logo





مشی مسالمت جويانه‌ی جنبش سبز در برابر جنگ درون حکومت

پنجشنبه ۸ ارديبهشت ۱۳۹۰ - ۲۸ آپريل ۲۰۱۱

فرهاد یزدی

اگر سپاه بخواهد خود رأساً قدرت را در دست گرفته و بدون مشارکت ملت، کشور را اداره کند، بخت بیش‌تری از رهبر نظام برای موفقیت نخواهد داشت.
گفتگوی تلاش با فرهاد يزدی

تلاش ـ با نگاه در آينه‌ی تحليل‌های گوناگون و به ويژه آن چه شما گفته‌ايد، سعی می کنيم رابطه‌ی نيروها و چگونگی در کنار يا در مقابل هم قرار گرفتن آنها را ببينيم و آن چه را که امروز به نفع کشور است، تشخيص دهيم. و در اين رابطه دو سئوال مشخص بر محور نگاهی دوباره به مشی گزينش شده‌ی جنبش سبز داريم:
زمانی ملايم ترين راهی که تصور واز درون نيروهای مدافع جنبش سبز برای حل بحران در جهت گام برداشتن به سوی تأمين حداقلی از خواستهای مردم و تأمين آرامش برای گامهای تعمق شده در مسير تحولات بعدی در کشور، ارائه می‌شد، «سازشی آبرومندانه» بود، با پادرميانی «سرآمدان ميانه‌رو رژيم» و مدافعان حفظ نظام. روشن است که يک طرف اين «سازش» رهبری نظام با اختيارات وسيع قانونی‌اش و با تکيه بر حرکت در چهارچوب قانون اساسی تصور می‌شد. با تداوم جنبش سبز و در عمل تحقق چنين «سازشی» ناممکن گرديد. چرا؟

فرهاد يزدی : ملت ایران برای حل بحرانی به نام جمهوری اسلامی خواستار دست زدن به یک حرکت تند انقلابی که نتایج آن می تواند به آسانی از کنترل خارج شود، نمی باشد. با در نظر داشتن این اصل، مشی جنبش سبز در راه اصلاحات و تحول از درون نظام بود. همان روشی که شما از آن به نام "سازشی آبرومندانه" با پا در میانی "سرآمدان میانه رو رژیم" یاد کرده اید. رهبری رژیم با حمایت بی موقع و بی‌سابقه از یکی از رقبای انتخاباتی و پس از آن با نشان دادن واکنشی بسیار تند در برابر خواسته بسیار ملایم "رای من کو" ملت، سطح برخورد را چنان بالا برد که به نظر نمی رسد اکنون ملت ديگر آماده پذیرفتن چیزی کم تر از دگرگونی اساسی، در راه استواری مردم سالاری باشد.

رهبر رژیم که تصور می کرد با مداخله در انتخابات به نفع احمدی نژاد نه تنها از به قدرت رسیدن موسوی / کروبی که خطری برای ادامه قدرت بدون نظارت او محسوب می شد، جلوگیری خواهد کرد، بلکه همزمان نیز دارای رئیس جمهوری می شود که مقام خود را مدیون او بوده و به طور کامل در مهار او در قرار خواهد گرفت. همزمان با تصميم و عمل خامنه‌ای در داخل حکومت و خارج از آن دو تحول نیز شکل گرفتند: نخست در خارج حکومت، براثر کنش رهبر نظام، جنبش سبز زاده شد که اکثریت بزرگ ملت را در بر می‌گيرد. در واکنش به بکارگيری خشونت شديد برعلیه تظاهرات مسالمت‌آمیز ملت، دستگیری، اعدام و کشتار وسیله‌ی حکومت، خواسته‌های ملت نیز تحول یافت. رهبری این جنبش از آنِ ملت و سخن‌گویان آن و تنها بازتاب دهنده‌ی خواست های ملت بودند.

در داخل حکومت نیز یک تحول اساسی دراز مدت سیمای خود را آشکار کرد: سپاه پاسداران که پس از خمینی هر روزه بر قدرت خود می‌افزود، بر اثر تکیه روزافزون نظام به نیروی زور برای مقابله به ملت، به بازیگر اصلی بدل شد. این تحول به طور کامل قابل پیش بینی بود و در باره‌ی شکل گیری آن بارها در مقالات و مصاحبه‌ها در «تلاش» هشدار داده شده بود. شتاب این تحول از فردای انتخابات ریاست جمهوری و با اوج گیری تظاهرات، آغاز شد. به هر ميزان که رهبری رژیم و حکومت احساس درماندگی می کردند، به همان نسبت نیز تکیه آنان بر سپاه بیش‌تر می‌شد.

همزمان، سه گروه رقیب برای در دست گرفتن کامل قدرت در کانون رژیم به رقابتی سخت و آشتی ناپذیر پرداختند. نخست رهبر رژیم که از برخورد با ملت زخم های اساسی برداشته و قدرت خود را در حال از دست رفتن می دید، به اقدام برای افزایش نفوذ خود در میان "روحانیون"، سپاه پاسداران و کنار گذاردن "سرآمدان میانه رو" رژیم دست زد. او گرچه نتوانست در میان روحانیون که بهر حال نفوذ آنان در جامعه ایران به شدت ضعیف شده است، به موفقیت چشمگیری به ویژه میان بلند پایگان آنان دست یابد، اما توانست موقعیت خود را در مجلس خبرگان که بهر حال طبق قانون می‌توانست او را از مسند خود خلع کند، محکم نمايد. وی در عين حال با کنار گذاردن «سرآمدان میانه‌رو» رژیم یا به گفته وی "خواص بی بصیرت" خود را بدون حایل به طور مستقیم در برابر آماج حملات دیگر رقبا و به ویژه گروه هوادار رئیس جمهور قرار داد.

گروه دوم یا کانون رئیس جمهور، برای به دست گرفتن انحصاری قدرت همزمان با رهبر رژیم و "اصولگرایان" مخالفش که به دور، دو برادر لاريجانی، رئیس قوه قضائیه و مقننه گرد آمده‌اند، وارد نبرد شد. او به سادگی دریافته بود که رهبر رژیم با تائید بی‌موقع او به عنوان رئیس جمهور و چنان تعریف و تمجیدی که از او به عمل آورده، قدرت مانور خود را از دست داده و موقعیت برای تاخت و تاز و گرفتن امتیاز تنها به تدریج فراهم می گردد. هم‌اکنون در جنجال برکناری وزیر اطلاعات و عدم حضور احمدی نژاد در مقر ریاست جمهوری، رهبری با گره کوری روبروست که بدون هزینه زیاد قابل گشودن نیست؛ حال رهبر باید يا به طور آشکار به رئیس جمهور و به خواسته‌های او، که بدون شک بر تعداد و ابعاد آنها افزوده خواهد شد، تن در دهد و یا او را از طریق مجلس خلع کند. معنای حالت اول، تسلیم کامل رهبر در برابر رئیس جمهور و از دست دادن باقیمانده ناچیز اقتدارش می‌باشد. اما در چنين صورتی هیچ روشن نیست که سپاه با چنین تسلیمی موافقت داشته باشد. در صورت دوم، به معنای از دست دادن بخش بزرگی از اعتباری که صرف تائید رئیس جمهور کرده بود، است و وارد شدن به جنگ آشکار با فردی بدون منطق و گستاخ که جسارت خود را در چندین مورد ثابت کرده است. در این جنگ، گروه سومِ خواستار قدرت يعنی "اصول گرایان"، با رهبر رژیم متحد تاکتیکی خواهند بود. چنین نبرد قدرتی که لازمه‌ی آن در هر صورت دخالت و پشتیبانی مستقیم سپاه پاسداران خواهد بود، برای همه‌ی طرفین درگیری هزینه سنگينی خواهد داشت. شخص رهبر در کانون هواداران نظام اسلامی به نداشتن "بصیرت" در شناخت و ارزیابی رئیس جمهور متهم خواهد شد. اگر او به تواند از این نبرد از نظر سیاسی جان سالم به دربرد، در چنگال سپاه به مثال شیر بی یال و دم و اشکم به عنوان بازیچه در خواهد آمد. نتیجه جنگ قدرت هرچه باشد، بازنده اصلی رهبر رژیم خواهد بود.

براثر این تحولات سپاه پاسداران که رهبر انقلاب اسلامی، آيت‌الله خمينی، چندین بار تاکید کرده بود که نباید در سیاست دخالت کند، به بازیگر اصلی بدل شده است. در دو سخنرانی چند روز گذشته فرمانده سپاه با قول مبارزه با "نفوذی ها"، به نظر می‌رسد که سپاه وزنه خود را ظاهراً به نفع رهبر رژیم وارد نبرد کرده است. با وجود این، همانگونه که تحليل‌گران دیگر نیز نشان داده اند، او به طور رسمی اعلان می کند که سپاه نه تنها در عرصه نظامی بلکه در تمام عرصه ها از سیاسی و اقتصادی گرفته تا اجتماعی و فرهنگی و ديگر عرصه ها دخالت خواهد کرد. سخنان او غیر مستقیم اشاره به این واقعیت می‌کند که سپاه با تنها فردی که طبق قانون مبتنی بر ولایت فقیه در تمامی این عرصه ها اجازه فعالیت دارد، یعنی ولی فقیه شریک است. در آخرين سخنرانی یک روز بعد او بازهم با اشاره به رهبر به صراحت اعلان کرد که تنها در موقعیت جنگ باید "دستور" بگیرد و در امور دیگر مانند سیاست نیاز به "دستور" ندارد. آشکار است که منظور وی از «دستور دهنده» چه کسی باید باشد. به سخن دیگر تناقض موجود در ساختار جمهوری اسلامی است که نظام را در برابر ملت و سرآمدان همان نظام را در مقابل یکدیگر به عنوان دشمن قرار می‌دهد. این تناقض ها سبب گردید، سپاه پاسداران که تا چندی پیش فاقد اعتماد به نفس برای ورود کامل به سیاست ایران بود، امروز به بازیگر اصلی بدل شود.

اکنون آن «سازشی» که در پرسش از آن نام بردید تنها میان نیروهای مسلح ایران با جنبش سبز برای رسیدن به پایه های یک نظام دمکراتیک امکان پذیر است و بس. زیرا سپاه پاسداران بایستی تاکنون متوجه شده باشد که بدون حمایت موثر جنبش سبز قادر به اداره مملکت نیست و کشور را به سوی یک جنگ داخلی خواهد راند.

تلاش ـ بنابراين توضيحات، آن «سازش» که رهنمودی منطقی و برخاسته از عقل می‌نمود، اساساً و از آغاز عملی نبود؛ آن هم به دليل سرشت چند پاره و نامنسجم رژيم و آزمندی قدرت اجزاء آن همراه با بی‌اعتباری کاراکتری رهبر انحصارطلبش که هيچگاه از کاريسما و اتوريته قائم به خود، چون آيت‌الله خمينی، هم برخوردار نبود و نشد.
حال چرا بايد کماکان به «سازش» و اين بار با سپاه انديشيد؟ با نگاه به تحول نظام از يک حکومت آخوندی و بر محور ولايت مطلقه فقيهی ناکارآمد، حريص، کوته‌بين و بازيچه دست ديگران به رژيمی نظامی که عملکرد دستگاه امنيتی قوی آن که حتا بدنه خودِ سپاه از آن در وحشت است، چه معنائی دارد؟ آيا پيش از چنين رهنمودی بهتر نيست، برخلاف بار پيش و قبل از رهنمود «سازش» ـ و اين بار با سپاه ـ نگاهی واقعی به اين نيروی مخوف و تودرتو بی‌اندازيم؟ چرا بايد چنين نيروی «قدرتمندی» اساساً تن به سازش دهد؟

فرهاد يزدی : تلاش برای "سازش" که در بالا از آن سخن رفت، راه اشتباه نبود. این تنها هدف نیست که می تواند مشروعیت بیاورد بلکه روش منطقی و انسانی نیز بهمراه خود مشروعیت می‌آورد. عکس این امر نیز صحیح است. جنبش سبز که هدف آن ایجاد پایه های مردم سالاری در ایران است، توانست مشروعیت و حمايت ملت را به دست آورد. روش انسانی و منطقی جنبش سبز که بيش و پيش از خود و هوادارانش، راه را برای حريف می‌گشود و به آن اجازه می‌داد، بدون دست یازیدن به خشونت و جلوگیری از درگیر شدن جنگ داخلی مانند یمن، لیبی و حتا افغانستان و عراق، خود را نجات دهد، توانست به مشروعیت مضاعف بی‌انجامد. نکته دیگر آنکه، صرف نظر از درستی و اصولی بودن مشی، برای ايران راه دیگری وجود نداشت. زيرا ملت آماده پشتیبانی از جنبشی که مروج خون‌ریزی و کشتار، مانند آنچه که رژیم انجام می داد و می دهد، نبود. البته ما هیچ دلیلی در دست نداریم که ملت ایران این سیاست را برای همیشه ادامه خواهد داد. بايد توجه داشت که در نهایت با افزایش فشارهای جاریِ اقتصادی و سیاسی و اجتماعی، همراه با ضعیف شدن نظام و در هنگامی که آسیب پذیری رژیم به طوری آشکار شده که هزینه‌ی پیامدهای آن کم‌ترین است، هيچ معلوم نيست که دست به اقدام تندی نخواهد زد.

شما با اشاره درست به "بی اعتباری کاراکتری رهبر انحصارطلبش که هیچگاه از کاریسما و اتوریته قائم به خود" برخوردار نبود، یا به سخن دیگر "قدرت نرم" خمینی را نداشت، انگشت بر ناتوانی رو به فزون رهبر نظام گذارده‌اید. نبود این قدرت نرم به رقبا اجازه داد که هر روزه مقداری از اقتدار او به کاهند. درجه‌ی قدرت نرم رهبر پیشین از اين برمی‌خاست که هیچ چالشگری در برابر خود، دستکم در داخل رژیم نمی دید، در هيچ لباسی، نه نظامی، نه معمم و نه مکلا. چنانچه در بالا اشاره شد نتیجه نبرد رهبر و رئیس جمهور کنونی نظام، هرچه که باشد این سپاه است که قدرت تعیین کننده خواهد بود و برنده را روشن خواهد کرد. دیگر این سپاه نیست که زیر فرمان بازیگران سیاسی رژیم به ایفای نقش خود مشغول خواهد بود. بلکه این سپاه خواهد بود که حدود قدرت بازیگران سیاسی را روشن خواهد کرد.

اگر سپاه به تعیین کننده اصلی قدرت در داخل رژیم بدل شده باشد، این جنبش سبز است که برنده واقعی برخورد رودرو و آشکار میان رهبر و رئیس جمهور رژیم خواهد بود. در حالی که جنگ قدرت و چند دستگی ارکان رژیم را می‌لرزاند و هواداران آنان به شدت ریزش می‌کنند، جنبش سبز با حریفی ناتوان‌تر که هر روزه نیز زخم‌های جدیدتری بر‌می‌دارد، روبرو می‌گردد. این تنها در جبهه داخلی نیست که رژیم رو به زوال و جنبش آزادی خواهی در حال شکوفایيست. تحول در جبهه‌ی خارجی نیز ارکان رژیم را می‌لرزاند. با وجود اين که آینده خیزشِ‌های در جریان در سرزمین‌های همسایه و سرزمین‌های عربی هنوز روشن نیست و نمی‌دانیم که به کدام طرف خواهند رفت، اما یک چیز روشن است؛ مبارزه علیه حکومت‌های خودکامه، اعتماد بنفس مبارزین را در سرزمین‌های دیگر افزایش و اعتماد حکومت‌ها به خود را به شدت سست خواهد کرد. به ویژه وقایع سوریه ـ تنها متحد رژیم در منطقه ـ و امکان سقوط رژيم آن و قوی شدن هرچه بیش‌تر جبهه‌ی ضد رژیم اسلامی در منطقه، از اعتبار و اعتماد بنفس آنان به شدت می‌کاهد.

حال که قدرت‌های تعیین‌کننده و روند موازنه در ایران روشن شده‌اند، گزینش های سپاه را باید در نظر گیریم. سپاه یا باید با جنبش آزادی خواهی ملت همراه شده و یا با آن درافتد. گزینش با سپاه است و نه با جنبش سبز. زیرا جنبش سبز هنوز دست‌یابی به قدرت از راه‌های مسالمت‌جويانه را ترک نگفته است. اما باید توجه کرد که سپاه پاسداران و به ویژه بدنه آن از نظر سیاسی به هیچوجه یک دست نبوده و بسیاری از هوادار جنبش سبز می‌باشند. بسیاری از آنان در جنگ هشت ساله با عراق ثابت کردنند که پیوندهای ژرف با ملت و سرزمین ایران دارند. همچنین سپاه می‌داند که ارتش ایران، با قدرت جنگندگی بالا روزی که نیاز باشد به احتمال زیاد در کنار ملت خواهد بود. از سوی دیگر اگر سپاه بخواهد خود رأساً قدرت را در دست گرفته و بدون مشارکت ملت، کشور را اداره کند، بخت بیش‌تری از رهبر نظام برای موفقیت نخواهد داشت. از همه بدتر سایه جنگ خانمان سوز داخلی است که در برخورد با ملت امکان آن شدید می‌باشد. ما نباید تصور کنیم که سپاه دارای قدرت مطلق برای اجرای نظرات خود می‌باشد. محدودیت‌های سپاه و آینده تاریک، محرک های قوی خواهند بود که سپاه را از رودررویی با ملت منصرف کند. البته تضمینی نداریم که همیشه منطق و به ویژه در ارزیابی از نظام اسلامی، پیروز خواهد شد. اما نمی توان نا‌امید بود.

نقل از: http://www.talashonline.com/didgha/matn_1166_0.html


google Google    balatarin Balatarin    twitter Twitter    facebook Facebook     
delicious Delicious    donbaleh Donbaleh    myspace Myspace     yahoo Yahoo     


نظرات خوانندگان:


Roxanne
2012-04-09 19:25:52
Good point. I hadn't tohught about it quite that way. :)

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد