طرح
بنیادهای زبانی طبیعت طبقاتی ــ جنسی شعر حافظ را می توان از طریق دیگری، از طریق علم آوا شناسی PHONETICS و علم معنا شناسی SEMANTICS بررسی و تحقیق نمود. و اگر چه در اینجا بطور گسترده و عمیق وارد این دو بخش، به ویژه، بخش آوا شناسی زبان حافظ نمی توانیم بشویم، چرا که تصوری در باره آن ها نداشته ایم و امروز هم کم تر داریم، چرا که نظیر بسیاری از پیش رفت های علمی، هنری و فلسفی دنیای امروزین که جامعه ما دربرابرآن ها سرسختانه مقاومت می کند، در برابر قبول کمبودهای زبان فارسی امان هم مقاومت می کند. معهذا، به حیث مقدمه ای جهت کنکاش و تحقیقات آینده، اشاراتی هر چند مختصر عنوان می شود.
*********
الف: ابزار کُهنه ــ معانی کُهنه
غالباً یکی از مزایای زبان حافظ، و بطور کلی زبان فارسی را فهم و ادراک آن از سوی عامه ی مردم، حتا پس از گذشت قرون متمادی، می دانند. افتخار می کنند که فردوسی، مولوی، نظامی، سعدی، و حافظ را امروزه به همان سادگی می شود خواند و فهم کرد که انسان دیروز ایرانی و هم زمان آنان می خواند؛ در صورتی که، به عنوان مثال، چاوسر CHAUCER انگلیسی (یا بقول دکتر لطفعلی صورتگر، رودکی انگلیسی ) قرن چهاردهم میلادی را ، انسان انگلیسی زبان امروزی، پس ا ز طی ششصد سال، دیگر قادر نیست به راحتی بخواند. خوانش و فهم چاوسر محتاج متخصصینی شده است! اما، انسان ایرانی کم تراز خود، صادقانه، می پرسد که آیا تداوم خوانش و فهم معانی زبان فارسی، در طول زمانی هزار سال، یک امتیاز منفی تا مثبت نیست؟ و آیا این خوانش و فهم نتیجه ی تداوم استفاده از ابزارها و شیوه های تولیدی تکامل نایافته ای نیستند که در طول هزار سال در جامعه ی ایرانی سخت جانی کرده اند؟ آیا تکامل و توسعه معانی یک زبان در رابطه با تکامل و اختراع ابزارهای تولیدی جدید هم نمی تواند باشد؟ آیا انسان با کشف و اختراعات جدید زبان جدیدی هم نمی آفریند؟!
بگذارید مثالی بزنیم. امروزه برای یک انسان غربی ( و حتا شرقی ـ ایرانی ) واژه ی آپولو، در درجه ی اول، تداعی گر نام سفینه های تقریباً نو ظهور فضایی است، و بعد، در درجه ی دوم، اگردرلایه های عمیق تر مغزشان جستجو کنند، تداعی گر نام آپولو ( خدای تعقل و خردو روشنایی و خورشید اساطیر یونانی ) است. در صورتی که، برای یک انسان ایرانی، واژه ی تقریباً معادل آپولو، یعنی مهر یا میترا ( خدای خرد و دوستی و پیمان و روشنایی و خورشید ) هنوز که هنوزاست همان بار و ذخیره ی اساطیری ــ بدوی گذشته ی خود را تداعی گراست؛ چرا که بر بار و ارثیه ی تکنولوژیکی جامعه ی ما قرون متمادی است که چیزی افزوده نگردیده است. به بیان دیگر، واژه ها و معانی فرهنگ فارسی ما مدت های مدیدی است که انبسا ط نیافته و حجیم تر نشده اند!
مثال دیگر. واژه ی لونا برای یک فرد با فرهنگ اسلاوی، اگر نه هم زمان، اما بهر حال، تداعی گر دو معنااست: ماه و سفینه های فضا یی امروزی! در حالی که، برای یک انسان ایرانی معنای واژه ی ماه، حد اقل تا کنون، همان کره ی ماه، یعنی همان ماه طبیعی است. اینجا نیز، دوباره، چنان که می بینیم، رابطه ی گسترش و انبساط زبان یک جامعه با تکامل ابزار تولید آن جامعه بی گفتگواست.
مثال دیگر. اگر پسر بچه ای آمریکایی امروزه از مادرش پُرسش که هرکولس چیست؟، مادر هواپیما های عظیم باربری را مثال خواهد زد که در جنگ های ویتنام و کویت/خلیج بسیار فعال بودند. و اگر طفل پُرسش کند که هرکولس کیست؟ ، آن وقت مادر از پهلوان افسانه ای خواهد گفت که معادل رستم ما است. اما، اگر همین سئوال توسط طفلی ایرانی از مادرش شود که رستم چیست؟ مادر بی شک لبخند بزرگ منشانه ای خواهد زد و خواهد گفت: « رستم چیست غلط است جانم؛ رستم کیست درست است پسرم! » و احیانا توضیح خواهد داد که رستم پهلوانی است چه و چه و چه ..... مثلِ، مثلا،ً حضرت امیرالمؤمنین. اینجا واژه یا فعل ترکیبی چیستن یا چه بودن در فرهنگ فارسی معنایی ندارد، معنای خودرا از دست داده است، بی معنا شده است! فرهنگ ایرانی بازمانده از حرکت زمان قادر به گسترش و تعمیق واژه ــ افعال جدید نیست. رستم را نتوانسته است به صورت یک قدرت مادی ــ تکنولوژیکی برون فکنی کند؛ و لذا، پُرسش رستم چیست؟ بی ربط است. غلط است. ناشی از ذهنی تکامل نایافته است! ناشی از فقر ارثیه ایست مادی ــ تکنولوژیک، و لاجرم ذهنیتی ستیزه گر با معانی فرهنگ غیر!
یادم می آید، نخستین بار که سازی بنام پیانو به خانه آوردیم، مادر بزرگ ام قسم خورد که دیگر به خانه امان پای نخواهد گذارد ! احتجاج می کرد در خانه ای که صدای ساز، آن هم ساز فرنگی باشد، فرشته ها دیگر بدور چهار دیوار آن خانه بال نخواهند زد ! وقتی پرسیدیم، مقصودت ازساز فرنگی چیست؟، گفت: « مقصودم این است که اگر قراراست سازی در خانه باشد چرا ساز ایرانی نباشد، چرا تار نباشد؟! » آری. دشمنی مادر بزرگ با ساز و آوای آن تعجب آور بود، اما دشمنی اش با ساز فرنگی تعجب آورتر. چرا که دشمنی نخست را می شد به پای تجاهل عمومی اش گذارد، اما دشمنی دوم را خیر. زیرا نشان می داد که مادر بزرگ زن با فرهنگی است، اما فرهنگ اش در جایی متوقف شده است، در جا زده است؛ و مادر بزرگ یک مورد استثنایی نبود! سال ها بعد وقتی شنیدم و خواندم ودیدم که مائوتسه تونگ، رهبرانقلاب چین، در جریان انقلاب فرهنگی آن کشور، موسیقی غربی، آن هم موسیقی بتهوون را تحریم کرده است، تعجب ام از مادر بزرگ به خشمی عمیق از انقلاب فرهنگی چین بدل گشت؛ و خشم از انقلاب فرهنگی چین به یأسی عظیم از انقلاب فرهنگی خودمان تبدیل شد، آنگاه که رهبر انقلاب فرمودند: « اگر می توانستیم دیواری بدور ایران می کشیدیم! » دیوار می کشیدیم که چه کنیم؟! که جامعه ای، کشوری چون ایران، پس ازبه قولی سه هزار سال تاریخ مدون، هنوز نتواند سازش را از تکنیک ساده ی سه تاری به تکنیک پیچیده ی یک پیانو در قرن شانزدهم، و سپس به تکنیک های بسیار پیچیده تر سازهای الکترونیکی، در آغاز قرن بیست و یکم، گسترش دهد؟! تا نتوانیم آوا ها و معنا های آوایی ماورای فرهنگ مان را بشنویم؟! آری. عدم تولید مادی جامعه باعث نقصان تولید معنوی و روحیه ی ستیزه گر آن هم می شود. چرا که ادراک زیبایی شناسانه ی جامعه در جایی متوقف می گردد، و لاجرم، زیبایی غیررا نمی تواند فهم کند، ببیند! زیبا غیر ستیز می شود. مثل مغولان!
مغولان را چه شده بود که شهرها و عمارات وکتاب خانه ها را با خاک یکسان می کردند و سنگ برروی سنگ باقی نمی گذاردند؟! مغولان را این شده بود که شهرها و ابنیه های مادی و معنوی آن ها، ادراک زیبایی شناسانه ی آنان را پایمال می کرد، درهم می نوردید. مغولان دوست نداشتند که ادراک زیبایی شناسانه ی صحرایی آنان را بلندی هایی بنام ابنیه، و لاجرم سازندگان آن ها، حتا سگ ها و گربه های شان، مانع شوند! آنان دوست نداشتند که به هر سو می نگرند آثار انسان هایی غیر ( متمدن تر) لذت زیبایی شناسانه ای را که چشمان شان از دیدار بی واسطه با افق صحرائی یشان می بردند، زایل سازند.
آری. مادر بزرگ هم یک مغول بود، اما مغول زمانه اش. آثار، آوا ها و معناهای پیشرفته تر فرهنگ غیر، ادراک زیبایی شناسانه ی خودی اش را پایمال می کردند، درهم می نوردیدند؛ بال های فرشته های قرون وسطایی اش را می چیدند، باعث سقوط فرشته های چشم اندازهای اش می شدند!
هاتف اصفهانی چند صد سال پیش سرود:
دل هر ذرّه را که بشکافی
آفتابیش در نهان بینی
فکر، زبان، شعر هاتف را ما هنوز که هنوزاست بی کم و کاست، طوطی وار، تکرار می کنیم. اما، دل هر ذره را، از فرض به حتم، فرهنگ های دیگری شکافتند و می شکافند، آوا ها و معناهای خورشیدهای دیگررا، بطور عینی، کشف و ضبط نمودند و می نمایند، و بدین وسیله، بطور عینی بر حجم فرهنگ آوا ها و معناهای جهان مان می افزایند. و ما وقتی هنوز، برسر معابر و منابر، حدود جغرافیایی شهر و کشوررا با واژه و معنای دروازه مشخص می کنیم، چرا نباید بر خود ببالیم که شعر هزار سال پیش مان را هنوز سایه وار براحتی تکرار می کنیم؟! آری. ما با فرهنگ آوا ها و معناهای امروز جهان مان بیگانه ایم، در ستیزیم. ما اخیراً می رفتیم ( شاید هم می رویم ) تا مزدا ( اهورا مزدا ) را از کیست به چیست گسترش دهیم، تا مزدا سازی، ماشین سازی کنیم، نو واژه سازی کنیم، آن هم با واسطه های مونتاژی!
و چنین است که هنوز هم که هنوزاست ما با معناهای مهر به نظم درآمده ی حافظ خود یگانه ایم، مهر حافظ به دل مان می نشیند، مهرحافظ،، پدر آسمانی حافظ، ذهن مان را محتل نمی کند، برهم نمی ریزد که هیچ، مارا به بدویت شعری، قدسیت کلام، به طبیعت طبقاتی ــ جنسی زبان راهبری می کند. چرا که مهر حافظ مهری، معنای کلام حافظ ، علم معانی کلام حافظ ، از کهنه ــ پدر ــ مرد سالارانه ترین مذهب و آیین جهان، یعنی آیین مهر ( میترائیسم ) بیش ترین خوراک را می گیرد:
سرشک گوشه گیران را چو دریابند، در یابند
رخ مهر از سحر خیزان نگردانند، گر دانند
*********
ب : ابزار کُهنه ــ آواهای کُهنه
تفکیک آوا ها و اصوات یک جامعه با درجه ی تکامل فرهنگی (دست آوردهای مادی و معنوی) آن جامعه، و توانایی در حفظ و گسترش این دست آوردها، ارتباط مستقیم دارد. هر چه جامعه به دست آوردهای، به ویژه مادی ــ تکنولوژیک، بیش تری دست یابد، آوا های آن جامعه متنوع تر، پرتعدادتر، حجیم تر، منبسط تر، و در عین حال، مشخص تر و تجزیه پذیرترند. به بیان دیگر، ابزار نو، صدا و ترکیبات اصواتی نو می آفرینند. ابزار نو تداوم اصواتی ابزار کهنه را می شکنند و آن هارا به گوش بیگانه (ناشنوا ـ ناخوانا) می سازند، یا به سطح نازل و درجه دومی تنزل می دهند. به عبارت دیگر، پژواک هنری آواهای ابزار نو در آواها (فونتیک) زبان فارسی ما غایب اند؛ و در نتیجه، تفکیک آوایی، نه معنایی، زبان دیروز از امروز، حتا برای نیمای سنت شکن هم تحقیقاً ناممکن گردید...... و لذا، از این زاویه، اخوان ثالث به حق می کوشید تا ثابت کند بحور شعر نیمایی همان بحور عروضی شعر کلاسیک فارسی است، و یا در قالب این بحور هم می گنجد. چرا که در طول هزار سال گذشته ( سه دهه ی اخیرجمهوری اسلامی فعلا ًبه جای خود ) ما حتا یک موتور ساده هم نساخته ایم. حتا واژه ی موتور هم وارداتی است، تا چه رسد به صدای آن! صدای موتور، مغز موتوری می خواهد، نه فرد موتوری (رضا موتوری)! صدای موتور بازتاب صدای کارابزار خلاقی است که از مغز و دست و جان جامعه ی سازنده ی آن برون فکنی شده است، و نه به آن صادر شده است. صدای موتور، صدای تراکتوری است که زمین را شخم می زند، و نه صدای گاوی که همین می کند! و مشخص است که صدا ــ آواهای شعر نیما، فونتیک شعر نیمایی، پژواک هنری صدای کار کدام ابزاراست:« گاو یا تراکتور!» و درست بهمین دلیل است که من شکی ندارم اگر امروز، پس از هفتصد سال، خواجه حافظ سر از خاک بردارد، هنوز براحتی شعر نیما را می خواند وفهم می کند. اما، چاوسر حتا مشکل ها خواهد داشت تا شعر الیوت را به درستی ادا کند! چه رسد که فهم کند! و آیا این برای ما افتخار دارد؟! حال جلوتر نمی رویم و در باره ی پژواک آواهای ابزارهایی بسی پیچیده تر چون کامپیوتر که هنر ماورای ساختارگرایی POST STRUCTURALISM نام گرفته اند، نمی گوییم .... ! و باز هم شکی ندارم، آوا، موسیقی و شعری را که این روبات می سراید، حتا الیوت پنجاه سال پیش را به حیرت وا می دارد، چه رسد به حافظ را که مجنون اش خواهد ساخت!
بدیهی است که اینجا صحبت از تغییر خط فارسی نیست. اینجا صحبت از تغییراتی است که تغییر خط فارسی در برابرش بچگانه می نماید. فونتیک شعر فارسی پژواک هنری آواهای ابزارهای کاری هزار سال پیش است نه امروز!
از سوی دیگر، به دلیل تکامل کند و گسسته ی فرهنگ ایرانی، حاکمیت موقت یک قوم با زبان ــ آواهایی بیش تر بدوی ( فاقد خط و الفبا)، و تداوم طولانی نظام مرد سالاری در جامعه، در زبان فارسی تقسیم های آوایی ــ جنسی ( مذکر، مؤنث، خنثی) غایب اند. به گفته ی دیگر، واژه ها، شامل نام ها، ضمیرها و به طبع آن ها فعل ها و صفت ها و .... در زبان فارسی صاحب کاراکتر مشخصی نیستند؛ در حالی که، امروزه، در کم تر زبان زنده ایست که تقسیم های جنسی فوق دیده نشود. به عبارت دیگر، و گامی پیش تر، بسیاری از واژه ها، و در نتیجه آواها، طبیعتی ( شناس نامه ای ) دارند که زبان های زنده نام امروزی، بدلائلی که تا کنون ذکر شده اند، موفق به نشانه گذاری برای آن ها گردیده اند. اما، این که این نشانه گذاری ها ( مذکر، مؤنث، خنثی ) بر چه مبنایی صورت گرفته اند، هنوز بسیار مبهم است. ولی به حیث سر آغازی می توان گفت، از آنجا که خط و زبان نوشتاری اصولاً طبیعتی مردانه دارد و پیدایش آن، احتمالاً هم زمان با شکل گیری نظام مرد سالاری است، این پروسه نشانه گذاری، نه آگاهانه، در عُمق ضمیر ناخودآگاه نظام مرد ــ پدر سالار صورت پذیرفته است. و در این حالت، از آنجا که هر چه دوره ی تکامل یک جامعه به عصر حاضر نزدیک تر، مختصات فرهنگی، و در نتیجه زبانی اش هم واضح تر و قابل بررسی تر، بهترین مثال، مثال زبان آلمانی است. در زبان آلمانی، دامنه ی مداخله ی نظام مرد ــ پدر سالار، در نشانه گذاری ها، تا آنجا پیش رفته است که بسیاری از واژه هارا از نظر حس آوایی ای که منتقل می کنند، و حتا از نظر شکلی که دارند MORPHOLOGY می توان شناخت که از چه جنسی اند. به عنوان نمونه، واژه ی TRANE به معنای اشک نشانه اش، حرف تعریفش، die مؤنث است. در زبان های روسی و فرانسوی هم، این کلمه نشانه ی تأنیث دارد، و حس و ادراک آوایی زنانه ای (ظریف ــ شکننده ای) را منتقل می سازد. و البته که در زبان فارسی هم این واژه چنین حس و ادراک آوایی را منتقل می کند، و بسیار هم زشت و موهن منتقل می کند! ما می گوییم: مرد باش. گریه نکن! چرا مثل زن ها زر میزنی؟! گریه کار زن هاست! و ..... تنها تفاوت یا تمایز اساسی این واژه در زبان فارسی همانا عدم وجود نشانه ی زنانه ی اشک برای واژه اشک است که در مقوله ی تا کنون به تفصیل بیان شده ی توقف تکامل تاریخی زبان فارسی می افتد.
مثال دیگر واژه ترس die Frucht و die Angst است که در زبان های روسی و فرانسوی هم، نشانه ی تأنیث دارد. در زبان فارسی هم، این واژه حس و کاراکتر زنانه دارد. در فارسی ما می بالیم: چرا مثل زن ها می ترسی؟ چرا مثل زنها قایم شده ای؟ (که البته ترس زن ترس تاریخی است از زور و قلدری ـ قلندری مرد ) و دوباره، این واژه در زبان فارسی بی نشانه، بی شناس نامه است.
مثال سوم واژه ی شب است که دوباره، در زبان فارسی، کاراکتر زنانه ( اهریمنی ) دارد و شاهد شعر حافظ است که شب را به زن آبستن تشبیه کرده است:
بدان مثل که شب آبستن است دور از تو
ستاره می شمرم تا که شب چه زاید باز
اما، در زبان های آلمانی و روسی و فرانسوی و .... دیگر احتیاجی به توضیح و کنکاش در شعر شاعر ــ هنرمند نیست تا ثابت کنی شب طبیعت زنانه دارد، چرا که برای یک آلمانی، روسی و فرانسوی، از نظر علم آوا شناسی و حتا، از نظر علم شکل شناسی واژه ها morphology به محض این که واژه ی nuit ،ночь ، nacht آواز شودیا به قلم آید،خود به خود نشانه های La،чь،Die، یعنی کاراکتر زنانه ی واژه ها، در ذهن تداعی می گردند. به زبان دیگر، آوا و شکل نشانه های واژه ها، کلید شناخت حس و کاراکتر واژه ها، نیز شده اند. و مثال های اجناس مذکر و خنثی فراوان هستند که از ذکر آن ها، به علت طول کلام، خودداری می شود. همچنین است مثال های افعال و صفات و قیود و .... ، که نه تنها کاراکتر یک جمله، بلکه کاراکتر یک شعر، یک ُرمان، یک نمایشنامه، و در نتیجه کاراکتر هنرمندان آن هارا تجزیه و تحلیل نموده، و مشخص خواهند کرد: هنرمند، و بالطبع جامعه اش، در کجای تاریخ ایستاده اند، آثارشان پژواک هنری صدای کدام ابزار کاراست، و لذا طبیعت طبقاتی ــ جنسی زبان شان چیست؟ باشد تا همت موسیقی ــ زبان شناسان ایرانی، از این زاویه ی علم آوا شناسی، هم به تجزیه و تحلیل غزل های (آواهای) حافظه ی فرهنگ مان بپردازند. اما، از پیش هشیار و منصف باشیم که (اولا) از تفسیرمکانیکی آنچه که تا کنون گفته آمده بپرهیزیم! این سخن بدین معناست که الف: همان گونه که در مقدمه آمده است، مطالب فشرده ی حاضر نخستین کوشش در این زمینه است، و بنا بر این خالی از اشتباه نتواند بود. ب: بسیاری از واژه ها، در زبان های مختلف ، نشانه ها و علامت های جنسی ضد و نقیضی نسبت به یکدیگر دارند. به عنوان مثال، همین واژه ی اشک در زبان عربی خنثی است. اما، آنچه که در اینجا مهم است، نگاه و طرز تلقی جوامع مرد ــ پدر سالارعربی به این گونه واژه هاست، که هنوز همان نگاه و طرز تلقی دیگر جوامع مرد ــ پدر سالاراست به خیل عظیمی از این نوع واژه ها. به سخن دیگر، در درجه ی نخست، بیش تر، دوران های تاریخی، و ویژگی های خاص هر جامعه در آن دوران ها، تعیین کننده ی حس و کاراکتر واژه ها هستند تا خود نشانه های جنسی که رّد و آثارشان در طول تکامل زبان هر جامعه گم شده اند. ج: گفتیم که احتمال می رود نشانه گذاری واژه ها در دوران مرد ـ پدر سالار و پیدایی خط و زبان نوشتاری در این دوران صورت گرفته باشد؛ لذا، فقدان نشانه گذاری واژه ها در زبان فارسی، با وجود تداوم طولانی نظام مرد ــ پدر سالار بر جامعه ی ایرانی، و وجود گسترده ی همین نشانه گذاری ها در زبان آلمانی، با وجود کوتاهی نسبی عمر و جوانی جامعه ی آلمانی را باید، همان طور که تذکر داده ایم، بیش تر در تکامل کند، گسسته، و حاکمیت موقت یک قوم با زبان ــ آواهایی اکثراً بدوی ( فاقد خط و الفبا ) بر جامعه ی ایرانی از یک سو، و تکامل پیوسته، سریع، و پُر شتاب جامعه ی آلمانی از سوی دیگر، دید و بررسی نمود تا در تضاد نقطه نظرهای گفتار حاضر. (ثانیاً) بپذیریم که هر زبان و حتا هر واژه، همان طور که شناسنامه ای دارد، عمری هم دارد؛ و بنظر می رسد که زبان فارسی به دوره ی پیری خود پای گذارده است. و دوباره، این سخن بدین معناست که الف: باید بکوشیم تا ابزار نو بسازیم تا پژواک هنری اشان در زبان آینده امان هم بریزد. ب : بدیهی است که ُمشکل پیری زبان ها، حتا شامل زبان هایی که تقسیمات جنسی نیز در آن ها صورت گرفته، می شود. از جمله ی اینان یکی هم زبان عربی است. ج: نباید گرایش به محو تدریجی تقسیمات جنسی در برخی از زبان های زنده ی امروزی، نظیر زبان انگلیسی را با عدم تقسیم جنسی زبان، مثلاً، فارسی یکی گرفت. زبان انگلیسی در جریان روند تکامل ( جوامع نو ابزارساز ) خوداست که از تقسیم به وحدت گرایش پیدا کرده است. یکی از وجوه عینی این گرایش، احیای صدای زن ( حقوق زنان، حقوق افراد ) است در جوامع انگلیسی زبان؛ در صورتی که، زبان فارسی، در روند منقطع تکاملی پشت سرگذارده ی خود، به دلائل تا کنون گفته آمده، حتا به مرحله ی تقسیمات جنسی خود وارد نشد، چه رسد به وحدت دوباره! و همین پیچیدگی، اما به گونه ی دیگر، در مورد زبان عربی، هم صادق است؛ بدین گونه که زبان عربی در جریان پروسه ی تکامل بدون وقفه ی خود، به مرحله ی تقسیمات جنسی می رسد، اما به مرحله ی وحدت گام نگذارده با مُشکل پیری زبان، یعنی مُشکل عدم نوسازی ابزارهای تولیدی جوامع خود روبرو گردیده است؛ و در نتیجه، تنوع آوایی اش به وحدت آوایی زبان هایی نظیر زبان انگلیسی گرایشی نشان نمی دهد. یکی از مثال های بارز و عینی این عدم تمایل یا پیری و فرسودگی را، به روشنی، در عدم احقاق آزادی صدا و حقوق زنان عرب می توان دید. مورد همیشه تراژیک این عدم احقاق، هم اکنون در عربستان جاری است، و مورد جدید کمیک آن در الجزایر، در جنبش اسلامی عمیقاً واپسگرای الجزایر!
بنا بر این، مُشکل احقاق حقوق افراد (به ویژه زنان) در جوامع عقب افتاده ی امروزی، از این زاویه، یعنی علم آوا شناسی، هم قابل بررسی است. به عبارت دیگر، علم فونتیک یکی از معیارهای علم جامعه شناسی و علم سیاست جهت ارزش گذاری یکی از پُر تفسیرترین، اما اساسی ترین مقوله ی علوم اخیرالذکر، یعنی دموکراسی نیز تواند بود. به بیان دیگر، از طریق تجزیه و تحلیل، به عنوان مثال، آواهای شعری شعر حافظ می توان سنجید که آزادی ( مراعات صدا ــ حقوق افراد ) در دوران شاعر، دوران کنونی ( و در آینده ) در کشورمان الف: چه معنا می داد؟ ب: چه معنا می دهد؟ ج: و شاید، چه معنا خواهد داد؟ به گفته ی دیگر، هر چه بیش تر به حافظه ی مان دل خوش کنیم کم تر ابزار خواهیم ساخت؛ یا برعکس، هر چه بیش تر ابزارسازی کنیم کم تر به حافظه مان دلخوش خواهیم کرد؛ و در نتیجه، کم تر زیبا غیر ستیز، مغول زمانه امان خواهیم بود!
راز بقا و جاودانگی حافظ در همین جاست. چرا که شعر حافظ پژواک هنری صدای ابزارها و روابط تولیدی جامعه ی ایرانی در گذشته، حال و ( آینده ) است.
زمستان 1992 کلن انجمن فرهنگی نوا
مجید فلاح زاده
فهرست برخی از منابع اولیه
به زبان فارسی
گزیده سرودهای ریگ ودا ( جلال نائینی )
اوستا ( پور داود )
کتاب مقدس
قرآن
فن شعر ( ارسطو )
شاهنامه ( فردوسی )
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
مثنوی
دیوان شمس
حافظ ( شاملو )
حافظ ( بهاءالدین خرمشاهی )
حافظ ( خلیل خطیب رهبر )
حافظ ( نسخه ی قدس )
حافظ ( محمد سلحشور ـ سید حسن سادات ناصری )
از کوچه ی رندان ( عبدالحسین زرین کوب )
تاریخ جهان باستان ( نگارش محققین شوروی )
برخی بررسی ها ( احسان طبری )
جامعه شناسی هنر ( آریانپور )
تاریخ تمدن ( ویل دورانت )
میتو لوژی روم و یونان ( ترجمه احمد بهمنش )
فهرست برخی از منابع اولیه
به زبان انگلیسی
1 THE HYMNS OF THE RIG VEDA ( VARANASI INDIA 1071) 2 THE RIG VEDA ( PENGUINBOOKS 1988 )
3 ROGETS THEASAURUS ( LONGMAN )
4 THE SOCIAL HISTORY OF ART ( A. HAUSER )
5 AESCHYLUS AND ATHEN (G. THOMPSON )
6 THE ANATOMY OF SPIRIT ( LINDSY )
7 AESTETHICS ( YRIBOREV )
8 THE GROTESQUE ( W. KAYSER )
9 FEMINISM AND THEATRE ( CASE SUE ELLEN )
10 OXFORD COMPANION TO THE THEATRE ( OXFORD )
11 ON THE ART OF THEATRE ( E. G. CRAIG )
12 MEYERHOLD ( E. BRAUN )
13 THEATRE AND ITS DOUBLE ( A. ARTAUD )
14 THE THEATRE IN ASIA ( A. C. SCOTT )
15 A HISTORY OF WORLD THEATRE ( B. MARGOT )
16 THE LIVING STAGE (MAC GOWAN – MELNIT )
17 WORLD DRAMA ( A. NICOLL )
18 THE SEVEN AGES OF THE THEATRE (G. SOUTHERN )
19 SELECTED PHILOSOPHICAL WORKS VOL. 5 ( G. PLEKHANOV )
) 20 CONTEMPORARY LINGUISTIGS (W. O GRADY .
M. ARONOF M DOBROVOLSKY)
21 THE MEANING OF THE MEANING ( C. K. OGDEN - I. A RICHARDS)
22 MYTH. LEGEND. AND CUSTOM IN THE OLD TESTAMENT (THEODOR H. GASTER )
**************