متن سخنرانی به هنگام گشایش کتابخانه ایرانی در کتابخانه مرکزی شهر نیوکاسل انگلستان.
**
سلامی چو بوی خوش آشنایی
...و اما راویان اخبار و توتیان شکر شکن شیرین گفتار چنین حکایت کرده اند که...
هزار سال پیش و در آستانه یک رنسانس بزرگ فرهنگی و ادبی و علمی در ایران، ما با قصه های شاهنامه و کلیله و دمنه و هزار و یک شب و سمک عیار از خواب برخاستیم . ما از تبار هزار و یک شب بودیم. ما عاشقان قصه زادیم. ما با قصه و افسانه زبان باز کردیم. ز بان و فرهنگ ترس زده و ممنوع فارسی پس از سیصد سال از تازش تازیان ، اولاد قصه های فردوسی است. ما فرزند تهمینه و رودابه وسهراب و سیاوشیم.
ما...
راویان قصه های شاد و شیرینیم
قصه های آسمان پاک
نور جاری ، آب
سرد تاری ،خاک
قصه های خوشترین پیغام
از زلالِ جویبارِ روشنِ ایام
قصه های بیشه ی انبوه ، پشتش کوه ، پایش نهر
قصه های دستِ گرم دوست، در شبهای سردِ شهر
آری...
زندگیمان... شعر و.... افسانه
کوه هامان، قافِ هزار داستان و بید هامان، مجنون و سنگ ها مان، صبور و چشمه هامان، آب حیات و پرندگانمان، هدهد و سیمرغ . این همه قلعه، همه قصه دارد و طلسم دارد و دیو دارد.
جام جم وچراغ جادو و قالیچه پرنده را در کارگاه خیال پریشان و بلند پرواز ما آفریده¬اند.
ایرانی، عاشق شعر و داستان است. شعور و شعارش، هم شعر است و هم داستان دارد.
اولین سیگار پس از سال پنجاه و هفت، نامش بهمن بود. بعد سیگارآزادی آمد و بعد سیگار تیر. رندی بالای دکه اش نوشته بود: بهمن تمام شد. آزادی نداریم. تیر موجود است.
ایرانی بر دیوارهایش هم شعر و داستان می نویسد. بر دیوار خانقاه بو الحسن خرقانی نوشته بودند: هرکس از این در در آید نانش دهید و نامش مپرسید. ازیرا که هر کس که نزد خدای به جان ارزد البته که نزد بوالحسن به نان ارزد.
هزار سال پس از آن . یکی از همین روزها. روی دیوار یکی از محله های تهران رندی نوشته بود: زباله ها را به موقع جلوی در بگذارید، با رفتگرها با احترام و محبت برخورد کنید، ماهیانه و عیدی آن ها را به موقع پرداخت کنید... این جا ایران است... ممکن است یکی از همین ها، فردا رئیس جمهور شود.
ما سرگذشت و سرنوشتمان در شاهنامه و سمک عیار و هزار و یک شب جاری است.
محمد سراج، در كتاب "الاخبار" می نویسد:
فارسیان، تصنیف كنندگان اولین افسانه ها بودند و آنرا بصورت كتاب درآورده و در خزانه های خود نگهداری كرده اند.
*
بنگاه و تاریخ داستان کوتاه در سرزمین ما به کی بر می گردد؟ به ژرفای تاریخ . داستان های شگرف پهلوانان در یشت ها. در پهلوانی های گیل گمش کهن ترین استوره بشری. در قصه های کلیله و دمنه. در هزار و یک داستان هزار و یک شب. در ماجراهای سمک عیار است. این ها شاهکارهای ادبیات جهان در داستانند. چرا؟ چرا چنین دل بسته ی داستان کوتاه بوده ایم؟ زیرا که داستان کوتاه ،سریع و به یاد ماندنی و ساده است.
و بیاییم این سو تر، پنج گنج و هفت پیکر و گلستان و بوستان هم داستان کوتاه است . گلستان، اوج داستان کوتاه است. منبت کاری کلمات است. شور و سرمستی کلمه است. الماس کلمه است که بر نگین کاغذ نشانده است.میگوید:
هندویی نفت اندازی همی آموخت. او را گفتند: تو را که خانه نئین است. بازی نه این است.
در داستانی دیگر می گوید:
حجاج یوسف پارسایی را گفت: مرا دعا کن
گفت: خدایا! جانش بستان!
گفت: این چه دعا باشد؟
گفت این دعای خیر تو راست و جمله مسلمانان را .
مثنوی مولوی مگر داستان های کوتاه نیست. کلیات عبید هم داستان کوتاه است. نگاه کنید:
روزی خلیفه سر بردامن شیخ ما گذاشته بود. خلیفه شیخ را گفت: یا شیخ تو دیوثان را چه باشی؟ گفت: متکا.
شخصیت دارد. پیام دارد. کشمکش دارد. اوج و فرود دارد.قصه کوتاه است.
تذکره های ما هم بیشتر قصه است. تذکره الاولیا همه داستان است. عرفان ما همه قصه است. آثار بایزید و ابوسعید را بخوانید.
اما چرا داستان کوتاه و چرا رمان نه؟در جامعه ی گسست های تاریخی و بریده بریده شدن زبان و فرهنگ؛ و تازش های بنیان کن تازی و تاتار و تیمور؛ و جنگ های مدام داخلی بین این قبیله و آن طایفه بر سر آب و خاک . در جامعه ی جزیره جزیره و قبیله قبیله، در جامعه ی گله و گردنه و کتل و کمین و کینه جویی و غارت؛ رمان، نمی بالد. ریشه نمی گسترد.نمی ماند.
اما داستان کوتاه می ماند. ببینید چقدر واژه برایش داریم: حکایت و روایت و افسانه و لطیفه و ماجرا و داستان و قصه وتمثیل و مقامه و انگاره وسرگذشت و متل و متلک . همه قصه های کوتاه، کوتاه مثل آه. مثل رویا.
امان نمی دهد جر جر خنجر و قو قوی چاقو. و تازیانه و تازی و تاتار که ریشه بگیری و رمان بنویسی. باید گفت و گریخت. گریخت از این سرای بی کسی. گفتن و گریختن... و اما ردی به جا می ماند. قصه ی کوتاه، آن رد است.
در سرزمین نا امنی و وبا و طاعون و سیل و ملخ و قحطی؛ و بر سر طشت خون نشاندن رعیت و بر نطع چرمی دژخیم کشاندن ملت و بعد... ژاندارم و عسس و گزمه و شحنه و داروغه.. .وبعد درویش و ملا و جن گیر و رمال و کف بین و مداح و فالگیر، در دیار بر دار کردن قرمطی و ملحد و کافر و طاغی و باغی و زندیق و گبر و مانوی و مزدکی و بلشویک و بهایی... مگر فرصت ریشه دوانیدن هست؟
همه سگ است و سنگ است و جنگ است . نگاه کنید در هفتصد سال غزل ما، ابرو های یار کمان است. گیسویش کمند است. مژگانش تیر است، غارتگر دل و دین است.... دلبر و معشوق ادبیات ما اسلحه خانه است. استخوان می ترکاند ترس و تسمه
الحذر ای غافلان زین وحشت آباد الحذر
الفرار ای عاقلان زین دیو مردم الفرار
ای عجب... ای عجب دلتان بنگرفت و نشد جانتان ملول!
زین هواهای عفن وین آبهای ناگوار
مرگ در وی حاکم وآفات در وی پادشا
ظلم در وی قهرمان و فتنه در وی پیشکار
دیاری است که بر نیزه می نشانند و بر دهان توپ می بندند آدمی را. شب است. شب شب شب.... شب تاریک و بیم موج و گردابی چنان هایل....
اینجا زندگی محکوم به مرگ است و بزرگترین قصه نویسان ما چون هدایت و ساعدی و غزاله خود را می کشند......
*
قصه ها، آن نیمه ی پنهان و ترس زده ی ما هستند. آرزوها و مگو و مبین ها ی ما هستند. ما در قصه برهنه می شویم. روح و روان خود را نمایش می دهیم.
قصه ها، آرزوهای خاک و خاکستر شده و بر بادرفته و از یاد رفته ی ما هستند.
قصه، تاریخ نهانی ماست. فریادی در دهلیزهای روح کشته ی ماست. قصه، گواهى نامه ی درد است، حافظه ی ماست. یعنی قصه، شهادت می دهد. قصه¬ها، شاهدان ما در دادگاه تاریخ اند.
در قصه کوتاه ایرانی برای همین تیغ و توتم و تابو بودن زن و تن و زندگی است که همه چیز نماد است و نشانه است. نام قهرمانان قصه ها سیاوش است و آریان و بهمن و یوسف و کیخسرو. همه نماد. نماد زاییده ی اختناق و تابو است. صبح نماد است. گل سرخ نماد است. ناقوس و خروس نماد است....
دیگر این که داستان كوتاه میدانی ست برای پرسش و پاسخ. فرصت كوتاهی ست برای گفت و گو، در سرزمینی که همه ی سخن ها و نوشته ها و آیه ها منولوگ است. دستور است و امر و فرمان و فتوا و یاسا و وحی منزل و... راه بر گفتگو بسته است. همه دهان و گوشی نیست. چشمی نیست.
داستان کوتاه، پرسش است. در سرزمین بی پرسش. در سرزمین سکوت و تقلید و پاسخ های بی پرسش .
دیگر این که در این دیار که هنوز آن شاه و امیر با گرز و شمشیر، درست و حسابی روی تخت ننشسته، یکی دیگر می آید و با گرز و شمشیر همه چیز را به تاراج می برد و روز از نو و روزی از نو،داستان كوتاه آهی است، آهی از سر درد و رنج:
سر شب سر قتل و تاراج داشت
سحرگه نه تن سر نه سر تاج داشت
به یک گردش چرخ نیلوفری
نه نادر به جا ماند و نه نادری
دیگر این که داستان كوتاه برهنه کردن تجربه اى است به كمال شخصى با دیگران، که دل شیر می خواهد در سرزمین پادشاهی شغالان.
دیگر این که داستان كوتاه واگویه هایی است از زبان درون، یعنی زبان اندیشه، اما برا و کوتاه و برهنه، به زبان برون، به زبان واژگانی مانند هق هق و یا قهقه. بریده و کوتاه و تند. مانند سکسکه. برای ما آوازمان هم چهچه که نه، هق هق است.
***
زایش و بالش و رویش داستان مدرن در ایران چگونه بود؟
زایش:ادبیات مدرن ما از دهان صور اسر افیل تولد خویش را اعلام داشت. این ادبیات، بیانیه و مانیفست بیداری از خوابی هزار ساله است. ادبیات مدرن ما فرزند انقلاب مشروطه است. ادبیات رویاهای بر بادر فته و رنج ها و مصیبت های ماست. ادبیات شیپور و پرچم است. شعر است و شعار است و شور است و شورش. سرشار از عدالت خواهی، آزادی خواهی و در ستیز با جهل و خرافه و ستم و خودکامگی است.
بلوغ: اما ادبیات مدرن ما پس از جنگ جهانی اول و جنبشهای استقلالطلبانه و ضداستعماری، ضرورت ایجاد تغییر و تحول در ساختارهای اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی در جوامع سنتی سبب شد تا مدرنیسم، در ایران نیز به بلوغ رسید.
در دهه چهل و پنجاه و زیر نفوذ سوسیالیسم و جنبش های دمکراتیک و چریکی به جوانی رسید با تمام شور و شیدایی خویش.
بین سال های پنجاه و هفت تا شصت و یک نیز خیزابه ای برخاست که سراسر فریاد بود. آذرخشی در آسمان توفانی ادبیات مدرن ایران بود. فریادی از ژرفای جان جامعه ای که تمام آرزوهایش را برابر چشمانش نابود کردند. اما این آتش را خاکستر اختناق و سرکوب پوشاند و دهها نویسنده در این میانه از میان رفتند و یا ایران را ترک کردند. چونان: ساعدی و...
از دهه ی شصت نسلی نوین و بویژه زنان داستان کوتاه را جانی تازه بخشیدند.
چره های درخشانی از آن پس پیدا شدند که در میان آن ها غزاله علیزاده از همه نامبردارتر بود.
چه کسانی در این میانه پرچمدار بودند و چه کردند؟
هدایت و جمالزاده نخستین داستان نویسان مدرن ایران بودند که برخاستند و جامه نو بر تن داستان کردند. قصه ی کوتاه، نو شد. اینان پیامبران ادبیات نوین و مدرن ما بودند.
ناشر کتاب یکی بود یکی نبود، عبدالرحیم خلخالی، چهار سال بعد از انتشار کتاب، نامه ای به جمالزاده می نویسد. چنین:یکی بود و یکی نبود شما به تهران ولوله انداخت. چوب های تکفیر به حرکت وفریادهای واشریعتا بلند شد.. . . یکی از وکلای مجلس در مسجد جامع به عرشه منبر صعود نمود و فریاد وادینا فضا را پُرکرد.
اما آن که به راستی داستان کوتاه ایرانی را مدرن کرد و پدر ادبیات مدرن ایران، بی گمان و بر خلاف رای مشهور جمالزاده نیست و هدایت است. یکی بود یکی نبود جمالزاده هنوز در گیر بسیاری از سنت هاست.
هدایت بزرگترین قصه نویس ایرانی شناخته شده در جهان است. هدایت درونمایه و شکل ادبیات داستانی ایران را دگرگون کرد. صادق هدایت نماینده، نماد و چکاد ادبیات مدرن ماست. هدایت و ساعدی و گلشیری و گلستان مدرن ترین نویسندگان مایند.
از کی و چرا زبان که یکی از مهم ترین مولفه های ادبیات است دگرگونی یافت؟
هر اثر ادبی از زهدان زبان زاده می شود و در دامان زبان می بالد.
زبان ادبیات داستانی در ایران با پیدایش و رواج روزنامهنگاری و ترجمه ی نمایش نامهها و رمانهای فرنگی به زبان فارسی خود را باز یافت.
نوشته های طنزآمیز ملکم خان و دهخدا و زبان بی پیرایه ی زین العابدین مراغهای و سبک شیوای میرزا حبیب اصفهانی؛ نقطه پایانی بود بر یک جریان هزار ساله ادبی، و کوششی برای یک رستاخیز ادبی.
از اینجا و بر زمینه ی جنبش آزادیخواهانه و فرو ریختن اشرافیت و در کوچه و بازار و قهوه خانه بود که نوزادی به نام ادبیات مدرن ایران پا به جهان نهاد. ادبیات مدرن ایران آمده بود تا زبان و مردم را از بیابان ها توی خیابان ها بکشاند.
نوشته های دهخدا در شکلگیری زبان ادبیاتِ داستانی ما بیش از هر نویسنده دیگری آموزنده بوده است.
جمالزاده نخستین نویسندهای است که در یکی بود و یکی نبود،از بنیادهای ادبی دهخدا پشتیبانی کرد و آنها را در نوشتههای خود به کار برد.
با انتشار زنده به گور، نه سال پس از چاپ یکی بود و یکی نبود، است که ما با زبانی روبهرو میشویم؛ که واژگان و ویژگی های بایسته ای برای آفرینش داستان مدرن را در خود دارد.
مجموعه داستان¬های کوتاه هدایت؛ مانند زنده به گور وسگ ولگرد
را می توان نخستین داستان های مدرن ما دانست.سه قطره خون نخستین داستان نمادگرایانه یا سمبلیک ادبیات داستانی ماست. در این داستان اصول قدیمی داستان مانند تسلسل زمانی، تکامل شخصیت و ترتیب رویدادها وجود ندارد. مانند داستان های سنتی که رودی به حرکت و رو به جلو هستند نیست. شطی است که درون چاه ژرف درون آدمی می ریزد. در این داستان ها میان واقعیت و خیال و رویا مرزی نیست.
از هدایت و بویژه داستان های کوتاه و ماندگار سه قطره خون و تاریکخانهی او که درگذریم، این ابراهیم گلستان بود که با آفرینش داستان کوتاه ایرانی مدرن، این سبک را در ایران گسترش داد.
در پی اینان بود که صادق چوبک نیز به میدان آمد. به نوشته مهدی یزدانی خرم: چوبک با توجه به خشونت رفتاری ای که در طبقات فرودست دیده میشد سراغ شخصیتها و ماجراهایی رفت که هرکدام بخشی از این رفتار را بازتاب میدادند و به شدّت ره به تاریکی میبردند. او یک رئالیست تمام عیار بود که با منعکس کردن چرکها و زخمهای طبقه رها شده فرودست نه در جستجوی درمان آنها بود و نه تلاش داشت پیشوای فکری نسلی شود که تاب این همه زشتی را نداشت. به همین دلیل چهره کریه و ناخوشایندی که از انسان بی چیز، گرسنه و فاقد رویا ارائه میدهد، نه تنها مبنای آرمان گرایانه ندارد بلکه نوعی رابطه دیالکتیکی است بین جنبههای مختلف خشونت. او در اکثر داستانهای کوتاهش و رمان سنگ صبور رکود و جمود زیستی ای را به تصویر کشید که اجازه خلق باورهای بزرگ و فکرهای مترقی را نمیدهد.
باید در اینجا از کارهای متفاوت بزرگ علوی نیز کرد. از بین مجموعه داستانهای کوتاه علوی، چمدان از همه مشهورتر است. بیشترین تاثیر گیری علوی پس از هدایت، در همهی آثارش، از ادبیات غربی به ویژه آثار روسی است. شخصیت پردازی، رویداد پردازی، توصیفات، و ابزاری که آنها در اختیار دارند، در بیشتر آثار قابل توجهش شامل همین تاثیرپذیری است.
*
درنسل دوم اما جلال آل احمد، غلامحسین ساعدی، گلشیری و بهرام صادقی نمونه هایی شایسته هستند که بلوغ این زبان و این گونه ی ادبی را مژده می دهند.
نسل سوم اما با نگاهی دیگر و گسترده تر و توجه بیشتر به فرم و ادبیت پیش می رود.گوناگونی شکلی و درونی داستانها بسیار خوب است. با پیشکسوتانی چون:شهریار مندنیپور و قاضی ربیحاوی و ابوتراب خسروی و نویسندگان زن مانند زویا پیرزاد و غزاله علیزاده.
همین جا بگویم و در کتاب تاریخ شعر پارسی نیز نوشته ام که گرچه ادبیات ترکی و لری و بلوچی را جزو تاریخ ادبیات ایران حساب نکرده اند، اما در گستره شعر و داستان ادبیات ترکی و دیگر مردم این سرزمین در خور توجه بسیار است. و برای نمونه در حوزهی ادبیات داستانی در بین کردها نویسندگانی چون: حسن قزلچی، شیرزاد حسن، بختیار علی، فرهاد پیربال… با ارایه ی کارهایی متفاوت و مدرن، فضایی تازه در داستان کوتاه و رمان ایجاد کرده اند. هم چنین پروفسور غنی پرواز ،حکیم بلوچ امان گچکی ، بانل دشتیاری و حفیظ حسن آبادی از داستان نویسان مشهور بلوچ به شمار می روند.
ویژگی های این قصه مدرن چه بود و چرا از این ادبیات به نام مدرن یاد می کنم.؟
1. امروزی و اینجایی بود. یعنی از قلعه های جادو و حسین کرد و طوطی نامه آمده بود میان کوچه و بازار.
2. داستان قبله گردانید. از حوزه و خانقاه و دربار، به سوی کوچه و بازار. به شهر؛ که زادگاه و پرورشگاه داستان کوتاه است .
3. انسان گرا بود. یعنی شرافت انسانی مردمان لگدمال شده را کشف و بازآفرینی می کرد.
4. زن ایرانی با کوهی بر شانه و تسمه بر پیشانی، چونان قهرمانی به دنیای قصه آمد و برج و باروی افلاتونی و سنتی عشق به زن را فرو ریخت.
5. دانای کل و راوی کامل به من قصه نویس چهره گردانید و من انسان از طلسم جادو رها شد. در برخی از کارهای بهرام صادقی و هدایت و ساعدی،جریان سیال ذهن جای دانای کل را گرفت.
6. موجز و فشرده بود، آن چنان که بایسته روزگار پر شتابشان بود. مانند نثر خشمگین و پرخاشگر و سکسکه ای آل احمد و نثر ساختار شکنانه وغ وغ ساهاب
7. نخستین گام ها را به سوی چند صدایی شدن ادبیات و رهایی از یک سونگری های خشک برداشتند.
8. این آثار بیشتر نگارشی اند تا خوانشی. نقالی و روایت خوانی و قصه گویی به قصه نویسی فرا رویید. راویان اخبار و توتیان شکر شکن شیرین گفتار و میرزا محمد علی نقیب الممالک، قصه خوان در بار قاجار، جایشان را دادند به صادق هدایت ساکت و خاموش قصه نویس سه قطره خون. یعنی زبان، به جای بیان روایت، به تصویر آن پرداخت.
9. شگردهای نو نیز نه تنها آغاز شده،ژرفایی شایسته و بایسته نیز یافته است، چونان شگردهای زویا پیرزاد و ساعدی و گلشیری در تكنیك عكس برگردانی. روایت زندگی در زمان های موازی. شکستن خط مستقیم و یگانه ی روایت به صورت زیگزاگ ها و انبوهی از خطوط کژ و مژ .
10. بهره وری از سنت های درخشان ادبی ایرانی مانند تصاویر سورئالیستی و جادویی هفت پیکر و تذکره الاولیا عطار و شطحیات روزبهان بقلی و جنید و بایزید در کارهای هدایت و ساعدی و بهرام صادقی و گلشیری.
11. زبان فارسی را از قید های سنتی واشرافی و منشیانه رها کرد و در برخی از کارهای هدایت و ساعدی و زویا پیرزاد به تخیل در زبان رسید.
12. داستان مدرن از زمان و مکان سنتی نه به بی زمانی و بی مکانی بل به زمان و مکان تاریخی و تخیلی و مجازی روی می آورد.
داستان مدرن ما در اوج جوانی، اما پرکار و پرشتاب است و با گام های صد فرسنگی به سوی اینده می شتابد. داستان كوتاه ایرانی را باید قدر دانست، با کارنامه ای ستایش برانگیز در هشتاد سالگی اش. کارگردان فیلم «بوف کور» که اهل آمریکای مرکزی است در مصاحبهای نقل میکند: به نظر من کشوری که میتواند نویسنده ای مثل هدایت داشته باشد، حتما نویسندگانی با ارزش دیگری را در ادامه او پرورش داده است.
سخن کوتاه کنم و
کَتبتُ قِصه شوقی وَ مَدمَعی باکِ
قصه اشتیاق خویش را با چشم های گریان سرودم
ما در شگفتزاران روزگار، در سرزمین آرزوهای برباد، نقش های بر آب، در میان توفان و تسمه باد و تازش تازیان هارٍ، حریر رنگین قصه های ابریشمین خویش را می بافیم. ما شیفته ی بافته های پرنیانی خویشیم و داستان می بافیم، بر تار آرزو، بر پود امید.
قصه ما به سر رسید و نمیدانم کلاغه به خونه ش رسید یا نرسید
سبز باشید. محمود کویر. 1390
آن هنگام که بر آن شدم تا این نوشتار را تهیه کنم، به ده ها مقاله و نوشته و قصه و داستان سر زدم. صدها داستان کوتاهی را که در سالیان دراز با عشق خوانده بودم از برابر خویش گذراندم. نقدها و نوشته های گلشیری و نوشته های ارجمند بهارلو و نظریه های فوکو و یونگ و دریدا و دیگران را باز نگریستم و از هر کدامشان بسیار آموختم و بهره ها بردم. از نوشته های دیگران اما، اگر بهره برده ام نامشان را آورده ام. شاید چندین اصطلاح و یا چند جمله باشد، نقل به معنی، از استاد بهارلو و یا گلشیری که خوانده و در ذهنم مانده بوده و آورده باشم، بی یادآوری نامشان؛ زیرا که هرچه گشتم در میان نوشته های ایشان باز نیافتم، اما اگر چنین شده است، نه از سر آگاهی بوده است و سپاسگزار این بزرگوارانم که خود داستان نویس و پژوهشگر پرمایه ای هستند.
دیگر این که نام بسیارانی از این قلم افتاده است؛ زیرا که بیش از سی دقیقه مجال سخن نبود و بررسی دستاوردهای شگرف هشتاد سال داستان نویسی ما در این درنگ کوتاه، بیش از این در یارایی من نبود.
سرانجام؛ آنچه بر کاغذ آمده است دستاورد کار و تلاش و پژوهش من است و نگاه من است بر این گونه ی ادبی در ایران، که خود مانند داستان کوتاه تند است و کوتاه و هر واژه اش سنجیده و تراشیده و برگزیده شده و بر کاغذ آمده است. سبز باشید.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد