logo





ثنویت و ایستایی در سیاست

پنجشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۰ - ۱۶ ژوين ۲۰۱۱

بیژن باران

bijan-baran.jpg
فرهنگ پیشامدرن بلایای فراوانی مانند ایستایی، ثنویت، عدم شفافیت، قصاص، اعتقادات، ناموسی، غیرعقلایی، و منش خانی دارد. در این کنکاش 2 مسئله ثنویت و ایستایی واشکافی می شوند. ثنویت در پندار، گفتار، و کردار یک حامل نامریی از فرهنگ پیشامدرن است. ثنویت یعنی انسان در پندار، و گفتار، کردار تابع 2گانگی بوده؛ یعنی جهان بیرون را به 2 اردو تقسیم بندی کند. هرکه را با او نیست برخود بیانگارد. برای این فرد مصالحه، سازش، مدارا، و تشکیک ناسزا بوده؛ به عواطف و اعتقادات اش توهین تلقی می شوند. ایستایی بمعنی انکار تغییر در فرد و جامعه است. تغییر دلایل فراوان دارد: افزایش شناخت فرد، تحول در عوامل بیرونی، بلوغ فکری/ اجتماعی، جابجایی علل درونی، تراکم شرایط محیطی. تبلور طرز فکر ایستا را در اصطلاحات "حرف مرد یکی است،" سر موضع ایستادن، عدم تغییر در دیدگاه اجتماعی، تکرار در تاریخ، ناستالوژی برای بازسازی امپراتوری هخامنشی یا خلفای راشدین صدر اسلام می توان دید.

1- ثنویت در فرهنگ یک پدیده پیشامدرن است که زرتشت بنحو درخشانی آنرا در گاهان/ گاتها بکار برد؛ در اوستا تدوین شد. این ثنویت بدوی در سده 7م در مدینه و مکه جان جدید گرفت؛ به جامعه درحال زوال اعتقادی ایران برگشت. جامعه قرون 6 -7م ایران با جنبشهای ماندایی، مانی، صائبی، میترایی، مزدکی، مسیحی، بودایی، زرتشتی، شقه شقه فرهنگی- دینی شده بود؛ در آتش نفاق می سوخت. یورش مسلمانان این آتش را مدتی خاموش کرد. ثنویت در شیعه شیوع وسیع دارد بصورت: اجبار/ اختیار، خیر/ شر، حرام/ حلال، کفر/ دین، کذب/ صدق، مومن/ کافر، فردوس/ جهنم. ثنویت بمرور در شریعت و آگاهی فرد دینخو به منزله یکی از ارکان اعتقادی درآمد. البته مباح هم مقوله ای در گفتار بوده؛ ولی در تصمیمگیری کرداری "یا این یا آن" بکار نمی رود.

در جامعه مدرن شک اولویت دارد؛ یعنی بین خیر و شر بدیل سوم را مطرح می کند. شک پایه اکتشافات و اختراعات عصر روشنگری می باشد. یک نمونه شک در دادگاه مدرن است که اتهام مطرح می شود. وکیل مدافع و دادستان می کوشند در هییت منصفه/ ژوری شک نسبت به نظرات مقابل تولید کنند. البته برای عضویت در هییت منصفه/ ژوری در این قضاوت باید از مردم عادی بود. همچنین روال دادگاه با قانون قضا و موارد قضایی گذشته مدون در مجلدهای قطوری با اصول منطق، شواهد مادی، مصالح جامعه پیش میرود.

در دنیای مدرن شک، بینابینی، و خاکستری بین سیاه و سفید، تصمیم گیری و قوه تمیز را عقلایی می کند. تجلی پیروزمند راه سوم برونرفت از ثنویت جهان اول سرمایه داری و جهان دوم اردوگاه سده گذشته نیز، در سده 20 ، نمونه های سترگی دارد: گاندی در جنبش ضد استعماری انگلیس، هوچی مین در جنگ رهاییبخش ضد امپریالیزم در ویتنام، مارتین لوتر کینگ در جنبش مدنی آمریکا، نلسون مندلا در رفع آپارتاید/ تبعیض نژادی آفریقای جنوبی.

پدیده ساده گرای ثنوی مذهبی یا سکولار خسران عمیقی به بشریت زد. نمونه اول جنایات کلیسا در قرون وسطای غرب با محاکم تفتیش عقاید می باشد. نمونه دوم فاشیزم هیتلری با برتری نژاد آرین، در تقابل با نژادهای سامی و اسلاو با پیآمدهای گزاف اجتماعی، باوج رسید. در سده 20 راست و چپ در امور ملی و بین المللی این شیوه سفید/ سیاه را بکار بردند. آنها طرفدار پر و پا قرص گزینه "یا این یا آن" بوده؛ در تصمیمات کلان ملی همیشه با استدلال "از دو امکان، فقط این" یا "از 2 حال خارج نیست" را هم بکار می بردند.

نمونه دیگر کارکرد خونین ثنویت "یا با ما یا بر ما" در حزب و جامعه دهه 30م شوروی بود. یک نمونه دیگر ثنویت راست: تز برزینسکی در ایجاد کمربند سبز اسلامی در برابر تهاجم سکولاریسم سرخ چپها بود. کمک مادی به اشاعه این تز یکی از دلایل اوج بنیانگرایی در خاور میانه شد: انقلاب اسلامی ایران، قبضه قدرت طالبان افغانستان، پشت جبهه وزیرستان شمالی و جنوبی پاکستان، تصویه سکولارها در غزه بوسیله حماس، رشد حزب الله جنوب لبنان، شاید رشد حزب مذهبی راست عدالت و توسعه حاکم در ترکیه، زوال دولت در سومالی و شمال پاکستان، بقدرت رسیدن حزب مذهبی راست لیکود در اسراییل، گسترش سازمانهای القاعده در جهان.

در هنر و شعر- بخاطر فضای تقلیلگرای ایندو- ثنویت برای غلو و تاثیر عاطفی اجتناب ناپذیر است. لذا به ثنویت در هنر نمی توان خرده گرفت. ولی برای برنامه سیاسی کشوری یا یارگیری سازمان های سیاسی، ثنویت برابر با طرز فکر دینی است که به دنیوی بودن سیاست ربطی ندارد؛ بلکه جهان بینی ساده گرای بدوی مذهبی، فاشیستی، کیش شخصیتی است.

2- ایستایی. ثنویت گرایان منکر تغییر اند. در حالیکه تغییر هم در فرد است؛ هم جامعه را دربر می گیرد. آیا یک فرد می تواند بمرور ایام، یا حتی سریع، تغییر موضع سیاسی یا ایده الوژیک بدهد؟ از این رو نظام تادیبی بورژوایی، زندانی را اعدام نکرده؛ در روال تربیت نوین قرار میدهد که در انسانهای نرمال اثرگذار و شفابخش است. نمونه های فراوانی در 100 سال گذشته تاریخ سیاسی ایران می توان یافت که نشان دهنده تغییر سیاسی در فرد اند.

البته علل و عوامل این تغییر میتواند خصوصی- در اثر بیداری وجدان، غریزه صیانت نفس، فشار شکنجه، عافیت طلبی، تجارب مبارزاتی، مطالعات فلسفی- باشند. معهذا تعداد کمتری به عقاید خود پایبند بوده؛ با اعتقادات خود تا پای مرگ می روند. نمونه کلاسیک طاهره/ قره العین، زن شوریده زاده 1817 در ایران است. در اوت 1852 وقتی بچنگ ناصرالدین شاه افتاد؛ پیشنهاد شاهانه در برابر تغییر دین و پیوستن به حرمسرای ضل الله را اینگونه پاسخ داد که منجر به قتل این زن فرهیخته شد: تو و ملک و جاه سکندری/ من و رسم و راه قلندری. اگر آن نکوست تو در خوری/ وگر این بد است مرا سزا.

سپس کوچک خان به مبارزه خود تا قتل خود پیش رفت. دکتر ارانی، سردار اسعد، پسیان، خیابانی نمونه های دیگر پس از کودتای 29 اسفند ند. در کودتای 28 مرداد هر 2 نمونه- هم پایداری در مواضع بوسیله دکتر فاطمی، دکتر مصدق، وارطان، کیوان هم خیل توابان- دیده می شوند. تا دهه 50 که نمونه های جانفشانی چریکهایی چون نابدل و رضایی فرهنگ مبارزه را تغییر داد. ولی در دهه 50 امثال لاشایی، نهاوندی، میلانی، عاصمی، نیکخواه، دیگران خط عوض کرده؛ از اندیشه مائو به حزب رستاخیز و عافیت رسیدند. در پی انقلاب هم همین 2 واکنش مخالفان به حاکمیت دیده می شود: مختوم، ماموستا عزالدین حسینی، سیرجانی، مختاری، 4 تا 10 هزار انسان روشن ضمیر- در برابر توابین و ذوب شدگان در ولایت- نابود شدند.

آیا زمان ما اکنون متفاوت است؟ آیا باید تقاص قبیلوی را کنار نگذاشت؟ آیا باید ثنویت سیاه/ سپیدی و عدم تغییر در فرد را نپذیرفت – تا نظرات با داده های روزمره در تقابل نباشند؟ گاهی اگر فرد تغییر ایده الوژیک بدهد او سست عنصر قلمداد می شود. اگر روی مواضع گذشته اصرار کند او را متحجر می خوانند. آیا راه دیگری برای این رجعتگرایی مذهبی در دیدن جهان بطور ثنوی در فرد و سازمان وجود دارد؟ پاسخ بستگی به فرد دارد؛ پاسخ عمومی نتوان داد.

اگر یک فرد به 2 عامل شناختی و شخصیتی تجرید شود؛ اولی از محیط کسب می شود؛ دومی ارثی می باشد. نوع دیگر این ثنویت خودشیفتگی و دشمن بینی است. پس شاید همه عوامل این نوع جهانبینی، شناختی و آگاهانه نبوده؛ مربوط به شخصیت و روان فرد هم می شوند. اگر به شخصیت و روحیه فرد ربط دارند؛ نیاز به مداوای بالینی و دارویی دارند. البته پیشنهاد التیام را این گونه شخصیتها دشنام نامیده؛ بطور عاطفی با پرخاش پاسخ می گویند.

اگر ثنویت بعلل شخصیتی است؛ با استدلال، براهین، داده ها، فاکتها از طرف مقابل، شناخت فرد عارضه دار تصحیح نمی شود؛ بلکه کینه هم بفرد توضیح دهنده به عذر و بهانه های طرف افزون می شود. ولی اگر ثنویت شناختی باشد آنرا می توان با بحث، مطالعه، غور، در روالی طولانی به روز کرد تا فرد در جهان امروز با شک و مدارا برخورد کند.

ممکن است گذشته یک فرد دمکرات فعلی بسیار مسئله دار باشد. او می تواند با مماشات با رژیم یا جنایت و دزدی متهم شود. این بینش ممکن است ناشی از ته مانده فکر ثنوی در آدمهایی باشد که این فرد را داوری می کنند. این آدمها با گذشته فرهنگ زرتشتی/ شیعی، عدالتهواهی شان نسبت به مرگ و زندان بسیاری از آزادگان دهه 60 جریحه دار شده است. آنها بخاطر حقوق پایمال شده جوانان شوریده آن دهه خونبار- با امثال افراد منتقد اصلاح طلب حاکمیت انحصارگر مشکل عاطفی دارند؛ نمی توانند منصفانه برخورد کنند. آنها اتهام، سوء ظن، خیر مطلق تجریدی، منزه بودن خود را که در حاکمیت کاره ای نبوده اند، از افراد منتقد اصلاح طلب حاکمیت انحصارگر توقع دارند.

آنها همنیشنی association افراد منتقد اصلاح طلب حاکمیت انحصارگر با مهره های قتال و غارتی حاکمیت همه را یک کیسه کرده؛ فتوای نجسی متهم را می دهند. برای آنها تجسم جناحهای رقیب در حاکمیت مشکل است؛ زیرا اکثر شان آبشخور فرهنگ سیاسی انحصارگرای رژیم ساقط داشته؛ از دیدن جناحهای رقیب در حاکمیت عاجزند. داده های بصری و حسی توسط ایده الوژی راست شان فیلتر می شوند. آنها از همکاری سیاسی که بیشتر قلمی و حضور در جمع سخنرانی است تا قدمی پرهیز می کنند. باید منصف مدرن بود: علیرغم اشتباهات شناختی، تحلیلی، یا حتی اعتقادی افراد منتقد اصلاح طلب حاکمیت انحصارگر، نفس جنایت و قتل را دیگران در حاکمیت انجام داده اند. آنها پولشویی در خارج اعضای 62 نفری دربار ساقط را زیر سیبلی رد می کنند؛ متهم به شریک دزد نمی کنند.

گروهی برونمرز راستگرا کمپرادور اعضای جناحهای حاکمیت را نجس می انگارند؛ حاضر به دست دادن با افراد منتقد اصلاح طلب حاکمیت انحصارگر نیستند. اینها اکثرا کسانی اند که یک روز زندان نبوده اند – نه در رژیم ساقط گذشته؛ نه در رژیم مسلط فعلی. جوانان از روی صداقت ذاتی دهن بین اند؛ گذشته، کردار، تمامیت این گونه عوامفریبان را مد نظر قرار نمی دهند. این را عوامفریبان میدانند. البته دراز مدت نتیجه ای برای آنها ندارد؛ ولی کوتاه مدت معرکه گیری می کنند.

در همین رابطه باید نقش این دیگران را در ذهن خود تعیین کرد. آیا آمران و ماموران، درون قدرت و بیرون قدرت سیاسی، حاکمیت و اپوزیسیون توفیر ندارند؟ ندامت گفتاری یا آبکی را چگونه از ندای برخاسته از وجدان می توان تفکیک کرد؟ پاسخ ساده نیست؛ بستگی به دانش، وجدان، شخصیت، اعتقادات، هدف در دست و آینده ناشی از تصمیم دارد. پس از آزادی از اوین شاهنشاهی و بعد از 26 سال غربت برخی چپها به مناظره آخوند مصباح یزدی و دکتر سروش در تلویزیون تهران رفتند. این مبارزه جویی و شجاعت آنها را می رساند که در کارزار انتخاباتی نامزدهای حوزه هایی از تهران شوند.

میتوان با افکار امروز امثال آنها موافق بود یا نبود- البته با ته مانده گس گذشته اشتباهات انسانهای کوتوله در مسند بزرگ تاریخی ورای استعداد فردیشان. ولی این گزینه فردی ربطی به تضییع حقوق مدنی آنها نمی تواند داشته باشد. باید کوشید گذشته راست و چپ سیاسی در ایران را با اغماض قضاوت کرد. گزینه دادگاه حقیقت یاب مانند آنچه در آرژانتین، شیلی، آفریقای جنوبی اتفاق افتاد روحیه قصاص خواه ناظران را سیر نمی کند. ولی اغماض پدران و مادران شهیدان خرداد 1388 پس از فاجعه کهریزک و خیابانها قوت قلب می دهد تا در کینخواهی تاریخی خود تجدید نظر شود- اگرچه بسختی و توام با جریحه داری عواطف باشد. در بهمن 58 مردم گل میخک به سربازان میدادند؛ اگرچه در میدان ژاله، مردم کشته داده بودند.

در جامعه فردای ایران نمی توان برای 13% یا شاید بیشتر از جناح راست سرمایه در حاکمیت فعلی، خط و نشان کشید آنها را به تخته مرده شویخانه حواله داد. یا حتی به 1000 فامیل عهد طاغوت که برای پولشویی 33 ساله آنها در غرب، در اجماع ملی پاسخ گوی غارت سرمایه ملی در دهه 50 شمسی از ایران باشند. ولی دادگاه نورنبرگ در مورد مهره های آدمکش فاشیزم هیتلری با قتل 50 میلیون و دادگاه لاهه در مورد ناسیونال-شوونیزم صربی میلوسویج 1941-2006 با کشتار 200 هزار انسان عطش تقاص را تاحدی فرو می نشاند. این فرد پرزیدنت لیگ کمونیستهای شهر بلگراد در 1984 بود؛ 10 سال بعد قصاب خلقهای غیرصرب و عاملی در فروپاشی خونین دولت فدرال یوگسلاوی شد- گردش در حاکمیت از چپ به راست در یک دهه.

در مجلس/ کنست اسراییل 29 حزب مذهبی و سکولار باهم بضد فلسطین کار می کنند. ولی در فلسطین 2 گروه فتح سکولار و حماس مذهبی نمی توانند یک برنامه مشترک سیاسی داشته باشند. متاسفانه در 100 سال گذشته ایران، دولتمردان قبلی در دور بعدی حکومت گاهی زندان میروند- اپوزیسیون که جای خود را دارد. نمونه تیمورتاش پیشاز شهریور 20، هویدا و نصیری در دهه 50، ابطحی و تاجزاده در اواخر دهه 80.

ولی بهرجهت صورت مسئله روی دست مانده: چگونه در اپوزیسیون و حاکمیت یک کشور سرمایه داری در حال گذار با اصول قانونی، قراردادهای مدنی، و رفتار تجار منش و بیزینس-مآب بورژوایی با مخالفین خود برخورد شود؟ در فرهنگ فعلی گذاری، بقایای مقوله های پیشامدرن قصاص و غیض قبیلوی در حال ذوب شدن اند. چگونه با گذشته افراد متهم/ "مجرم" بنظر اپوزیسیون- که مدتی است وجدان آنها بیدار شده؛ جنایت و غارت را طرد کرده- کنار بیآیم؟ بویژه اگر این افراد سیاسی 80 ساله مریض یا در اعتصاب غذا در زندان هم باشند.

تردیدی نیست که مصالحه، ابزار کار سیاستمداران و گروه های سیاسی است. برخلاف سنت حاکم در عرصه سیاست ایران که مصالحه و گفت و گو با خیانت و گذشتن از ارزشهای طرف سازش یکی دانسته می شود، مخالفان سیاسی در کشورهای دموکراتیک حتی در بدترین شرایط نیز با یکدیگر گفت و گو می کنند؛ به امتیازدهی و امتیاز گیری مشغولند. http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2011/06/110607_om_iran_political_compromise.shtml

معمولا در کانون استبداد با جنایت و غارت قانون شکنانه وجدان سخت متحجر است. اما کسانیکه در حاشیه این کانون جنایت و غارت در حاکمیت می پلکند؛ وجدان اجتماعی شان گاهی بیدار می شود. شاید یک تلنگر باعث این بیداری می شود. علل این بیداری شک به رفتار خود در اطاعت از آمران، معیارهای اخلاقی خفته در ذهن فرد، آگاهی به قانونمداری می توانند باشند. وجدان اجتماعی هیچ دیکتاتوری- از رضاخان، محمدرضا، صدام، مبارک، بن علی، قذافی، صالح در یمن گرفته تا دهها دیگر در تاریخ- تا دم مرگ بیدار نمی شود. کانون استبداد صدام با 2 پسرش و مبارک با 2 پسرش بخوبی بیانگر تحجر خودکامگی است. این سرابی است که با یک خودکامه می توان از تعامل، مماشات، انتظار اصلاحات دم زد. شخصیت یک خودکامه خارج از هنجار انسانهای نرمال است. یک خودکامه با اطرافیان چاپلوس، از واقعیات پیرامون خود بمرور جدا می شود. اگر دزد نباشد به اجرای منویات من درآوردیش و طرحهای بداهه ای اجتماعی ورای قانون با نوعی خودبزرگ بینی و حق وِیژه برای خود، دولت را بسوی فروپاشی و انهدام حاکمیت می کشاند. نمونه های تاریخی: هیتلر، پال پات، ایدی امین. افراد حاشیه دیکتاتور در روالی با فرد خودکامه زاویه سیاسی پیدا می کنند. در نهایت از حاکمیت بیرون می زنند.

برخی انسانها در روال زندگی سیاسی خود، تغییر کرده؛ از فرهنگ پیشامدرن ثنویت به شک فرهنگ مدرن می رسند. صورت مسئله وجود تصاحب مادی ثروت و قدرت در حاکمیت است. هر از گاهی پوسته ای از راس هرم قدرت جدا شده با وجدان جدید انسانی خود به نقد گذشته خود و هرم حاکمیت می نشیند؛ قانونمداری و یا انسانمداری را توصیه می کند. در عین حال نیروی های جدید از درون دهانه حکومت بالا آمده؛ جای زاویه داران را گرفته؛ بقدرت و ثروت میرسند. شاید اقتراح رسانه ای برای بازشدن این مسئله و یافتن پاسخ برای آن گام نخستین باشد. ولی قدر مسلم اینست که لایه های بیشتری از حاکمیت جدا می شوند؛ لایه های درونجوش آن کفاف نیروهای از دست رفته را نمی کنند؛ لذا توسل به سرکوب تشدید می شود.

آیا می توان جانیان و غارتگران رژیم سابق و رژیم فعلی را نجس ندانست؛ با آنها در مجلس ملی، ادارات مختلف، مراکز علمی همکاری کرد؟ آیا می توان با دشمن کار کنی؛ با او شریک شوی؟ بگذارید برگردیم به گزینه گویی از نلسون مندلا: اگر می خواهی با دشمنت صلح کنی، تو باید با دشمنت کار کنی. سپس او شریک تو خواهد شد.

6/15/2011 8:15

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد