می شود تا افق هم
پیاده رفت
تا کهکشان
بالا گرفت
و در مهی غلیظ
پیش رفت
بی آنکه کسی
به تو شک کند
بی آنکه بدانند
درونت
پُر از خواستن است
و عطشی دوباره
در چشمانت
زمزمه می کند
*******
می توان
حتی
نسیم را
شال گردنی کرد
و به دور گردن ماه
پیچید
شبهایی که
نگاهش
پر از برف است
و دست ابر را
با دستکشی
از گل یخ
پوشاند
تا دوباره
صبح
عطر تو را
به پلکهایم
برساند
و من
با تو
بیدا رشوم
******
می توان
تکه های قلب را
از ستاره های آسمان
ساخت
تا برق چشمانت
باران شادی بر شوره زار
بیاورد
و
تو آنگاه
جوانه زنی
در باور هر بیابان
آری !
می شود و
می توان
تنها-
به چشمهایم
نگاه کن
ايران -خرداد 90
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد