رادیو زمانه: «عفت ماهباز» از زندانیان سیاسی دهه ۱۳۶۰ است. او برادر و همسرش را نیز به ترتیب در سالهای ۱۳۶۰ و ۱۳۶۷ در زندانهای جمهوری اسلامی از دست داده است. خانم ماهباز آزادی و زندگی خود را مدیون فعالان سیاسی خارج از کشور و فشار برخی از سازمانهای بینالمللی میداند. به همین دلیل اعتقاد دارد که تعیین «گزارشگر ویژه حقوق بشر» برای ایران میتواند یک اتفاق مهم باشد.
این فعال حقوق بشر که هماکنون ساکن انگلستان است، ضمن پرداختن به بخشی از خاطرات دوران زندان خود به بازخوانی دورهای میپردازد که برای نخستین مرتبه، پای گزارشگران ویژه حقوق بشر در ایران باز شد. بخش نخست این یادداشت، شنبه هفته پیش در «زمانه» منتشر شده است که در این آدرس میتواند آن را بخوانید.
زندانیان بدلی
عفت ماهباز- صبح یکی از روزها بهمن ۱۳۶۸بود؛ دکتر مینو را که شش سالی در زندان بود و همسرش را نیز در سال ۶۷ اعدام کرده بودند، از اتاق پنج برای بازجویی صدا کردند؛ بچههای آن اتاق با «مورس» به ما خبر دادند.
با نگرانی تا دیروقتِ شب منتظر بازگشت او بودیم. مینو و فرزانه عمویی یکی از از اعضای مجاهدین خلق را که در زندان بر اثر شکنجههای فراوان دیوانه شده بود (از جمله مجاهدینی است که شاید به خاطر بیماریش جان سالم به در برده) در یک اتاق نگه داشتند؛ بیآنکه چیزی به آنها بگویند و یا سئوالی بپرسند.
روز بعد، در روزنامههای کیهان و اطلاعات خواندیم که آن روزِ خاص «گالیندوپل» از زندان اوین دیدار کرده و زندانیان برای او سرود خواندهاند و همچنین زندانیان به او گفتند که چه قدر از مسئولین محترم زندان راضیاند و اصلاً هم جانشان در خطر نیست و...
ظاهراً «گالیندوپل» از بند یک، دو و سه دیدار کرد و بند ما را که جلویش دیواری کشیده شده بودند، ندید. آن روز خاص هم بنا به درخواست «گالیندوپل» قرار بود مسئولین زندان، دکتر مینو و فرزانه عمویی را نزد او ببرند؛ زندانبانان، دو زندانیِ تواب را به نام «دکتر مینو» و «فرزانه عمویی» جا زدند. این دو خود را به «گالیندوپل» مینو و فرزانه عمویی معرفی کردند. همچنین گفتند که اصلاً شکنجه نشدهاند، از زندان و زندانبانان نیز بسیار راضیاند و هیچ شکایتی ندارند! بعد از رفتن او از زندان، فرزانه عمویی و دکتر مینوی واقعی را به اتاقشان برگرداندند.
زمانی که شنیدیم گزارشگر میآید، پیشبینی میکردیم که ما زندانیان به قول خودشان «سرموضعی» را پیش گزارشگران نمیبرند، بلکه توابهای زندان را نشان خواهند داد که اینها «زندانیان سیاسی» موجود در اوین هستند. اما شنیدن خبر در آن سیاهیهای تیره، مایه شادمانی بسیار از ما شد؛ در شرایطی که امید چندانی هم به زنده ماندن خود نداشتیم. اکثر ما ساکی برای وداع آماده و هریک وصیتنامهی خود را در ساک ثابتی، جاسازی کرده بودیم که چنانچه اعدام شدیم، آن ساک را به خانوادهمان تحویل دهند. امید آمدن گزارشگر ویژه در بهبود حالمان تاثیر زیادی داشت و امید زندگی را در ما بالا برد و اینکه امیدوار شدیم زنده خواهیم ماند. زنده ماندیم؛ اگر چه ما نشان و اثری از گزارشگران ندیدیم!
دربند مردان
در بند مردان، زندانیان بسیاری اعدام شده بودند؛ زندهماندهگان، بسیاریشان به زورِ شکنجه و مرگ، وادار به تسلیم شده بودند. برخیشان را در بیرون، به چند راهپیمایی از جمله جلوی مجلس شورای اسلامی بردند و در آنجا چند تن از نمایندگان مجلس برای آنها سخنرانی نمودند و شکنجهگران، در جلوی دوربینها، کلاه از سر زندانیان شرمگین برداشتند؛ زندانیانی که میگفتند: «آنها ما را خوار و ذلیل نشان مردم دادند»
در زمستان سال ۱۳۶۸، فیلم این تظاهراتها را در اتاقهای دربستهی زندان برای عبرتگیری ما نشانمان دادند. زندانیان درهمشکسته و شرمسار و قبل از آمدن «گالیندوپل» با گرفتن «انزجار» از زندان آزاد نمودند.
بنا به در خواست «گالیندوپل» او را به دیدار معدودی از زندانیان از جمله نورالدین کیانوری و عمویی از رهبران حزب توده بردند. گمان زندانبانان این بود که آنها سخنی از شکنجه و آنچه بر زندانیان رفته، نخواهند گفت. اما کیانوری از شکنجههایش، از اینکه با او و زندانیان دیگر چه کردهاند و چه بر سر همسر سالمندش «مریم فیروز» آوردهاند و چگونه خود او و همسرش را در حضور هم شکنجه کردند، سخن گفت.
دکتر کیانوری: «نامهای که از جریان شکنجههایی که به من در زندان داده شد به آیت الله خامنهای نوشتم و نسخهای از آن را به پرفسور گالیندپول نماینده سازمان ملل برای رسیدگی به حقوق بشر در ایران دادم که او نیز آن را ضمیمه گزارش خود به سازمان ملل کرد، شرح دادهام.»
خانوادههای عزادار
اما بشنویم از خانوادههایی که در کشتار جمعی سال ۶۷ فرزند و یا فرزندان خود را از دست داده بودند؛ قبل از آمدن گالیندوپل به ایران، آدرسی به دست این خانوادهها میرسد که در تاریخ فلان در میدان آرژانتین، میتوانید گالیندوپل را ببینید و نامهها و شکایت خود را در آنجا به او بدهید. در ضمن همزمان با دادن محل سازمان ملل، آدرس صندوق پستیایی را به خانوادهها دادند که ظاهراً مقصدش آلمان بود. به آنها گفته بودند اگر نمیتوانید به محل بروید، به سازمان ملل نامه بنویسند و به این آدرس پست کنید. تا امروز هنوز کاملاً مشخص نشده این آدرسها و این اطلاعات را چه کسی به دست خانوادهها رسانده بود؟ گویا از «طرف کانون زندانیان» بوده است.
در حالی که خانوادهها به میدان آرژانتین میرسند، زندانیان پلاکارد به دست را برای شکایت از سازمان ملل به آنجا آورده، آن زندانیان جلوی دفتر سازمان ملل در تهران شعار میدادند: ما شکنجه نشدهایم و امروز در کمال آزادی آمدهایم تا از سازمان ملل شکایت کنیم که چرا به کشور ما توهین کردهاید و... لباس شخصیها به همراه برخی از این زندانیان با خانوادهها درگیر میشوند و عدهایی دیگر کیف خانوادهها را میگردند و اگر نامهایی همراه داشتند از آنها گرفتند.
بعدها چند خانوادهایی که نامه نوشتنه بودند را به بازجویی فرا خواندند. برخی دیگر هم به خانوادهها گفتند نامه به سازمان ملل بنویسند و یا حتی به نوعی خودشان برایشان نوشتند. ظاهراً خود این افراد نامهها را گرفتند که ببرند به دفتر سازمان ملل. البته چنین نامههایی هیچگاه به دست گالیندوپل نرسید!
خانوادهها، چنان عزادار بودند که پیجوی آن نشدند که این آدرس داده شده از کجا به دستشان رسیده و یا نامههایی که ما نوشتیم به کجا برده شده. آن قدر معلوم است که نه خانوادهایی از آن همه کشته خبر شده و نه نامهایی از آنها در سال ۱۳۶۸ به دست آقای گالیندوپل رسید.
دیدار از خاوران
جمعهروزی به خانوادهها اطلاع دادند که آقای گالیندوپل برای دیدار قبرستان جمعی «خاوران» میرود. خانوادها معمولاً جمعه آخر هفته سر خاک عزیزانشان میرفتند و آن جمعه هم دلیل دیگری هم پیدا شده بود که حتماً به آن جا بروند. اما از میدان خراسان تا خود قبرستان را پاسداران غرق کرده بودند. راه را بر خانوادهها بستند و هیچکس را به آنجا راه ندادند.
هفته بعد از آن نیز درِ خاوران بر روی خانوادهها بسته بود. بعد از دو هفته که خانوادهها به «خاوران» رفتند، دیدند به اندازه نیم متر خاک نرم روی خاک «خاوران» ریختهاند و کارگران محلی هم گفتند: ابتدا با بلدوزر خاک را زیر و رو کرده بودند و سپس خاک را روی خاک ریختند و... اینکه آیا گالیندوپل از «خاوران» بازدید کرد یا نه را نمیدانیم؛ اما در گزارش او نام «خاوران» آورده شده است.
آقای «گالیندوپل» از ایران بازگشت بود و گزارشی نیز به سازمان ملل ارائه کرد. اما نه آنچه که مردم و خانوادهها انتظار داشتند؛ گزارش نرم و ملایمی بود از آنچه در زندانها گذشته. او بعدها توضیح داد که چرا چنین کرده؛ چون میخواست بار دیگر بتواند به ایران بازگردد و گزارشش را تکمیل کند. او چنین کرد. برخی از زندانیان زن که در سال ۱۳۶۹ از زندان آزاد شدند و پایشان به خارج از کشور رسید با «گالیندوپل» دیدار داشتند و گفتند آنچه که بر ما رفته بود.
آزادی به مرخصی میرود
سال ۱۳۶۹رسید؛ ما همچنان در زندان بودیم. آزادمان نمیکردند؛ چون شروط آنان را نمیپذیرفتیم. آیتالله خمینی بعد از کشتار سال ۶۷ به زندانیان سیاسی عفو عمومی داده بود. اما در این عفو هم دوباره «شرط انزجار» را مطرح کرده بود. از بند زنانِ «سرموضعی» تنها زندانیان بهائی که تنها به جرم «بهایی بودن» حاضر به انزجار از دین خود نبودند و بدین خاطر هفت-هشت سالی در زندان مانده بودند با عفو او آزاد شدند.
۸۰ زن از گروهای مختلف چپ بر سر عقاید خود مانده بودند و علی رغم همه فشارهای رفته بر آنان، قبول نداشتند «انزجار» بدهند. مسئولین زندان هم شرایط را برای این زنان زندانی هر روز دشوارتر مینمودند. از جمله وعده دادند که اگر به خواستههای آنها تن ندهیم، سرنوشت مردان یعنی «مرگ» در انتظار ماست. کارهایی شبیه به آنچه بر سر مردان و زنان در کشتار جمعی آورده بودند برای ما هم به اجری گذاشتند؛ اگر چه نمایشی بیش نبود. زنان زندانی که تن به انزجار نمیدادند، این بار تنها به دلیل اعتقادات سیاسیشان نبود، بلکه این بار به اعتقاد به آزادی بیان و آزادی فردیشان «نه» میگفتند.
«تهدید مرگ» بالای سرمان میچرخید وخانوادهها به شدت نگران بودند. فعالین حقوق بشر، ایرانیان خارج از کشور با برپایی تظاهرات در کشورهای مختلف به مجامع بینالملل هشدار میدادند که جان ما در خطر است. اسامی بسیاری از ما را به سازمان ملل داده بودند. برخی از کشورها از جمله آلمان و اسپانیا پذیرفته بودند که به ما پناهندگی در کشورشان خواهند داد.
ما امیدی به آزادی خود نداشتیم. تا اینکه در تیر ماه، «زهره تنکابنی» که از زندانیان دوره شاه بود و این دوره هم ۹ سالی در زندان گذرانده بود و همسرش را در ۶۷ اعدام کرده بودند را به بازجویی میبرند؛ در آنجا به او میگویند آیا حاضری به مرخصی بروی؟ پاسخ او مثبت بود. گفتند اگر ۱۰ روز تقاضای مرخصی کنید، میتوانید به دیدار خانوادهتان بروید و او پذیرفته بود.
هریک از زندانیان، سالها از دیدار عزیزانشان محروم بودند و در تمام این سالها حتی نتوانسته بودند آنها را از نزدیک در آغوش بکشند. خبر مسرتبخش بود؛ دیدار دوبارهی کوچه و کودک و خیابان و خانه خالی ز یار اما دیار آنجا بود. ما سر از پا نشناخته، پذیرفتیم. آزادمان نکردند، بلکه با وثیقه سنگین به عنوان «مرخصی برای ۱۰ روز» از زندان بیرون فرستادند. ما هر بار «۱۰روزها» را تمدید کردیم و تمدیدها، تمدید شد و تمدید شد و برخی نشد و سرانجام دیگر تمدید نکردیم و آنها هم نپرسیدند چرا؟ این گونه ما آزاد شدیم بیآنکه «انزجار» داده باشیم.
آمدن دوباره گالیندوپل
در بیرون دانسیم این مرخصی به واسطهی آمدن دوباره گالیندوپل به ایران است و گالیندوپل گزارشی کاملتر و دقیق و همهجانبه نوشت و آن را انتشار داد و ایران آنچنان عصبانی بود که دیگر او را به ایران راه نداد. چندی بعد گزارشگر ایران تغییر کرد و آقای موریس کاپیتورن به جای گالیندوپل گزارشگر ویژه ایران شد.
در سال ۱۹۹۳، بعد از گذشت دو سال و نیم که به خارج از کشور آمدم، به سازمان ملل رفتم و با موریس کاپیتورن دیدار داشتم و به او از آنچه که بر من و دیگر زندانیان گذشته بود، آنچه در زندان دیده بودم و یا«خاوران» شنیده بودم، از گورهای جمعی و از روز آمدن گالیندوپل به زندان اوین -از جمله ماجری دیوار و آن دو زندانی بدلی- گفتم.
من آزادی خود را مدیون کارهای حقوق بشری خانوادههای زندانیان، نیروهای فعال خارج از کشور، سازمان ملل، عفو بین الملل میدانم. آنگاه که همه چیز و هم جا در خاموشی بود و خشونت حرف اول و آخر را میزد و حتی راه تنفس را بر ما میبستند و در اتاقهای ۳۰ تا ۴۰ نفر با پنجرهای جوش داده شده با شیشههای رنگ زده شده، امید داشتیم «سازمان ملل» و «عفو بینالملل»ای هم هست و روزی صدایمان به آنها میرسد.
این روزنهی روشن زندگی ما در آن خرابآباد بود و وضعیت دشوار را برای ما آسانتر میکرد و شک ندارم اگر این تلاشها نبود، بسیاری از ما امروز زنده نبودیم. در واقع حضور و آمدن آنها شرایط را برای زندانیان آسانتر کرد که آثارش در زندانهای امروز ایران هم دیده میشود.
امروز علی رغم دشواریهای بسیار در زندانها، «چهرهی زندان» بسیار متفاوت از روزگاری است که ما در زندان بودیم. از این روی، رواست تا تلاش شود پای گزارشگران حقوق بشر به ایران برسد، اگرچه متاسفانه، جانباخته گانمان باز نمیگردند.
نظرات خوانندگان:
salam farshid afshar 2011-05-02 12:00:15
|
az khanom mahbaz mamnoonam ke be in soorat shafaf az zendan va khateratash minevisad in khabar ha va in dastanha be dard emrooz va be vijeh ayande mihaneman mikhorad |
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد