهایی میشود این جامعه را اداره كرد، ولی این آتش زیر خاكستری است كه با قدرت تخریبی چند برابر شعلهور میشود. در آن شرایط وقتی نه سازمانی هست، نه نظریه هدایتكنندهای و نه قالبهای مفهومی تعریفشدهای و نه شرایط آمادهای، جامعه قطبی میشود و این به زیان جامعه خواهد بود.

¢این پروسهای كه شما توضیح دادید میشود گفت فرایند تبدیل جنبش اجتماعی به جنبش سیاسی است؟

pبله. این همراهی جنبشها خیلی به نفع جامعه است، ولی وقتی راه گسترش و ادامه حیات آنها سد میشود، ممكن است جامعه به این نتیجه برسد كه جنبشهای اجتماعی تنها از طریق یك جنبش سیاسی میتوانند به موفقیت دست یابند. ممكن هم هست كه جامعه در این تحلیلها اشتباه كند و درست درك نكند.. منتها به خاطر سدشدن شرایط به این جمعبندی برسد و گاهی هم ممكن است جنبشهای تخریبی را خارج از قواعد سیاسی راهحل خودش بداند كه آن وقت از مرحله جنبش خارج میشود و به اشكال مختلفی كه ساختارشكن هم هست برمیگردد.

¢در مواقعی این استنباط وجود دارد كه میشود جنبش اجتماعی و همینطور جنبش سیاسی را با برخی اصلاحات اجتماعی كه خیلی در سمت و سوی دموكراتیزهكردن روابط نیست، یعنی مستقل از ساخت سیاسی است، تعدیل و كنترل كرد. تصور این است كه با این كار میشود نتایج و حاصل یك جنبش اجتماعی و در پی آن یك جنبش سیاسی را كنترل كرد. شما فكر میكنید این استنباط درست است؟

pاین نكته باز هم با شروطش درست است. بههرحال جامعه عرصه بده بستان است. هر نوع تسهیلاتی، میتواند گروههایی را از عرصه جریان جنبش اجتماعی خارج كند. شما میدانید كه همه جوامع علیرغم تنوع سعی میكنند با اعمال زور و سركوب خودشان را پایدار كنند. حالا سركوب و زور آشكار یا نهفته و روشهای تغییر شكل داده و نوین. جوامع دموكراتیك بیشتر از جذب استفاده میكنند ولی بهشدت و ضعف در همه جوامع و در همه دورهها تركیبی از این را میبینیم و در جوامع غربی سركوب و زور شكلهای اقتصادی و پنهانی به خودش میگیرد. همیشه در چنین جریان بده بستانی یك پیشفرض مهم وجود دارد و آن این است كه نظام و سیستم موجود چقدر سرمایه اجتماعی میخواهد و چقدر این بده بستانها با تقاضاها هماهنگ است. اگر تقاضاها پاسخ داده نشود و بهشدت و به حداكثر غلظت و حداكثر تقاضا برسد، تسهیلات ساده و ابتدایی پاسخی را در جامعه دریافت نمیكند و گاهی ضدخودش بهعنوان تشدیدكننده تقاضا عمل میكند. اما اگر سرمایه اجتماعی باشد، میزان مشروعیت، سیستم و درجاتی از این مشروعیت میتواند این بده بستانها را تقویت كند. اینها چیزی نیست كه به صورت فرمول ریاضی بیان شود و نیازمند مطالعه دائمی است. باید از خودمان بپرسیم كه جوامع پیشرفته چرا اینقدر برای تحقیقات واقعی علمی هزینه میكنند؟ در جوامعی كه هر دینار آنها دهها بار حساب و كتاب میشود. جوامعی كه بیشترین صرفهجویی را میكنند. برای نمونه، تا چند وقت پیش در دولت امریكا بودجه هایی به دانشجویان پژوهشگر میدادند. سپس مطرح شد كه این شیوه معمولاً نتیجه آنچنانی ندارد و هزینه بازگشت مناسبی ندارد، بهتر است كه این را یا كاهش دهیم یا حذف كنیم و به جای آن این هزینه را برای چند تحقیق بنیادین حسابشده صرف كنیم. جالب این است كه این بحث هم از طرف رسانههای عمومی و هم از طرف نمایندگان و سیاستسازان و تصمیمگیرندگان رد شد. گفتند این پول برای دستگرمی است. در واقع پول هدر نمیرود، این پول محقق را آماده میكند، محقق تولید میكند. موافقت نكردند كه این صرفهجویی بشود، در صورتیكه كسانیكه نظر داشتند این عوض شود و صرفهجویی بشود، مطالعات گستردهای كرده بودند كه نشان بدهند این هدر رفتن پول است. ولی آنها گفتند فلسفه این هزینهكردن، تمرین است برای تولید محقق در جامعه. متأسفانه در ایران ازسویی شارلاتانبازی و از سوی دیگر روابط، عرصه تحقیقات علمی را آلوده كرده است. تصمیمگیرندگان دستگاههای دولتی هم اصلاً به تحقیق بها نمیدهند. بارها دیده شده كه بودجهاش را میگیرند و تحقیق راه میافتد، قبل از این كه نتایج آن مشخص بشود، تصمیم میگیرند و گاهی تحمیل میكنند كه محقق باید این تصمیمات و این نتایج را بگیرد. در چنین شرایطی طبیعی است از شناخت دائمی شرایطی كه جامعه در آن وجود دارد دور میشویم. كار تحقیقاتی، میزانالحراره شناخت پدیدههای مختلف اجتماعی است. اگر این میزانالحراره درست نباشد یا صوری و قلابی باشد یا ما عمد داشته باشیم آن چیزی را كه نشان میدهد نخوانیم، طبعاً بیماری جامعه را به موقع تشخیص نمیدهیم، آنگاه جامعه هزینههای سنگینتری را خواهد پرداخت.

¢چه چیزی تعیینكننده این است كه یك جنبش اجتماعی آن مسیر حلزونی خودش را طی كند و بعد از یك دور زدن و فرازوفرودش دور بعدی كه آن جامعه دوباره وارد یك جنبش اجتماعی میشود، آن جنبش ارتقاء یافته باشد؟ اساساً جنبش اجتماعی بعد از فرود به نوعی احساس ناكامی و انفعال در جامعه میانجامد، چه چیزی گام بعدی را مشخص میكند؟

pاینجا باز هم باید به چند نكته مختلف اشاره كنیم. یكی بحث ساختار فرصتهای سیاسی است. ایرادی كه در جامعه ما هست و باید با آن برخورد كنیم این است كه جنبشهای اجتماعی ما دچار انقطاع هستند. گویی پدیدههای مجزا، مقطعی و موردی هستند، نه یك جریان پیوستهای كه با جریان تاریخی جامعه حركت میكند. وقتی شما جنبشها را در مقاطع تاریخی مختلف كنار هم میگذارید، درسآموزیشان از همدیگر بهشدت كاهش مییابد و همهچیز از ابتدا شروع میشود. مدیریت و تصمیمگیری ما هم همینطور است. همه مدیرانی كه سر كار میآیند، همهچیز را از نو شروع میكنند و بر هر آنچه دیگران كردهاند خط بطلان میكشند. در جنبش اجتماعی هم همینطور است، یعنی انباشت تجربه صورت نمیگیرد. جنبش اجتماعی باید از جریانات پیش از خودش درسآموزی كند. یعنی كنشگران سیاسی و محققان غیرسیاسی در كنار هم و دستگاههای مطالعاتی و تحقیقاتی دائماً این بازخوردها را به یكدیگر دهند تا جنبش اجتماعیای كه سركوب شده در مقطعی كه دو مرتبه زنده میشود، در مرحله بالاتر، پالایشیافتهتر و ارتقایافتهتری شكل بگیرد و از اشتباهات، خطاها و شرایط قبلی خودش درس بگیرد. در كنار این موضوع همانطور كه اشاره كردم این بستگی به فرصتهای سیاسی دارد. متأسفانه در جوامعی كه با جنبشهای اجتماعی حتی غیرساختارشكن بهشدت برخورد میشود و اجازه شكلگرفتن یك جریان اجتماعی را نمیدهند، جنبشهای اجتماعی، بهاصطلاح جوانمرگ میشوند و نمیتوانند به دوران بلوغ و پختگی خودشان برسند. وقتی گذشته ایران را بررسی میكنیم، كنشگران سیاسی هم كمتر به سنین بالا میرسند. این باعث میشود كه در هر مرحله هزینهای كه پرداخت میشود آنچنان بالا باشد كه یك دوران انفعالی را شكل بدهد و در این دوران انفعال، كنشگران اصلی از میان میروند، تحلیل میروند یا در جامعه هضم میشوند یا چرخه زندگیشان را طی میكنند و از دنیا میروند و از آن طرف هم باز بهدلیل محدودیت ساختار فرصتهای سیاسی این جریانات ثبت نمیشود و عمدتاً سینه به سینه باقی میماند و بسیاری با خودشان تجارب آن را به گور میبرند. اگر دقت كنید، میبینید كه این بحث بارها در تاریخ ایران تكرار شده كه با مرگ یك شخصیت سیاسی یا مبارزاتی همیشه دنیایی از تجربه با این شخص به گور رفته است، چون سنت ثبتكردن و نقدكردن، وجود ندارد. نبودن سنت ثبت و نقد، برمیگردد به ویژگی ساختاری فرصتهای سیاسی. نهاد قدرت رسمی چقدر اعتراض را میپذیرد و چقدر اعتراض را برای بقای خودش مفید میبیند و چه روزنههایی را برای جامعه بازمیكند؟ مجموعه اینها از آن طرف به اضافه موانع و مشكلاتی كه از نظر تحقیقاتی و نقد وجود دارد به اضافه ویژگیهای روانشناسی جامعه ایران كه همیشه باید تكرار كنیم و یك روز با خودمان كنار بیاییم تا این بیماریها به نسل بعدی نرسد، مجموعه اینها این ابتری و مقطعی بودن را تشدید میكند.

¢اگر فراز جنبش اصلاحی را خرداد 76 بگیریم، به نظر میرسد كه در دور دوم انتخابات شوراها این جنبش به فرودش رسید. به نظر شما اگر چنین استنباطی درست باشد، بنابراین باید انتظار داشت كه چرخه بعدی جنبش اجتماعی در مدار بالاتر و كیفیتری قرار گیرد؟

pنه، ما چنین بحث ریاضیگونهای نداریم. متأسفانه هیچكس به فكر مطالعه مسائل اجتماعی نیست، حتی آنهایی هم كه سرنوشتشان به این مسائل بسته است. در انتخابات دوره هشتم ریاستجمهوری در طی پژوهشی از مراكز رأیگیری، مطرح كردم كه مرددها به میدان آمدند. عنوان مقالهای كه چاپ شد این بود كه "مرددها به میدان آمدند" وقتی شما به محلهای رأیگیری میرفتید تا ساعت سه بعدازظهر مشاركت به شدت كم بود. جامعه دچار تردیدها، خستگیها و ناراحتیهای خودش بود. جامعه از جریان اصلاحات گلهمند بود. اما این عقبنشینی كمكم این احساس را در جامعه ایجاد كرد كه نكند ما داریم اشتباه میكنیم. نكند ما داریم یك جریان اجتماعی را كه خودمان ایجاد كردهایم نابود میكنیم و یكدفعه بر این تهدیدها غلبه شد و تا ساعات دیروقت صفهای طولانی شكل گرفت و در زمانیكه بسته شد حتی برخی از مردم نتوانستند رأی بدهند و درنهایت باز هم 22 میلیون نفر به آقای خاتمی رأی دادند. جریانی كه مرددها به میدان آمدند بدیهی بود كه در انتخابات شورا مردم شركت نمیكنند. اگرچه اینجا مردم واقعاً اشتباه كردند. از ویژگیهای روانشناختی جمعی جامعه ماست كه با حدت و شدت میآییم و همیشه این تب تند ما زود عرق میكند. من فكر میكنم فرود از آن مقطع شروع شد. حركت جنبش اجتماعی بعدی بهدلیل اینكه من معتقد به انفعال نیستم، مستلزم محرك مناسب است. هرگاه بستر این محرك مناسب آماده بشود، جنبش اجتماعی با قدرت بسیار بیشتری در ایران پا میگیرد، اما این محرك مناسب را چه گروهی، چه كسانی، در چه زمانی و با چه ویژگیهایی باید به جنبش تعدیلشده وارد كنند، تعیینكننده است؛ از اینرو میتواند امكان این حركت، هر لحظه باشد تا آینده بسیار دور. وقتی شما اعتقاد دارید كه جامعه وارد تردید شده، این نشان میدهد كه جامعه پتانسیل بالقوهای كه داشته و تجربهاش را فراموش نكرده، اما دیگر با محركها و شعارهایی كه داده میشود و با تقاضاهایی كه مطرح میشود به حركت نمیآید. جامعه از اینها رد شده و فراتر رفته است. اگر شما حركات جنبش دانشجویی را نگاه كنید همین وضعیت در آنجا نیز حاكم است. در اینجا من از فرصت استفاده میكنم و هشدار میدهم كه جنبش دانشجویی در مرحله بسیار خطیری قرار گرفته است. متأسفانه كسانیكه دانشگاهها را هدایت میكنند، درك درستی از شرایطی كه دانشگاه و جنبش دانشجویی در آن قرار گرفته ندارند. ما باید از هر چپروی كودكانهای بپرهیزیم. البته پرهیز از چپروی كودكانه به معنای فرصتطلبی نیست. شرایط و مقتضیات جامعه را بشناسیم و به آینده ایران فكر كنیم. ما در شرایط جهانی و داخلی بسیار خطیری قرار گرفتهایم و هرگونه تندروی یا كندروی میتواند هزینههای بسیار سنگینی برای كشور ما داشته باشد. در شرایطی قرار گرفتهایم كه در محیط پیرامونمان و در جهان، دوستان كمی داریم و در حال تكرار اشتباهات اساسی تاریخی هستیم. این است كه احتیاج داریم بهتدریج با هم زندگی كردن را فرا بگیریم و از جامعه احساساتی به جامعه عقلانی حركت كنیم. نیازمند تفاهم، همبستگی و همزیستی هستیم. اما همبستگی، همزیستی، تفاهم و وحدت جریانی است كه بر پایه بده بستانهای واقعی شكل میگیرد نه براساس تحمیل خواستههای یكطرف.

¢برخی با اشاره به تحولاتی كه مخصوصاً در جمهوریهای شوروی سابق اتفاق افتاده و انقلابهای نارنجی و مخملین در آنجا چنین استنباط میكنند كه جنبش اجتماعی آینده ایران هم از چنین الگویی پیروی میكند. نظر شما چیست؟

pاینجا نمیشود از یك نكته غفلت كرد و آن این است كه شرایط یكقطبی شده جهانی برخی علایمی را بروز میدهد و فرصتهایی را ایجاد میكند كه حركتها و شرایط اجتماعی را به یك دستی سوق میدهد. ولی من شرایط اجتماعی جامعه ایران را به چند دلیل اساسی در این مقطع یا حداقل در كوتاهمدت از جنس آنها نمیدانم. مگر اینكه محركهای بیرونی در شكلدهی به این جریان دخالت داشته باشند. به نظر من شرایط ایران با اوكراین قابل مقایسه نیست. شرایط ایران با قرقیزستان هم قابل مقایسه نیست. ضمن اینكه باز هم تأكید میكنم بهدلیل شرایط یكقطبیشدن جوامع، ما به سمت الگوهای همگون جهانی میرویم و این هم یكی از نكاتی است كه همه ما باید روی آن كار كنیم. ولی این سوال را هم باید مطرح كنیم كه آیا در یك نگاه بلندمدت اتفاقات اوكراین به نفع كشور اوكراین تمام میشود یا منافعش به كسان دیگری تعلق میگیرد كه در مهندسی این جریان نقش اساسیای داشتند؟ ضمن اینكه بهتر است دچار نظریه تئوری توطئه نشویم. همیشه جای یكدرصدی از احتمال را هم باید باز گذاشت. اما شرایط جامعه ایران، ویژگی ژئوپولتیك سرزمین ایران كه من در چارچوب بحث نظریه سیاست و راهبرد سیاست سرزمینی یا نظریه ژئواستراتژیك و ژئوپولتیك ایران اشاره كردم كه هم تحلیل تاریخی و هم تحلیل امروزین جامعه ماست، ما را در یك شرایط و موقعیت حساسی و مكان حساسی قرار میدهد كه طمع قدرتهای منطقهای و بینالمللی نسبت به ما بسیار بالاست و از طرفی با ظرافتهای بیشتری با ما برخورد میكنند.

¢بنابراین، آیا فرایند جهانیشدن روی شكلگیری جنبشهای اجتماعی در ایران تأثیرگذار هست؟

pصددرصد. جهانیسازی یا جهانیشدن پیامدهای بسیار مهمی دارد، حتی اگر شما روی آرایش فضایی كه تحتتأثیر جهانیشدن هست فكر كنید میبینید چه اتفاقی میافتد. چه بخواهیم و چه نخواهیم، عناصر جهانیشدن یا جهانیسازی بر شرایط اجتماعی ما تأثیر میگذارند. وجود ارتباطات، وجود تلفن همراه یا شبكههای ماهوارهای یا دسترسی به كانالهای تلویزیونی یا اینترنت كه هر روز دارد با سرعت زیاد متحول میشود، اینها شرایطی را برای ما فراهم میكنند كه میتواند به جنبشهای اجتماعی مصنوعی بینجامد. این چیزی است كه جامعه ایران باید نسبت به آن هوشیار باشد. مخصوصاً بهدلیل اهمیت و استراتژیك بودن جامعه ایران این خطر بسیار جدی است. اینجاست كه باز هم ساختار فرصتهای سیاسی متصلب میتواند برای كشور بسیار خطرناك باشد. بهاندادن به جریان شكلگیری سازمانهای غیردولتی راستین میتواند برای جامعه ایران هزینه سنگینی داشته باشد. تصدیگری دولت میتواند هزینههای سنگینی داشته باشد. از آن طرف خصوصیسازی بهمعنای غارت منابع ملی هم میتواند هزینه سنگینی داشته باشد. جهانیسازی نشان میدهد كه ما نیازمند درك شرایط و مقتضیات و تفاهم براساس بده بستان هستیم، نه هیچ یا همه چیز. چنین چیزی در جامعه كنونی امكانپذیر نیست. من باید به نكتهای اشاره كنم كه جهانیسازی و جهانیشدن بهدلیل شرایط استراتژیك ما و ویژگیهای جامعه ما امكانات بسیار عظیمی را در اختیار ما قرار میدهد. بهرهبرداری از این امكانات عظیم نیازمند تجدیدنظر در بسیاری نگرشهای ما در عرصههای مختلف ازجمله عرصههای سیاسی است. در عرصه سیاسی برداشتهای جزمی مطلق وجود ندارد. سیاستمداران بزرگ تصمیمات سرنوشتساز را در لحظات تاریخی میگیرند. گاهی ممكن است خودشان را برای این تصمیمی كه میگیرند فدا كنند. ما شرایط بسیار خطیری داریم. شرایط و موقعیت ما بهگونهای است كه میتوانیم بهرهبرداری سنگینی از آن بكنیم، اما این بهرهبرداری نیازمند بازنگری در روشها و نگرشهاست. باید به سمت الگوهای پایدار یا درك مقتضیات جهانی و تصمیمهای سرنوشتساز برویم.

¢من برمیگردم به سوال اولی كه بحث را شروع كردیم.. مجموعه مطالعات و ارزیابیها نشاندهنده نوعی نارضایتی عمومی در جامعه است. درواقع ناكارآمدی دستگاههای موجود هم این را به شكلهای مختلفی تشدید میكند. از مسئله ساده میوهشب عید گرفته تا تكتك مسائل جاری و روزمره. آیا این نارضایتی كه در كوچه و خیابان و به صورت علنی هم توسط افراد ابراز میشود، میتواند حاكی از وجود یا شكلگیری یك جنبش اجتماعی باشد؟

pبراساس پیشفرضهاییكه قبلاً در بحث حاضر بنا كردم، جواب این سوال شما را دادم. جامعه در حالت صبر و انتظار قرار دارد. بیتوجهی به شرایط حاكم هزینه سنگینی را بر جامعه ما تحمیل میكند. باید قدر جنبشهای اجتماعی را دانست و از سد كردن آن پرهیز نمود. درحالت دوگانگی است، پس انفعالی در كار نیست. در چنین حالتی بهدلیل نارضایتی و فشارهای ساختاری كه به جامعه میآید و جامعه قادر به حل مشكلات روزمره مردم نمیشود، واكنشهای تخریبی فردی و واكنشهای تخریبی جمعی شكل میگیرد. ملاحظه كنید در مدت عید نوروز 141 نفر ـ اگر درست بگویم ـ در تهران اقدام به خودكشی كردند. اینها به ما نشان میدهد كه جامعه یك پدیده یكدستی نیست. درست است كه جامعه یك جریان غالب دارد، ولی من معتقدم جریان غالب در جامعه ما در حال حاضر دچار دوگانگی، تردید یا (Ambivalence) است كه در آن پتانسیل جنبش اجتماعی براساس تجربه گذشتهاش وجود دارد، اما جریان غالبش شورش سفید، اعتیاد، دعواهای وحشتناك خیابانی و تغییر الگوی قتل است و مسئله بسیار مشهود تخریب روابط اجتماعی و بین فردی است. تخریب رابطه راننده و مسافر، فروپاشی روابط مالك و مستأجر، خریدار و فروشنده، كارفرما و كارگر است. اینها علایم نارضایتی رو به رشد است، نشانه عدمپاسخگویی به نیازها و مطالبات مردم است. ولی در عین حال آن جریان غالب، دوگانگی و حالتی از صبر و انتظار است با پتانسیل بسیار بالای جنبش اجتماعی كه در انتظار چارچوب مفهومی، چارچوب نظریه آغازین و در انتظار محرك به موقع است. مقدمه اینها نیز نقد گذشته است كه جز توجیه، تاكنون انجام نشده است. همانگونه كه در بالا نیز اشاره شد جنبش عدالتخواهی و تبعیضزدایی نیز به حد ضروری مورد تأكید قرار نگرفته است، گرچه آمادگی فعالشدن بالایی را دارد. خدا كند كه محركهای مجازی چارچوبهای مفهومی مهندسی شده، جایگزین مسئله اصلی نشوند.
كسانیكه واقعه مصیبتبار بم را از نزدیك مشاهده كردند، میتوانند گواهی دهند كه جامعه منفعل نیست. كمك مردمی به بم بسیار متشكل بود با كمكرسانی در مصائب جمعی قبلی تفاوتی اساسی داشت كه نشان از وجود جنبشهای اجتماعی قدرتمند است. مسابقات فوتبال و حركات بعد از پیروزی با همه كاستیها و به بیراهه رفتنها گویای زندهبودن جنبشهای اجتماعی ازجمله جنبش جوانان و سبك زندگی است. گرچه بهدلیل برخوردهای نامناسب به بیراهه میرود و طرح مطالبات كمارزشی (در مقام مقایسه با مطالبات واقعی جنبش سبك زندگی) عمومی میشود. اینها علائم تشخیصشناسانه مهمی است

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد