در این جستار بهبررسی واژه و پدیده سکولاریسم در ایران میپردازیم و میکوشیم نشان دهیم که چرا در حوزه فرهنگی- تمدنی ایران این پدیده پیدایش نیافت و چرا تمامی تلاشهای ایرانیان طی 130 سال گذشته برای تحقق دولت قانونی سکولار با شکست روبهرو شد. طنز تاریخ آن است که با پیروزی انقلاب مشروطه در ایران نخستین انقلاب سیاسی در آسیا برای ایجاد دولت دمکرات و مبتنی بر ارزشهای سکولاریسم تحقق یافت. هر چند آن انقلاب در تحقق هدف خود مبنی بر جدائی دین از دولت با شکست روبهرو شد، اما توانست برای نخستین بار در تاریخ ایران، دولت متکی بر قانون اساسی مشروطه را جانشین دولت استبداد آسیائی سازد. از سوی دیگر با پیروزی انقلاب 1357 که منجر به سرنگونی پادشاهی خاندان پهلوی شد، نخستین انقلاب ضد سکولاریستی تاریخ جهانی نیز در ایران تحقق یافت، یعنی در ایران شبح سکولاریسم و ضدسکولاریسم هنوز که هنوز است، بر زندگی فردی و اجتماعی ما سایه انداخته است.
اندیشۀ صد سالهگی ایرانی
از آنجا كه زبانهای فارسی و لاتین از زبانهای آریائی هستند، در نتیجه دو واژه «صد» فارسی و واژه سكولوم[1] لاتینی از یک ریشهاند. و حتی میتوان نتیجه گرفت كه اندیشه صد سالگی، اندیشهای آریائی است. بههمین دلیل نیز ایرانیان همچون اروپائیان بر این باور بودند كه پس از هر صد سال دوران دیگرى از روند طبیعت آغاز میگردد. نظامى گنجوى در اثر خود «شیرین و خسرو» این اندیشه را چنین پرورش داده است:
به هر صد سال دورى گیرد از سر / چو آن دوران شد، آرد دور دیگر
نماند كس كه بیند دور او را / بدان تا در نیابد غور او را
به روزى چند با دوران دویدن / چه شاید دیدن و چِتوان شنیدن[2]
نظامی[3] نیز با توجه به میانگین سن آدمهای روزگار خویش كه كمی بالاتر از 30 سال بود، میدانست كه بهندرت آدمی را میتوان یافت که بیش از صد سال عمر كرده باشد و در نتیجه كسی نخواهد بود تا بداند كه دور تازه صد سالگی چگونه خواهد بود و چه توفیرها و همسوئیهائی با دور پیشین خود خواهد داشت. بهاین ترتیب میان دوران صد سالگی ایرانی با اروپائی توفیر زیادی وجود ندارد. در هر دو نگرش هر صد سال دوران معینی است و هنگامی که سپری گشت، دوران دیگری آغاز میشود. تفاوت اما در آنجا است كه در اندیشه اروپائی دورانی كه پایان یافت، دوباره تكرار میشود و اندیشه ایرانی هر چند میداند كه دوران نوینی آغاز خواهد شد، اما از مضمون و خمیرمایه دوران نوین بیخبر است و بر آن آگاهی ندارد. همین دو نگرش آشكار میسازد كه اندیشه اروپائی از همان آغاز دارای جوهری خردگرایانه بود و اندیشه ایرانی از سرشت گُمانهزنی[4] برخوردار است، اندیشهای كه خود را بیشتر با مفاهیم و كمتر با شئی، یعنی با واقعیت سرگرم میسازد و در نتیجه میتوان نتیجه گرفت كه اندیشه ایرانی زیاد پایبند خردگرائی نیست و بیشتر به «دل»[5] توجه دارد تا به عقل.
شناخت از راه «دل» حتی در گاتهای زرتشت نیز وجود دارد. بهطور مثال در بند هشت از هات 31 گاتها زرتشت میگوید: «آنگاه با دیدۀ دل دریافتم كه توئی سرچشمه منش پاك، كه توئی آفریننده راستی و داور دادگری كه كردار مردمان جهان را داوری كنی.»[6]
دولتِ دینی یا دینِ دولتی
آریائیان هنگامی كه در حدود 1800 پیشامیلاد از شمال آسیا به جنوب این قاره كوچیدند، دارای دینهای چند خدائی بودند كه دین ودا[7] كه هنوز در هندوستان دارای پیروانی است، یكی از آنها است.
امّا پس از آن كه آریائیان در ایران به كشاورزی گرائیدند، نخستین دین یكتاپرستی آریائی، یعنی دین زرتشت در حدود 1000 تا 600 پیشامیلاد مسیح در ایران بهوجود آمد.[8] پیدایش این دین در ایران در عین حال همراه است با پیدایش دولتهای مستقل ایرانی. و بهاین ترتیب دین و دولت در ایران باستان از همان آغاز پیدایش خویش بههم پیوند خوردند، زیرا بنا بر گاتهای زرتشت، اهورامزدا «شهریار بزرگ و نیروی پایدار و جاودانی»[9] است و بنابراین هر كسی كه بهخواهد بر مردم شهریاری كند، باید از «فره ایزدی» برخوردار باشد كه «نوری است از جانب خدای تعالی كه بر خلایق فایز میشود كه بهوسیلۀ آن قادر شوند بهریاست و حرفتها و صنعتها، و از این نور آنچه خاص است بهپادشاهان بزرگ عالم و عادل تعلق میگیرد.»[10] و در رابطه با شهریاران ستمگر در «گاتها» چنین آمده است: «روان شهریاران ستمگر و بدكاران و زشتگفتاران و سیه دلان و كجاندیشان و هواخواهان دروغ بهدوزخ یا سرای دروغ باز خواهند گردید، زیرا ضمیر روشن آنها رو به تیرگی نهاده است و از روشنائی و حق دور گشتهاند»[11] كه در اینجا منظور از روشنائی همان «فره ایزدی» است.
بهاین ترتیب در ایران با روندِ دیگرى از تكامل سیاسى روبهرو میشویم. تاریخ تدوین شدۀ میهنِ ما از دورانى آغاز میشود كه كشاورزى پایه و اساس تولیدِ اجتماعى را تشكیل داد. در ایران نیز همچون دیگر جوامعی كه شیوه تولید خود را بر اساس تولیدِ كشاورزى سازماندهى كردند، اندیشه مذهبى بر جامعه حاكم گشت. اندیشه دینی خواستار آن است كه مردم و حكومت بر اساس ارزشهای دینی زندگی و كاركردهای خود را سامان دهند. علاوه بر آن نه تنها «شهریار» باید از سوی خدا برگزیده شده باشد، بلكه آنچنان كه در «گاتها» آمده است، حق قضاوت باید در اختیار روحانیت قرار گیرد، زیرا «رتویا»، یعنی «رهبر روحانی با كمال بینظری و از روی وجدان نسبت به نیكان و بدان داوری خواهد كرد و كردار نیك و زشت آنها را با دقت خواهد سنجید.»[12] خلاصه آن كه در ایران از همان آغازِ تاریخ با دولتى روبهرو شدیم كه مشروعیت خود را از دین كسب میكرد و دین و حكومت درهم تنیده بودند.
اسلام و دولت
نگرشی به سه دین توحیدی یهودیت، مسیحیت و اسلام آشکار میسازد که در یهودیت و اسلام دین و دولت از همان آغاز پیدایش این ادیان بههم آمیخته بودند، یعنی بیشتر پیامبران یهود که در تورات از آنها سخن گفته شده است، همزمان رهبر سیاسی ایل و طایفه و حتی حکومت بودهاند. ابراهیم[13] رهبر طایفهای بود که خدا او را به پیامبری برگزید و به او امر کرد تا به«سرزمین» موعود کوچ کند. او بههمراه ایل خود به سرزمین کنعان رفت و در آنجا ساکن شد. البته کنعان سرزمینی تهی از سکنه نبود. نمونه دیگر داود[14] است که هم پیامبر و هم رئیس دولتی مقتدر بود. همچنین پسر او سلیمان[15] نیز هم پیامبر بود و هم رئیس دولتی که با سرزمینهای همسایه و از آن جمله سرزمین صبا روابط سیاسی و اقتصادی دوستانه داشت.
همچنین اُمت اولیه شالوده دولت اسلامی را تشکیل میدهد. با هجرت محمد[16] از مکه به یثرب و ایجاد مدینه نوینی در آن شهر، شالوده دولت اسلامی ریخته شد. مدینه جدید از همان آغاز اجتماعی سیاسی- دینی بود، یعنی دولت اسلامی، دولتی دینی بود، یعنی دین اسلام، دینی سیاسی- دولتی بود. بههمین دلیل نیز جدائی دین از دولت در کشورهای اسلامی نمیتوانست آنگونه باشد که در اروپا رخ داد. در اسلام کافی نیست که مردم بهخدا اعتقاد داشته باشند، بلکه در کشوری که زندگی میکنند، باید بکوشند حاکمیت الهی را برقرار سازند، یعنی دولت باید بنا بر فرامین خدا که در قرآن و سنتهای بهجای مانده از محمد تدوین شدهاند، اداره شود. خلفائی که پس از مرگ محمد رهبری دولت اسلامی را بر عهده داشتند، از همان آغاز خود را «خلیفةالله»، یعنی «نماینده خدا در این جهان» نامیدند. خلیفه نه فقط از اقتدار سیاسی، بلکه همچنین از اقتدار رهبری دینی برخوردار بود. خمینی تجسم وحدت این دو عنصر در خود بود.
در مسیحیت اما این دو عنصر هیچگاه با هم بهوحدت نرسیدند. در اروپا همیشه دو دولت دینی و عرفی در کنار و جدا از هم بودند. هر چند پس از فروپاشی امپراتوری روم، کلیسای کاتولیک توانست به مثابه دولت دینی بر دولتهای منطقهای اروپا (دولتهای عرفی) برتری یابد و آنها را به پیروی از خواستهای خود مجبور سازد تا بتوانند از مشروعیت برخوردار گردند، لیکن کلیسا و دولت همچنان جدا از هم ماندند و دو کانون قدرت دنیوی و معنوی جدا از هم را تشکیل دادند.
اما در جهان اسلام چنین نبود. در دوران امویه[17] و بهویژه در دوران خلافت عباسیان[18] دو دولت دینی و عرفی درهم آمیخته بودند و خلیفه همزمان بالاترین مقام دینی و سیاسی سرزمینهای اسلامی بود. خلفای عباسی خود را رهبر دینی و سیاسی همه مسلمین جهان میدانستند و میپنداشتند میتوانند تمامی ملتهای مسلمان جهان را در یک امپراتوری اسلامی متحد سازند. آنها نه تنها خود را «خلیفةالله»، بلکه همچنین امیرالمؤمنین، یعنی فرمانده مسلمانان نامیدند. همانگونه که پاپهای کلیسای روم خود را نماینده نه فقط پطروس و عیسی، بلکه خدا میدانستند، خلفای عباسی نیز خود را نماینده خدا و امیر مؤمنین نامیدند، با این تفاوت که پاپها از قدرت سیاسی محروم و در عوض خلفای عباسی از آن برخوردار بودند.
به این ترتیب در دوران پس از اسلام نیز ساختار حکومتی ایران باستان دچار دگرگونی نگشت و بلكه خلفای عباسی كه با كمك ایرانیان به قدرت سیاسی دست یافتند، سامانه حكومت خود را از ایرانیان گرفتند. در ساختار حکومتی آنها خلیفه از همان قدرت بیکران شاهان ساسانی برخوردار گشت، یعنی اراده و خواست او فراسوی همه چیز و همه كس قرار داشت.[19]
نخستین حكومتهای منطقهای در ایران از میانه سده سوم هجری بهوجود آمدند كه برجستهترین آن سلسله صفاریان[20] است. یعقوب لیث[21] نخستین ایرانی بود كه از سوی خلیفه عباسی به حكمرانی سیستان منسوب نگشت و بلكه با كوشش خود توانست قدرت سیاسی را بهدست آورد. با آن كه بیشتر شاهانِ حكومتهای منطقهای ایران تابع خلفای عباسی بودند و بهنام آن خلفا خطبه میخواندند تا حكومت خود را مشروع بنمایانند، با این حال آن گونه كه خواجه نظامالملك طوسی[22] در اثر بیمانند خود «سیاستنامه» نگاشته است، «ایزد تعالی، در هر عصری و روزگاری یكی را از میان خلق برگزیند، و او را بههنرهای پادشاهانه و ستوده آراسته گرداند، و مصالح جهان و آرام بندگان را بدو بازبندد و در فساد و آشوب و فتنه را بهدو بسته گرداند.»[23] بهاین ترتیب، باز در رأس حكومت با كسی روبهرو میشویم كه اقتدار خود را مدیون «ایزد تعالی» است، یعنی از سوی خدا برگزیده شده و وظیفه دارد به كارهائی دست زند كه خواست خدا است.
پس از نابودی خلافت عباسیان به دست هلاکوخان مغول[24] وحدت دین و دولت تا پیدایش دولتهای عثمانی[25] و صفویه،[26] از بین رفت. اما سلاطین عثمانی خود را «امیرالمؤمنین» جهان سنی مذهب نامیدند و شاهان ایران به «ظلالله»، یعنی سایه خدا بر روی زمین بدل گشتند، یعنی کسانی بودند که خدا اراده و خواست خود را در اراده و خواست آنها بازمیتابید و بههمین دلیل شاهان ایران از قدرت استبدادی مطلقه برخوردار بودند و اراده و خواستشان فراسوی هر قانونی قرار داشت و یا آن كه خواست و اراده آنها خود قانون بود.
بهطور مثال گاسپار دروویل[27] كه یك افسر فرانسوی بود كه بنا بر قراردادی که در دوران فتحعلیشاه[28] با ناپلئون بناپارت[29] بسته شده بود، برای ایجاد ارتش مدرن در ایران به میهن ما سفر کرد و چند سالی در ایران زیست، در سفرنامه خود كه در سال 1819 در فرانسه انتشار یافت، یادآور شد که در ایران «ارادۀ پادشاه حاكم بر همه چیز است (...) تمام مردم ایران بهشاه تعلق دارند و شاه بههر طریقی كه میل كند، با آنها رفتار میكند. هر ایرانی بهغلامی شاه مباهات میكند (...) پادشاه همچنین مالك تمام ثروتهای ایران است. گاهبهگاه پادشاه از آنها كه ناراضی است، سلب مالكیت میكند و اموالشان را به زیردستان خود میبخشد.»[30]
بهاین ترتیب در ایران پیشا و پسااسلام با حكومتهائی سر و كار داریم كه شاه در رأس هرم آن قرار دارد و چون بر او «نور ایزدی» تابیده، بنابراین از قدرت مطلقه برخوردار است و بههمین دلیل در ایران همه چیز و همه كس به او تعلق دارد. البته این اندیشه با مبانی اسلام نیز در انطباق است، زیرا آنگونه که بخارائی در اثر مجموعه احادیث خود نقل کرده است، پس از آن که یهودان ساکن مدینه حاضر نشدند به اسلام بگروند، پیامبر اسلام به آنها گفت «بهیاد داشته باشید که زمین مال خدا و پیامبر خدا است و من شما را از اینجا خواهم راند. هر کسی که مالکیتی دارد، باید آن را بفروشد. هرگاه چنان نکند، بهیاد داشته باشید که زمین به خدا و فرستاده او تعلق خواهد داشت.»[31] به این ترتیب تمام سرزمینهائی که به اشغال مسلمین درمیآمد، بهجانشین پیامبر، یعنی به خلفا، یعنی به دولت تعلق داشت. پس باز همان ساختار مالکیت پیشااسلامی در ایران پسااسلام بازسازی شد، یعنی با این كه مالكیت خصوصی بر زمینهای کشاورزی وجود داشت، با اینحال همۀ زمینهای کشاورزی به شاه تعلق داشت و او میتوانست آن را به كسی بدهد و یا آن كه از هر کسی که دلخواهش بود، سلب مالكیت كند. هم چنین همه ساكنین كشور «بنده» شاه بودند و او میتوانست فرمان دستگیری، زندانی كردن و یا كشتن آنها را بدهد.
در این رابطه میتوان در تاریخ ایران به نمونههای فراوانی برخورد. یک نمونه هارونالرشید[32] است که پس از میخوارگی با جعفر برمكی[33] دستور كشتن او را داد و نمونه دیگر ناصرالدینشاه[34] است که پس از بدگمانی نسبت به امیركبیر[35] دستور قتل او را صادر كرد. طنز تاریخ آن است كه هم جعفر برمكی با خواهر هارونالرشید ازدواج «مصلحتآمیز» كرده بود و هم در دورانی كه ناصرالدینشاه به امیركبیر اعتماد داشت، خواهر خود را به عقد او درآورده بود.
خلاصه آن كه چه پیش و چه پس از اسلام، شخصیتِ شاه در تاریخ سیاسى ایران بیانى از وحدتِ حكومت و دین بود. پیش از اسلام حكومت وجه برتر بود و پس از پیروزى اسلام و همراه با پیدایش سیستم سیاسى خلافت، در حقیقت دین وجه غالب را در این وحدت اضداد تشكیل داد و حكومت مشروعیت خود را از دین گرفت.
در ایران پیشا و پسااسلام قوانین دینى پایه و اساسِ سیستم حقوقِ اجتماعى را تشكیل میدادند و همانطور كه دیدیم، روحانیت نهادِ قضائى را در بست در اختیار خود داشت. با وجود یکچنین ساختاری دولت نمیتوانست به سوی سكولاریسم گرایش یابد. هنگامی كه شاه که سرکرده دولت است، مشروعیت خود را از دین میگیرد، چگونه شاه که در عین حال رهبر دین نیز است، میتواند از دولت، یعنی از خود دینزادئی كند، یعنی داوطلبانه از بخشی از اقتدار خود چشم بپوشد؟ هنگامی كه همۀ زمینهای زراعی به دولت (شاه) تعلق دارد، چگونه حكومت (شاه) میتواند از خود که رئیس تولیتهای «امامزادگان» است، سلب مالكیت كند و املاك وقفی را از آنها بگیرد و به مالکیت دولت بدل کند؟ در اینجا همه چیز در دستان یك نهاد (دولت) و یك تن (شاه) تمركز یافته است و در نتیجه ضرورتی برای سلب مالكیت از نهادهای دینی توسط دولت وجود ندارد. به این ترتیب آشکار میشود که در شرق و در ایران سكولاریزاسیون، یعنی خلع مالكیت از نهادهای دینی زمینهای برای تحقق نداشت.
ادامه دارد
www.manouchehr-salehi.de
msalehi@t-online.de
________________________________
[1]Seculum
[2]«تاریخ ادبیات ایران»، تألیف ذبیح الله صفا، جلد اول، چاپ سوم، چاپخانه رامین، تهران، صفحه 359
[3] نام اصلی نظامی گنجوی نظامالدین ابو محمد الیاس ابن زکی ابن مؤید بود. او 1141 میلادی در گنجه زاده شد و 1205 یا 1209 در همان شهر درگذشت. او را چون شاعر، ریاضیدان، ستارهشناس، پزشک، فیلسوف، حقوقدان، تاریخنویس و موسیقیدان نیز بود، حکیم نامیدند. مادر او کردتبار و پدرش از اهالی قم بود. مهمترین آثار او عبارتند از مخزنالاسرار، لیلی و مجنون، خسرو و شیرین، اسکندرنامه و هفت پیکر.
[4] spekulativ
[5] در «فرهنگ دهخدا» درباره دل چنین آمده است: «مركز عواطف و احساسات كه قدما آنرا در برابر مغز كه مركز عقل است، میآوردند. و این معنی را به مجاز بر همه جلوههای عواطف بشری چون مهر و كین و عشق و همۀ تمایلات گوناگون اطلاق میكردند و به دل شخصیتی خاص میبخشیدند و آنرا مخاطب میساختند». و همچنین «در قاموس كتاب مقدس دل چنین تعریف شده است: محل و مركز جمیع امید و ارادۀ دوست و دشمن و نیز مركز بصیرت عقلی است و دارای تمام طبایع روحانیة بنی نوع بشر میباشد.»
[6] «گاتها یا سرودهای آسمانی زرتشت»، برگردان به فارسی از موبد فیروز آذرگشسب، سال انتشار 1360، صفحه42. همچنین رجوع شود به بند هشتم از هات 45 گاتها. در آنجا زرتشت میگوید: «چون اهورمزدا را با دیدۀ دل دیدهام، كوشش خواهم كرد...». همانجا، صفحه 77
[7] دین«ودا» یا «ودانتا» كهنترین دین آریائی است كه آریائیانی كه به هندوستان كوچیدند، این دین را با خود بههمراه آوردند. دین ودا، دینی چندخدائی است كه برخی از آنها همچون آگنی Agni دارای سرشتی طبیعی و برخی دیگر همچون وارونا Varuna دارای سرشتی اخلاقی هستند. برای آن كه كسی بتواند بهآرزوی خود رسد، باید به معابد رود و در آنجا برای خدایان این دین مراسم قربانی را انجام دهد.
[8] شرقشناسان آلمانی بر این باورند كه زرتشت، نخستین پیامبر آریائی كه شالوده دین یكتاپرستی را ریخت، در سال 630 پیشامیلاد در باكتریا (بلخ) زاده شده و در سال 553 پیشامیلاد در خراسان درگذشته است. اما برخی دیگر از ایرانشناسان بر این باورند كه زرتشت 1000 سال پیش از مسیح زاده شده است. از زندگانی زرتشت آگاهی چندانی نداریم، مگر آن كه اشرافزادهای از خانواده سپیتاما Sepitama و مردی روحانی Prister بود. او در بیست سالگی به راهگردی پرداخت و در سی سالگی از سوی اهورامزدا به پیامبری برگزیده شد و تبلیغ آئین «دین بهی» را آغاز كرد. زرتشت در موعظههای خود از اصول اخلاقی والائی سخن میگوید و دین چند خدائی را كه اقوام كوچنده آریائی با خود به ایران آورده بودند، رد میكند و با قربانی كردن حیوانات به پای خدایان آن دینها مخالفت میورزد. از آنجا كه زرتشت از سوی پیروان دینهای چندخدائی مورد آزار و ستم قرار گرفت، به خراسان رفت و در آنجا با شاهزاده ویشتاسپ (یا گشتاسپ) آشنا شد و توانست او را پیرو آئین خود سازد و بهاین ترتیب از گزند مخالفین خود مصون ماند. «گاتها» سرودهای آسمانی هستند كه میگویند زرتشت آنها را سروده است. او همچنین در خراسان بهتدریج كتاب مقدس «اوستا» را تدوین كرد كه تنها بخشهائی از آن بهدست ما رسیده است.
[9] «گاتها یا سرودهای آسمانی زرتشت»، برگردان به فارسی از موبد فیروز آذرگشسب، سال انتشار 1360، صفحه94
[10] «برهان قاطع»، اثر ابن خلف تبریزی، به كوشش محمد عباسی، انتشارات فریدون علمی، سال انتشار ؟، صفحه457
[11] «گاتها یا سرودهای آسمانی زرتشت»، برگردان به فارسی از موبد فیروز آذرگشسب، سال انتشار 1360، صفحه94
[12] همانجا، صفحه 52
[13] بنا بر تورات، ابراهیم نخستین پیامبر یهودان است. ابراهیم یعنی «پدر توده» که این خود بیانگر نقش او در میان ایلی بود که در آن میزیست. ابراهیم چهرهای است اساطیری و نه تاریخی. بنا بر تورات، ابراهیم در هفتاد و پنج سالگی بنا به فرمان خدا با ایل خود و برادرش لوط به کنعان کوچ کرد. اما چون قحطی شد، از کنعان به مصر رفت و همسر خود را خواهر خود معرفی کرد و فرعون سارا را به قصر خود برد. اما چون فرعون از این موضوع با خبر شد، سارا را نزد ابراهیم فرستاد و از او خواست که مصر را ترک کند. پس از بازگشت به کنعان میان دو برادر که گلهدار بودند، بر سر مراتع مرافعه شد و لوط با طایفه خود به فلسطین رفت. چون سارا همسر ابراهیم آبستن نمیشد، از او خواست با کنیزی بهنام هاجر همخوابه شود تا فرزندی داشته باشد. هاجر پسری از ابراهیم زائید که به فرمان خدا اسماعیل نامیده شد. هنگامی که ابراهیم 99 ساله شد، خدا با او قراردادی بست که براساس آن مردانی که پیرو دین ابراهیم بودند، باید ختنه میشدند. در همان سال بهفرمان خدا سارا که پیرزنی بود، آبستن شد و هنگامی که ابراهیم صد ساله بود، پسری زائید که خدا او را اسحاق نامید. بر سر جانشینی ابراهیم میان هاجر و سارا دعوا درگرفت و هاجر و اسماعیل از طایفه طرد شرند و خدا آنها را در بیابان از تشنگی نجات داد. ابرهیم 175 سال عمر کرد. پس از او اسحاق جانشین ابراهیم شد. مسلمانان بر این باورند که یهودان کنونی از تخم اسحاق و اعراب از تبار اسماعیل هستند.
[14] داود پادشاهی است که نزدیک به هزار پیشامیلاد پس از ساول به قدرت رسید. او چون در نواختن چنگ مهارت داشت، به کاخ شاهی آورده شد. در آن زمان سرزمین یهود توسط ارتش فیلیسترها به فرماندهی گولیات مورد هجوم قرار گرفته بود . برادر داود در جبهه جنگ بود. داود برای برادرش نان و آب به جبهه آورد و چون تاب تحمل توهینهای فیلیسترها را نیاورد، با فلاخن خود سنگی بهسوی گولیات پرتاب کرد که به سر او خورد و او را کشت. به این ترتیب ارتش فیلیستر شکست خورد و متواری شد. داود پس از مرگ ساول بهشاهی رسید. تا آن زمان یهودان دارای دو دولت شمال و جنوب بودند که گاهی نیز با هم میجنگیدند. داود توانست این دولتها را با هم متحد سازد و شاه کشور بزرگی شود. او اورشلیم را که در مرز این دو دولت قرار داشت، فتح کرد و فرمان ساختن معبد بزرگی را در آن شهر داد. پس از آن بهسرزمینهای همجوار حملهور شد و امپراتوری او در شمال تا بعلبک و دمشق و در شرق تا مُآب و در جنوب تا دریای احمر گسترش داشت. صهیونیستهای کنونی در پی سلطه مجدد بر سرزمینی هستند که داود بر آن حکومت کرد. داود نیز چهرهای اساطیری است و در اسناد و مدارک تاریخی نمیتوان رد پای او را یافت.
[15] بر اساس تورات سلیمان پسر داود بود. او امپراتوری پدر خود را به 10 ناحیه تقسیم و سیستم اداری و ارتش را مدرنیزه کرد. او پادشاهی دادگر بود و در احکامی که در امور قضائی صادر کرد، نهایت عدالت نهفته بود. او با ملکه کشور صبا نیز دارای روابط سیاسی و حتی عشقی بود. سلیمان نیز شخصیتی اساطیری است و در تاریخ نمیتوان سند و مدرکی دال بر وجود او یافت.
[16] محمد در 570 هجری در مکه زاده شد و در 8 ژوئن 632 هجری در مدینه درگذشت. او از خانواده هاشمی از طایفه قریش بود. مسلمانان او را خاتم پیامبران جهان میدانند. در قرآن چهار بار (سورههای 3، 33، 37 و 38) از محمد نام برده و در هر چهار مورد فرستاده خدا نامیده شده است. نام پدر او عبدالله بود که نشان میدهد واژه الله نامی آشنا بود و بتپرستان خدایان خود را الله مینامیدند. او در شش سالگی پدر و مادر خود را از دست داد و نزد پدر بزرگش عبدالمطلب زندگی کرد. پس از مرگ او ابوطالب که جوانترین عموی محمد بود، او را بهخانه خود آورد. او در جوانی چوپان بود، سپس با کاروانهای بازرگانی سفر کرد و تا دمشق رفت. او در ابتداء همچون پدر خود بتپرست بود. سپس برای خدیجه که بیوهای ثروتمند بود، بهکار پرداخت و در 595 میلادی خدیجه که 15 سال مسنتر از محمد بود، از او خواست با او ازدواج کند. محمد 610 میلادی چهل ساله بود که برای نخستین بار جبرئیل به او ظاهر شد و به او وحی کرد. پیش از آن که پیامبر از مکه به یثرب هجرت کند، در خواب به اورشلیم رفت و از جائی که اکنون مسجد عمر آنجا ساخته شده است، به اسمان عروج کرد. از آنجا که رهبران مکه در پی نابودی او بودند، 622 میلادی از مکه به یثرب گریخت و در آنجا پیروان خود را گرد آورد و قدرت سیاسی شهر را بهدست گرفت و 10 سال رهبر دینی و سیاسی اِمت اسلام گشت. در این 10 سال مسلمانان مجبور شدند با مخالفان خود بجنگند و در برخی از جنگها محمد خود شمشیر بهدست جنگید و حتی زخمی شد. او طی 10 سال رهبری دینی- سیاسی خود توانست مبانی جامعه اسلامی را تدوین کند.
[17] خلفای امویه از 661 تا 750 میلادی بر سرزمینهای اسلامی حکومت کردند. خلافت آنها با معاویه آغاز شد که در دوران عثمان حاکم سوریه در دمشق بود و پس از قتل عثمان، حاضر به بیعت با علی چهارمین خلیفه مسلین نشد و توانست منطقه تحت سلطه خود را حفظ کند. پس از کشته شدن علی، پسر او حسن خلیفه شد، اما از خلافت به سود معاویه استعفاء داد. معاویه توانست خلافت را به سود فرزند خود یزد ارثی سازد. این رسم بعدعا در دوران عباسیان نیز دوام داشت. آنها پس از آن که توسط عباسیان از قدرت رانده شدند، به اسپانیا رفتند و در آنجا از 756 میلادی امیرنشین کردوان را تأسیس کردند.
[18] سلسله خلافت عباسیان در سال 750 میلادی با یاری ایرانیان بهرهبری ابنمسلم پایهگذاری شد و در سال 1258 میلادی آخرین خلیفه عباسی بهفرمان هلاکوخان مغول کشته شد. از آن پس عباسیان توانستند در مصر به حکومت خود ادامه دهند تا آن که در سال 1516 ترکان عثمانی مصر را فتح و خلیفه متوکل سوم را دستگیر کردند و با خود به استانبول بردند. این خانواده توانست بیش از 500 سال و بهروایت دیگر بیش از 800 سال بر بخش بزرگی از جهان اسلام حکومت کند.
[19] پروفسور آرتور كریستنسن، ترجمه رشیر یاسمی، «ایران در زمان ساسانیان»، انتشارات صدای معاصر، 1378، صفحات 82-78
[20] صفار معادل عربی رویگر است. رویگر كسی است كه با فلزِ روی ظرف میسازد و از آنجا كه یعقوب لیث رویگرزاده بود، عربها او را یعقوب صفار نامیدند.
[21] از تاریخ زایش یعقوب لیث سندی وجود ندارد. او نخست رویگری کرد و سپس به عیاران و راهزنان پیوست و سرانجام به سرهنگی سپاه یکی از حاکمان سیستان رسید و چندی بعد توانست آن حاکم را در جنگ شکست دهد و در سال 247 هجری حکومت سیستان را از آن خود سازد. او توانست تا 256 هجری هرات، کابل، فارس و کرمان را نیز اشغال کند. در سال 259 برای معتمد خلیفه عباسی هدایا فرستاد، اما خلیفه حاضر نشد او را نماینده خود در مناطقی که در اشغال ارتش یعقوب لیث بودند، بنامد. یعقوب لیث توانست در سال 259 هجری نیشابور را نیز فتح کند و سلسله طاهریان را منقرض سازد. دیری نپائید که گرگان و طبرستان نیز به اشغال او درآمدند. با اشغال اهواز توسط یعقوب لیث خلیفه عباسی دچار دلهره شد و در سال 262 هجری میان ارتش خلیفه و سپاهیان یعقوب جنگی در نزدیکی بغداد درگرفت و یعقوب شکست خورد و به خوزستان بازگشت. او در 265 هجری (879 میلادی) در جندیشاپور درگذشت.
[22] خواجه نظامالملک طوسی در 10 آوریل 1018 در یکی از دهکدههای نزدیک طوس زاده شد و در 14 اکتبر 1092 بهدست تروریستهای اسماعیلیه کشته شد. او وزیر پادشاهان سلجوقی آلب ارسلان و ملکشاه بود و نویسنده کتاب «سیاستنامه» است که در آن هنر و اهداف حکومت کردن را نگاشته است.
[23] خواجه نظامالملك طوسی، «سیاستنامه، سیرالملوك»، به كوشش دكتر جعفر شعار، انتشارات سخن پارسی، سال انتشار 1364، صفحه 5
[24] هلاکوخان در 1217 میلادی زاده شد و در 8 فوریه 1265 میلادی درگذشت. او یکی از نوادگان چنگیز خان، فرمانده سپاه و شاهزاده بود. هلاکوخان به فرمان برادرش در سال 1256 ایران را بهطور کامل اشغال کرد و با فتح قلعه الموت اسماعیلیان را تار و مار ساخت. دو سال بعد در 10 فوریه 1258 میلادی بغداد را اشغال کرد و معتصم خلیفه عباسی به فرمان او کشته شد. پس از فتح بغداد 250 هزار تن کشته شدند و کتابهای کتابخانه بزرگ این شهر که آن را «خانه دانش» مینامیدند، به دجله انداخته شدند. بنا بر اسناد تاریخی بدون یاری شیعیان به ارتش هلاکوخان شاید او نمیتوانست بغداد را اشغال کند.
[25] امپراتوری عثمانی در سال 1299 میلادی توسط سلجوقیان رومی تشکیل شد و حتی توانست در برابر هجوم مغول و تیمور لنگ نیز دوام آورد و موجودیت خود را حفظ کند. امپراتوری عثمانی پس از اشغال شهر قسطنطنیه و نابودی بیزانس در سال 1453 توانست با شتاب رشد کند و سرزمین بالکان، یونان، بلغارستان در اروپا و تمامی سرزمینهای جنوبی دریای مدیترانه تا مراکش و همچنین سرزمین عراق و عربستان سعودی را اشغال کند، یعنی تمامی جهان عرب زیر سلطه ترکان عثمانی قرار داشت. وسعت این امپراتوری در سده شانزده میلادی بیش از 5,2 میلیون کیلومتر مربع بود. این امپراتوری در سال 1922 متلاشی شد و در بخش کوچکی از آن آتاتورک توانست دولت ترکیه را به وجود آورد.
[26] سلسله صفویه توسط شاه اسماعیل بنیان گذاشته شد و از 1501 تا 1722 میلادی بر ایران سلطه داشت. به فرمان شاه اسماعیل دین شیعه برای نخستین بار در تاریخ ایران بهدین رسمی کشور بدل گشت.
[27] Gaspard Drouville
[28] فتحعلیشاه در سال 1762 میلادی زاده شد و در سال 1834 میلادی درگذشت. او برادر زاده آغا محمدخان قاجار بود و پس از کشته شدن عموی خود در سال 1797 بهسلطنت رسید. در دوران او جنگهای ایران و روس در سال 1804 آغاز شد و تا 1813 به درازا کشید. ایران در این جنگها شکست سختی خورد و در نتیجه قراردادهای گلستان و ترکمنچای باید بخشی از سرزمین خود را به روسیه واگذار میکرد و همچنین تاوان سنگینی به روسیه میپرداخت. در سال 1807 قراردادی بین ایران و فرانسه به رهبری ناپلئون بسته شد که طی آن فرانسه متعهد شد ارتش ایران را مدرن کند. اما پس از شکست ارتش فرانسه از ناپلیون در همان سال فرانسه از اجرأ قرارداد خود شانه خالی کرد، زیرا روسیه بهتمامی خواستهای ناپلئون پاسخ مثبت داده بود. بر اساس قرارداد ترکمنچای رود ارس مرز دو کشور شناخته شد، مرزی که هنوز نیز، حتی پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی همچنان دارای اعتبار است.
[29] ناپلئون، لوئى بُناپارت Napoleone Bonaparte در 15 اوت 1769 در جزیره كورس زاده شد و در 5 مه 1821 در تبعید درگُذشت. او یكى از نوابغ نظامى جهان بود و در بطن انقلاب فرانسه به خدمت نظام درآمد و با سرعتى چشمگیر در دفاع از حكومتِ انقلابى در جنگ با همسایگان فرانسه به پیروزىهاى فراوانى دست یافت و سپس علیه حكومت انقلابى كودتا كرد و بهعنوان كنسول رهبرى حكومت را در دست گرفت و تقریبأ تمامى اروپا را فتح كرد. اما از آنجا كه اداره این مناطق از عهده ارتش فرانسه برنمیآمد، در نتیجه بسیارى از این سرزمینها را از دست داد. سرانجام در واترلو در بلژیك از سپاه متحد اروپا به رهبرى انگلستان شكست خورد و مجبور شد به تبعید تن در دهد. ناپلئون با آن كه در فرانسه حكومت مردمى را از میان برداشت، لیكن از پشتیبانى بیکران مردم فرانسه برخوردار بود.
[30]«سفر در ایران»، گاسپار دروویل، ترجمه منوچهر اعتماد مقدم، انتشارات شباویز، سال انتشار 1364، صفحه 181
[31] "Kitab al-ikrah", Kapitel 2. al-mausu'a al-fiqhiyya. Kuwait. Bd. 3 (2005), S. 127–128 (sub. ard al-'arab: Land der Araber).
[32] هارونالرشید در سال 148 هجری زاده شد و در سال 193 هجری در طوس درگذشت. او پس از هادی خلیفه شد و در سال 178 یحیی برمكی را وزیر خود ساخت. او با این كه در مسائل دینی آدمی بسیار متعصب بود، اما خوشگذران بود و شراب میخورد. در دوران خلافت او امپراتوری اسلامی به بزرگترین وسعت خود دست یافت.
[33] جعفر برمكی فرزند یحیی بن خالد برمك است كه در دربار عباسی عهدهدار حكومت و وزارت بود. جعفر برمكی در سال 150 هجری زاده شد و در سال 187 هجری بهدستور هارون كشته شد. از آنجا كه هارون بههمراه خواهرش عباسه با جعفر برمكی میگساری میكرد، بهفرمان هارون عباسه و جعفر ازدواج كردند، اما حق زفاف نداشتند. بنا بهتاریخ طبری اما آنها عاشق یكدیگر بودند و بدون اطلاع هارون با هم همخوابه میشدند. دلیل كشتن جعفر روشن نیست. پس از قتل او یحیی و سه پسر دیگر او دستگیر شدند و اموال آنان توسط خلیفه مصادره شد.
[34] ناصرالدینشاه در سال 1247 شمسی زاده شد و در سال 1313 بهدست میرزا رضا كرمانی بهضرب گلوله كشته شد. او در هفدهسالگی شاه شد و حدود 50 سال سلطنت كرد.
[35] میرزا تقىخان امیرنظام ملقب به امیركبیر است. تاریخ زایش او شناخته نیست، در سال 1268 هجرى بهفرمان ناصرالدینشاه در حمام فین كاشان بهقتل رسید. پدر امیركبیر آشپز قائممقام بود كه یكى از سیاستمداران برجسته دوران قاجار بود. قائم مقام او را همچون فرزندانش تربیت كرد و در جوانى او را وارد دیوانسالاری ناصرالدینشاه کرد كه در آن زمان ولیعهد بود. امیر کبیر بههمراه ناصرالدینشاه و یك هیئت سیاسى به روسیه تزاری سفر كرد و پس از چندى سرپرست ولیعهد شد. پس از آن كه ناصرالدینشاه به تخت سلطنت نشست، او را صدراعظم كرد و در این دوران امیركبیر كوشید نهادهای دولت را اصلاح كند و بهوضعیت بحرانى كشور سر و سامان دهد. اما كسانى كه در نتیجه این اصلاحات منافعشان در خطر بود، آنقدر شاه را تحریك كردند تا او را از صدارت عزل كرد و سرانجام فرمان قتل او را صادر كرد. امیركبیر یكى از روشنبینترین سیاستمداران دوره قاجار بود.