logo





خداحافظ عزت سرزمين من

سه شنبه ۱۰ خرداد ۱۳۹۰ - ۳۱ مه ۲۰۱۱

مهدی عربشاهی

mehdi-arabshahi-s.jpg
سلام اي طلوع سحرگاه رفتن
سلام اي غم لحظه هاي جدايي
خداحافظ اي شعر شب هاي روشن

سياست براي من با "ايران فردا" آغاز شد. عجيب بود روزهايي که تازه شوق سياست و دغدغه آرمان هاي بزرگي چون آزادي و عدالت در وجود نوجوان من جوانه مي زد با تو از راهي آشنا شدم که کمتر گمانش مي رفت: سيماي جمهوري اسلامي ايران و برنامه ننگين هويت!!

هويت را ساخته بودند تا به خيال خامشان تو را و بزرگاني ديگر چون تو را بدنام کنند. عجيب اما اين بود که براي بسياري از هم نسلان من همان برنامه و دروغ هاي هميشگي روزنه اي بود تا نام ترا بشنوند. براي آنها که سالهاي درازي تو را سانسور کرده بودند تا هيچ کس نداند انقلابيون واقعي بهمن 57 چه کساني بودند، اين اشتباهي بزرگ بود.

از همان روزها بود که بي تاب شناختن تو شدم. نزديک انتخابات رياست جمهوري سال 76 بود که با ايران فردا آشنا شدم. هنوز مزه شيرين ورق زدن صفحات ايران فردا و شماره وي‍ژه انتخابات را احساس مي کنم. عزت الله سحابي، علي اکبر معين فر، ابراهيم يزدي، حبيب الله پيمان و ... نامهايي بود که مي شنيدم. چهره هاي ممنوعه سياست ايران. اعضاي شوراي انقلاب و کابينه دولت موقت مهندس بازرگان. يادم هست که پيش از تاييد صلاحيت ها و در هياهوي خاتمي و ناطق وقتي در جمعي پرسش از کانديداي مطلوب براي رياست جمهوري بود نام تو را بردم. هرچند مي دانستم که تو تاييد نخواهي شد.

و اين آغاز سياست براي من بود. بعدها در قامت يک فعال دانشجويي بارها به دفتر ايران فردا (که حالا توقيف شده بود) آمدم. ميدان هفت تير، انتهاي خيابان کناري مسجد الجواد، دفتر مهندس سحابي. مشتاق بوديم که حرفهاي مردي را بشنويم که از روزهاي تلخ کودتاي مرداد 32 براي ما مي گفت. از تاسيس نهضت آزادي ايران و خفقان دهه 40 و 50 و سالها زندان. از روزهاي پرشور انقلابي که با وعده آزادي و عدالت پيروز شد. از مجلس اول که هنوز شوراي ملي بود و مقاومت جانانه بر سر حقوق ملت. از دهه 60 و 70 و باز هم زندان. و ما به چشم خود ديديم که انقلاب فرزندان خودش را خورد. داستان هاي جرج اورول براي ما نمايشي بود که بي هيچ کم و کاستي پرده به پرده جلوي چشمانمان اجرا مي شد!

شايد گاهي به شور جواني يا با تحليلي متفاوت راه و مسيرمان اندکي جدا مي شد، اما تو هميشه براي ما پدر بودي. تو بي هيچ اغراقي آنقدر پاک زيسته بودي که حتي دشمنانت هم به احترام تو کلاه از سر بر مي داشتند.

و تو امروز براي هميشه از کنار ما رفتي. مردي که 60 سال براي آزادي، عدالت، دموکراسي و حقوق بشر صادقانه تلاش کرد. امروز آرزوي تو برآورده شد. تو که ديگر تحمل نداشتي تا آنچه را که بر جوانان سرزمينت در اين دو سال رفت را ببيني.

صداي تو در گوش ماست: "تحمل حوادث و دردهایی که در این نه ماهه بر این سرزمین و فرزندانش رفته، برای من در این سنین آخر عمر بسی سخت و ناگوار است".

و تو از خدا خواستي تا يا اوضاع کشور را دگرگون کند و يا مرگ تو را برساند. و مثل هميشه بخت با ما يار نبود!

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد