حالِ شب های مرا همچو منی داند و بس
تو چه دانی که شبِ سوختگان چون گذرد (مولانا)
شهر هرتی که عقلای این قوم ساخته اند چگونه جایی و چگونه مدینه ای است که صحیفه ی نور از وجناتش می بارد و می بارد و معتقدانش بر سفینه ی وجاهت ملی سوارند:
این شهرِ شما باشد که در آن لاشخور؛ عقاب است و کِرم، اژدها، و نوش، نیشِ کژدم، شهرِ شما، آسمانش کوتاه زمین اش محصورِ مرداب ها و نیزه زاران، شهری که در آن بهار زمهریر است و یک شکوفه بر شاخه ی امیدش ندمد که با داسِ ابلیس ریشه ها را خشکانده اید و جوانه ای اگر جرأت جولان کُند، جان اش را می ستانید شوق اش را به شلاق می کشید و می کُشید، شهری که درختانش در حسرتِ آفتاب، می میرند؛ و ستاره ی صبح، پیش از آن که تبسم کند، در لفافِ کبودِ افق پیچیده می شود، و اوج، حضیضِ ضعفِ و ذلتی است که پرنده را مجاب می کند که پرهایش را ربوده اند، از هر طرف غریوِ دیو است و بادِ دبُور و روشنایی خوار و بی مقدار و اصحابِ سوگ، نیستی را پرستش کنند و در معبدِ عبادت خم و راست شوند و جبینِ جنون به انگشتِ حیرت بخارند که آمالِ ما همین است و طعام مرگ و حذف روز وظیفه ای بزرگ است؛ ما خشنودیم از خشونت و میراثخوارِ امامیم و سهمِ امام ماراست و این عین تزکیهِ نفس است
شهرِ شما گسیختگیِ خرد و اندیشه است، آنجا که سخن در سکوت می سوزد و پرپر می شود و تشنگی گلشن را کویر می کند چشمه در خویش می پژمرد
غیر عریانی لباسی نیست تا پوشد کسی
از خجالت چون صدا در خویش پنهانیم ما (بیدل)
شهر هرت شهر جهل و جنایت و ترور و تجاوز و تزویر است؛جایی است که امام اش گفت: ما کم کُشتیم باید بیشتر می کُشتیم تا به وظایفِ اسلامی و انقلابی مان عمل می کردیم، بشکنید این قلم ها را؛ ملی گرایی خلاف اسلام است، ما برای خربزه انقلاب نکردیم، جنگ نعمتِ الهی است و عزیزترین فرزندانِ این سرزمین را به خاک و خون کشید و قبرستان ها را آباد کرد و با احساسِ (هیچ) از سفرِ جهنمیِ خویش بازگشت تا عقده ها و کینه های کهنه اش را به سرانجام برساند و شمایل اش ماه را به تهمتی آلوده کرد و آزادی مصلوبِ سیاهکاران شد و آرزو از ریسمانِ سرخِ عدالت آونگ ماند و امام خرقه ی خون بر اندام انداخت و روزگارِ مردمان دوزخی شد و عذاب رایگان و لبخندها زخمی ناسور، و در چشم ها سرمه ی اندوه کشیده شد و آینه تاریک ماند
او آن جاه طلب؛ می پنداشت الوالالباب است و صاحبِ کرامت و معجزه؛ و کشتی بر خشک می راند و طریقِ عقل را در تیغِ جان گسل می جست و خویش را در لجّه ی لجن فرو کشید و از گندِ مرده ریگ اش هنوز، زهر و خوناب و چرک می چکد
شهر هرت شهری است که رهبرش، ولی فقیه اش به مردم اعلام جنگ می دهد، ماشین غربی و ضد گلوله سوار می شود و تنها پاسخگوی الله است و ثروتِ افسانه ای دارد و مردم را گوسپندانِِ قربانیِ مطامع و مقاصدِ خویش می داند، دستور کُشتن می دهد و بعد انکار می کند، کهریزک و اوین و غزل حصار و... را گسترش می دهد، دور تا دور وطنِ حصارِ ترس می کشد، دست و پا بوسانش شعر نذر او می کنند و در حدِ مداحانِ حقیرِ نوحه خوان می شوند تا نواله ای به سویشان پرتاب گردد
رئیس جمهورش روشنفکران را بزغاله می خواند؛ و کشورهای دیگر را بر علیه میهن می شوراند و دشمن می تراشد، نان بر سفره ی مردم نیست اما انرژی صلح آمیز هستی حقِ مسلمِ ما است، رئیس حمهوری که زبان دیپلماسی را بلد نیست و نمی داند و در عوض با جهان به زبانِ یأجوج و مأجوج و لاتی حرف می زند، هاله ای از نور گردِ سرش را گرفته و با اجنه برو و بیا و مکاتبه دارد و از عالمِ غیب دستور می گیرد و به سربازانِ گمنامِ امام زمان می سپارد و قصاب ها، سردارند، سردارِ سازندگی، سیدِ خندان، سید سبز، شیخِ شجاع، استوره ی طهارت و...
همدستان و همفکرانِ نظامِ اسلامی، این خدا خوانانِ نیک سیرت و پهلوانانِ پاکیزه پندار و خوش کردار و تائب اند؛ به بلادِ کفر و زندقه پناهنده می شوند و از دست آوردهای بزرگِ امام راحل دفاع می کنند و قانونِ اساسی اسلامی را شاهکارِ عالمِ بشریت می دانند و در پاریس و لندن و نیویورک و... رو به قبله ی اسلام نماز می گزارند و بی وضو سخن نمی گویند و دست به غذا نمی برند و طیب و طاهرند و آدم کُشان دیروز، گربه های عابد و زاهدِ امروزند و دست و دهانِ خود را پاک می کنند و بر پیشانی شان هنوز جای مُهر حک است و در فکر طاعات و عباداتِ خویش اند و به درگاهِ الله می نالند تا باز به قدرت برگردند و در صحنه ی اسلامی باشند و به بازی گرفته شوند، خوش بپوشند و خوش بخورند و خوش بچرند و مردم را به راهِ راست، به راهِ انبیا و امامِ راحل هدایت کنند
خوش بود گر محک تجربه آید به میان
تا سیه روی شود هرکه درو غش باشد (حافظ)
حاصلِ سی و سه سال حکومتِ استبدادِ دستاربندانِ دینی، سیصد سال عقب ماندگی و دربدری و جامعه ای مجروح و روحی آشفته و گرفتارِ داغ و درفش است، بند و قفس و اسارت است، شهرِ شما شهرِ جدائی و هجران و رنج است و تجمل تان جهلی مجسم، تعویذ بر بازو و دستِ التماس و دعا بر ضریح و سیر در عالم هپروت، و افسوس که از سرا تا ثریا را سیاهی تان پوشانده است
شهر هرت شهری له شده، اهانت شده و بیرون از مدارِ زمان و زمین است، شهری تنها و فراموش شده، شهری فرو ریخته و ویران که از سایه ی خویش هم می هراسد، شهرِ موتور سوارهای هفت تیر به دست که هر جنبنده ای را هدف می گیرند و صداها را خاموش می کنند و به حرمت و حریمِ مردم آتش می افکنند؛ شهرِ اشباح است، شهرِ حراج شده، دریاچه ها و رودخانه های خشکیده و جنگل های از ریشه سوخته، شهرِ مردمی بی دفاع و رها شده در برهوتِ تنهایی، شهرِ مردانِ نقاب داری که تازیانه می زنند و حلق آویز می کنند، شهرِ شما بیغوله ی غولانِ آدمخوار است که اعصارِ نسیان می آیند و قهقهه شان در قهقرای قهر طنینِ رعب انگیزی دارد
شهر هرت جایی است که اُم القرای اسلامی نامیده می شود، آزادی، دمکراسی، جان و فردیتِ انسان ها پشیزی نمی ارزد و استعدادها به گورستان سپرده می شوند، بازارِ مواد مخدر و فحشا را آیت الله ها و سرسپردگانشان در مُشتِ شریف دارند، شهرِ هرج و مرج و دشمنی و آشوب، شهری که شهروندانِ آن باید مطیع و متحدالشکل و متحدالفکر باشند، شهر بی چون و چرا، شهری که در آن هر اعتراضی با خشونت و باتون و گاز اشک آور و فشنگ، جواب داده می شود، شهرِ شما شهر کوتوله های کاغذی است که کابوس تان، باغ را هلاک می کند
شهر هرت جایی است که آدم کُشانش آزادند و وکلایش زندانی اند، هر آخوندکی دار و دسته ای دارد و قانونِ خود را اجرا می کند و پولِ گلوله از خانواده ی اعدامیان می گیرد و به دختران نوبالغِ زندانی پیش از سپردن شدن به جوخه ی یخ، تجاوز می کند تا دخترانِ کوچکِ باکره از رفتن به بهشت محروم شوند، خونِ محکومین را پیش از اعدام می گیرند و می فروشند
شهر هرت شهر مصیبت و عزا و زاری و قمه زنی، حجاب اجباری و وحشت از زنان است، شهر شلاق و جرثقیل و اسید و قصاص و سنگسار است؛ شهر دروغ و ریا و تسبیح و عمامه و ردا و نعلین و امامزاده و اذان و مسجد و منبر و مناره و جادو جمبل و رمالی است؛ شهرِ شما شهرِ پریشانِ منتظر الظهور است؛ نشسته بر سرِ چاهِ جمکران تا آقا بیاید، قدم رنجه بفرماید و به جماران برود و کارِ مردمِ جهان را یکسره کند و کُفار را به سزای اعمالشان برساند، شهرِ شما شهری است که مردمانش پولشان را در چاه می ریزند و دعا میکنند و ندبه؛ که خدا آنها را از فقر و تنگدستی و آوارگی و بی سرپناهی نجات بدهد، شهر حاجی های زیارت رفته و تجارت کرده و مانندِ بادبادکی باد کرده و شکم پیش داشته است، شکم آماسیده های پُر خوری که خانه های بزرگ دارند و استخرهای خالی که در آن ها گوسپند و بز نگاه می دارند و بر سنگفرش شان همیشه خونِ تازه روان است و خانه شان مانندِ مسلخ است؛ شهری که اقتصادش صلواتی و صدقه ای و استخاره ای است، ایمانش باسمه ای است و ستون های ایمانش با بادی فرو می ریزد
شهر هرت جايي است که رنگهاي رنگين کمان مکروه اند و رنگ سياه مستحب؛ شادی را به شلاق می کشند و غم و رنج و بیماری را گرامی می دارند و زلزله و سیل و آتش سوزی و سقوطِ بهمن و بادهای آتشتین و گرد و غبار شن را، محصولِ بد حجابی زنان می دانند
شهر هرت جايي است که اول ازدواج مي کنند بعد همديگر را مي شناسند، کسی با کسی روبوسی نمی کند و آواز زن حرام است، موسیقی و رقص و جشن حرام است، ورزش کارِ زنان نیست، ورودِ زنان به میدان های ورزشی ممنوع است، زن نصفِ نصفِ مرد است و...
شهر هرت جايي است که بهشت اش زير پاي مادراني است (نه زنان و دخترانِ بی شوهر و بی فرزند) که حقي از عشق و زیبایی و زندگي و نشاط و فرزند و همسر ندارند جز تمکین و پرده نشینی و عبادت تا مگر آمرزیده شوند
شهر هرت جايي است که درختها علل اصلي ترافيک اند و بريده مي شوند تا ماشينها راحت تر برانند و آثارِ باستانی اش را زیرِ آب می برند و بقیه را در بازارهای جهانی می فروشند، گذشته را به شماتت می گیرند و تاریخ را از آغازِ خویش و نشستن بر مسنِدِ سِحر و جبر و باروت به حساب می آورند و تتمه ی تاریخ را دور می ریزند؛ ذهن و ضمیر و فضا را از کذب و قساوت و سنگدلی می انبارند
شهر هرت جايي است که کودکان زاده مي شوند تا کارتون خواب گردند، خرید و فروش بشوند، در کوره پزخانه بپوسند، به آن ها تجاوز کنند، کتک بخورند و در زباله ها غذای خویش را بجویند و از آن ها در کارِ خرید و فروشِ موادِ مخدر استفاده کنند تا سرانجام به تفاله هایی تبدیل شوند که موردِ پسندِ حضرات و آیاتِ اعظام است تا حواسِ انسان بر مدارِ صفر بگردد و حوصله ی پرسش و ستیز و چرایی، از قاموسِ جامعه رخت بربندد
شهر هرت جايي است که شوهرهای مایه دارِ مؤمن انگشتر الماس براي زنانشان مي خرند اما حوصله قدم زدن، سخن گفتن، نظر خواستن و... با همسرانشان را ندارند و طبق قوانین جاری چهار زن عقدی و بی نهایت صیغه می توانند داشته باشند و در همه حال حق با مردان است و بی اجازه ی مردان، زنان نمی توانند تکان بخورند و تنها با اطاعت از مرد به رستگاری می رسند و الله از آن ها راضی می شود
شهر هرت جايي است که خنده نشانِ سبکسری و جلفی است و حرام؛ گريه صفای روحِ مؤمن و سبب نزدکی با امامان و معصومین است و محترم، خنده کارِ شیطان و زشت و محکوم است؛ دزدی و غارت و خون ریزی حلال، ضجه و صیهه بر موهومات و خرافات مباح است و پسندیده
مسائل فقیهان شنیدم به پشت و روی ورق رسیدم
تصرف مال غصب دیدم حلال در دل و حرام بر لب (بیدل)
شهر هرت جايي است که نیمی از مردمانش زير خط فقراند، اما فیلم ها و سريال هاي فرمایشی و خداپسندانه سینمایی و تلويزيوني را توي کاخهای مصادره شده ی طاغوت مي سازند و صادرات فیلم بی مجوزِ اسلامی و گذشتن از هزار توی تفتیشِ عقیدتی و تأیید علما و صاحبانِ مسلمانِ این حرفه ی مهم و سکه ساز، امکان ندارد
شهر هرت جايي است که در آن وطن مفهومي ندارد و وطن دوستی باعث ننگ و عار است و مورد تحقیر و اهانت، مردم؛ اُمت سربراهِ مسلمان اند؛ و مؤمنین واقعی و خدا ترس مي روند ترکيه و دوبي و اروپا و آمريکا و ... سرمایه گزاری می کنند و کامیون های دلار و طلا در آن سوی مرزها توقیف و مصادره می شوند، کشتی های اسلحه یکی پس از دیگری لو می روند
شهر هرت شهری است که پاسدارانش صاحبانِ اصلی همه چیزند و تجارت الماس و سکس و نفت می کنند و دختران را به کشورهای دیگر می فروشند و ثروتِ مردم را برای آباد کردن کشورهای دیگر هزینه می کنند، محصولاتِ داخلی را از بین می برند و با خارج تجارت می کنند، عواملِ نفوذی به قلبِ مدعیانِ همیشه هوشیارِ مبارزه می فرستند تا به آنها رودست بزنند و به سخره شان بگیرند و این مبارزانِ نستوه؛ هی قسم و آیه بخورند که می داستند و آگاه بودند و این برنامه ها ی تلویزیونیِ نظام، مضحک، آبکی، بی مصرف، خنده دار و بیهوده است
شهر هرت جايي است که هرگز آنچه را که در دل داری و آرزو می کنی نبايد به زبان بیاوری و به ديگري بگویي، چون همه با هم بیگانه اند و سخن جز در پستو نمی گویند؛ آن هم آهسته و با ایما و اشاره، شهرِ هرت شهری است که در کوچه پس کوچه هایش، گرگ و سگ و لاشخور و کفتار رها شده اند تا هر که را می خواهند بدرند و ببلعند
شهر هرت جايي است که وقتي مدرسه می روی کيف ات را مي گردند مبادا آينه و لوازم آرایش داشته باشی، مبادا ساق پایت پیدا باشد، مبادا لباسِ رنگی پوشیده باشی، مبادا پنهان از چشمِ مأموران بخندی، مبادا عاشق باشی، مبادا به نامحرم نگه کنی، مبادا یک تارِ مویت دنیای اسلامی را از هم بپاشد، مبادا...
شهر هرت جايي است که دوست داشتن و دوست داشته شدن احمقانه، ابلهانه و خلافِ شرع مبین است
شهر هرت جايي است که در فرودگاه برادر و پدرت را مي تواني ببوسي اما همسرت را نه، هواپیماهای شهر هرت مرتب سقوط می کنند، مردم اش گروگانند و تقاصِ ندانم کاری و نادانی های نظامِ ظالم را می پردازند و تحریم های بین المللی روزگارِ آن ها را سیاه کرده است، و قدرت های قلدُر هنوز نمی دانند که حسابِ مردمِ دربند از حسابِ حکومتِ خودکامه جدا است، یا می دانند و فعلن مصلحت چنین ایجاب می کند که ندانند
شهر هرت جايي است که وقتي از دختر مي پرسند: مي خواهي با اين آقا زندگي کني؟ مي گوید: نمي دانم هر چه پدرم بگوید و در همان حال تمامِ تن اش می لرزد و از آینده بیمناک است، آینده ای که ممکن است او را به خیابان پرتاب کند و بی یاور و بی خانواده در عزلت بمیرد، چرا که زنِ مطلقه حق حیات ندارد، کسی او را دوست ندارد، مخلِ آسایش است، از همه جا رانده و طرد شده است، لکه ی ننگِ جامعه ی جادو شده است، جامعه ای که جارچیانِ و منادیانِ دین؛ خود از جنمِ فاجرانند و فارغ از دردِ جانکاه مردمی چپاول شده
همه آرام گرفتند و شب از نیمه گذشت
آنچه در خواب نشد چشم من و پروین است (سعدی)
شهر هرت جايي است كه هر روز توي خيابان شاهد توهين به مادرها و دخترهاهستي ولي كاري ازدستت برنمي آید، هر جا می روی مراقب تو اند و کافی است سخنی بگویی تا زنده زنده به گورت سپارند، تا در سلول های سرد و سیاه بپوسی و از یادِ جهان زدوده شوی
شهر هرت جایی است که بی سوادهایش پرفسوراند و با سوادهایش یا آواره اند و یا در گوشه ی زندان ها و انزوا می میرند، روزنامه هایش یا باید وابسته ی حکومت باشند و هرچه آنها می گویند و دیکته می کنند را بپذیرند؛ یا سکوت و بیکاری و محبس را به جان بخرند، نویسندگان و شاعران و متفکرانش، نمی باید پیرامونِ واژه های ممنوع بچرخند ورنه ممنوع القلم می شوند و کتاب هایشان خمیر می گردد و خودشان خانه نشین و دقمرگ خواهند شد
شهر هرت جایی است که موی سرِ زنان عاملِ فساد و فتنه و بی بند و باری است، زیبایی عرش کبرایایی را می لرزاند و بر هم می ریزد؛ در شهرِ شما؛ زن زینت است و وسیله ی لذت؛ زن جسمی است بی روح و ابزاری دم دست و بی بها
شهر هرت جایی است که در آن دلال و دزد و کارچاق کن به مهندس و دکتر فخر می فروشند، و بیماران را در بیابان رها می کنند و پزشکانِ دلسوز زندانی اند، بیماری «سیدا» «ایدز» ندارد و همجنس گرایان سزاوارِ مرگ اند و باورمندان به ادیانِ دیگر گمراه اند و جاسوس و ضد انقلاب و براندازاند و عاملِ برهم زدنِ نظم و امنیت ملی و تشویشِ اذهانِ عمومی، مفسد فی الارض و محارب با الله؛ برگشتن از دینی که آن ها دوست دارند و می پسندند، کفر است و ارتداد؛ و حقِ انتخاب حرفِ یاوه ای است و غربی و کافرمآبانه، و آنان که نمایندگانِ منزهِ الله بر روی زمین اند، هرچه بگویند آیه ی مُنزل است؛ شهرِ شما؛ زندان هایش دانشگاهِ آزادِ اسلامی و تربیتی است و تواب ساز؛ شهرِ شما شهری است که در دادگاهش همه چیز با شتر داد و ستد می شود و نمایندگانِ مجلس اش اسلحه حمل می کنند و چماق دارانش دانشجویان را می کُشند و همچون قربانی به بارگاه الله، هدیه می برند و خوابگاهشان را با فرشی از خون می پوشانند و وسایلشان را نابود می کنند
شهر هرت جایی است که مُردگان مقدس اند و حضور آن ها تمامِ زندگی را در سطحی مبهوت کننده، انباشته است، شهرِ دشنه و قمه و قداره و چاقو و پنجه بُکس و شکنجه و دار است، در حجره و حوزه مهم ترین تصمیماتِ سیاسی – انقلابی گرفته می شود و سردارش به نامِ مبارزه با بد حجابی، به زنان و دختران تجاوز می کند و از آن ها می خواهد که برهنه نزدِ او نماز بخوانند
شهر هرت جايي است كه خدا را در معامله ی قدرت می شود کُشت یا فروخت به شیوه ای که آب از آب تکان نخورد
شهر هرت جايي است كه روزی بساطِ این کرکسان را به دَرَک خواهد ریخت، روزی که راهِ گریز و پوزش بسته خواهد بود، روزی که خیزاب های خیزش مردمی کلامِ واپسین را خواهد نوشت، روزی که همه ی پرندگانِ مهاجر به خانه باز آیند، و مردم دست افشان و پایکوبان به خیابان ها برآیند، و این خانه دوباره خانه شود و چهره ها چون خورشید بدرخشد و رؤیا ها ی زندگی زیبا شوند و آن لحظه دشمنانِ مردم و آزادی را شرم و پشیمانی چه سود...
حکایتِ توفان به دفتر فردا نویسند که این برخاستگان آبروی آفتاب اند و زلالِ آب
سپیده دمِ رستاخیزِ انسان و آزدایِ نزدیک است
تو آن رودی که پایانت ندانم
چو دریا رازِ پنهانت ندانم (نظامی)
2011-06-21
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ایمیلی بی نام و کوتاه به دستم رسید در چند خط و بدین مظمون« شهر هرت رو میشناسی» و همان سرآغاز این نوشته شد
نظرات خوانندگان:
دو نکته رضا بی شتاب 2011-06-22 06:49:31
|
با سلام
این دو جمله از قلم افتادند
خامنه ای مردم را «میکروب» خواند
و احمدی نژاد «خس و خاشاک»
با سپاس |
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد