logo





"يا محيرالعقول و الاقوال"

چهار شنبه ۲۷ آذر ۱۳۸۷ - ۱۷ دسامبر ۲۰۰۸

سيروس"قاسم" سيف

seif.jpg
منورالفکری می گوید:
( حكایت ما، حكایت كوهی است به بلندی كوه قاف؛ كوهی كه ناگهان، رعد و برقی فرود آمده باشد بر قله اش و آن را دو نیمه كرده باشد و از درون آن دو نیمه، آتشفشانی بیرون جهیده باشد و رفته باشد آن بالا و چتری شده باشد و همه ی آسمان شهری را كه در دامنه اش خوابیده بوده است، پوشانده باشد و تقریبا، هزارسال و اندی بعد، محققانی پیداشده باشند و گفته باشند كه آن شهرگمشده، باید در اعماق كویری واقع شده باشد، به وسعت هزاران كیلومتر و قلوه سنگی در مركزش، به نشانه ی همان كوه قاف و یک مدورالفکری هر روز آبپاش خودش را بر می دارد و می رود به كنار آن قلوه سنگ و زانو می زند و لوله ی آبپاش را می گیرد روی آن و شررررر شررررر شررررر شرررر؛ به آن خیال كه اگر قلوه سنگ، بتواند به موقع در خاك ریشه بدواند، آنوقت شاید، بعدا، ساقه ای از آن قلوه سنگ بیرون بزند و پس از تقریبا هزار سال و اندی دیگر، نه تنها آن قلوه سنگ، كوهی بشود به بلندی همان كوه قاف سابق، بلكه شهرسوخته هم از اعماق کویر بیرون بیاید و......).
منورالفکر دوم كه حوصله اش، از سخنسرائی نفس گیر منورالفکر اول، سر رفته است، به میان سخن او می پرد و می گوید: ( معذرت می خواهم! ممكن است بفرمائید كه آن مدورالفکر ،از كجا آبپاشش را پر از آب می كند، در صورتی كه به گفته ی محققان خارجی، درست از جائی كه آن قلوه سنگ قرار گرفته است تا هزاران هزار كیلومتر، فقط كویر است. كویر!).
منورالفکر سوم، ضمن تأیید گفته های منورالفکر دوم، می گوید: ( و.....تازه، اگر هم بر فرض محال، چشمه ای در آن طرف ها باشد، راه درستش این است كه بروند و از سر آن چشمه، جویی بكشند به سوی آن قلوه سنگ، نه آنكه با آبپاش ....).
مدورالفکر، غش غش می خندد و می گوید: ( آخر این حرف ها چیست كه از خودتان در آورده اید و به من نسبت می دهید و بعد هم بر سر آن، بحث و جدل و دعوا راه انداخته اید؟! هركسی، حتی یك شاگرد مدرسه ی كلاس اول هم می داند كه یك قلوه سنگ، مثل گیاه نیست كه بخواهی آبش بدهی تا رشد كند و بزرگ شود!).
مردم برای لحظه ای به مدورالفکر، امیدوار می شوند و می گویند: ( پس به نظر شما، برای برون رفتن از این بن بست، چكار باید كرد؟!).
مدورالفکر، پس از چند سرفه ی دورانی، سینه اش را صاف می كند و می گوید: ( نظر من این است كه بیائید و دعوا را كنار بگذاریم و دست به دست همدیگر بدهیم و با هم متحد شویم، شاید كه به ناگهان، معجزه ای بشود و آسمان شهر سوخته را، ابرهای آب داری فرا بگیرند و ببارند و همه ی آن كویر، دریائی شود و آن قلوه سنگ، همه ی آب آن دریا را مثل اسفنج به خودش بكشاند و آهسته آهسته بزرگ شود و بزرگتر و ....).
مردم برای لحظه ای از مدورالفکر، نا امید می شوند و به منورالفکرها نگاه می كنند كه چه جوابی دارند كه به آن مدورالفکر بدهند که در همان لحظه، منورالفکر چهارم، به جلو می آید و می گوید: ( البته، من به مقدار خیلی زیاد، با ایشان موافق هستم، اما به مقدار خیلی كم، معتقد هستم كه جامهی عمل پوشاندن بر چنان آرزوئی، از محالات است. چون، اگرهم بر فرض محال، چنان معجزه ای رخ دهد و چنان بارانی هم ببارد، تكلیف خود آن قلوه سنگ چه می شود كه دیگر نه به كوه قاف شدن خودش اعتقاد دارد و نه به " دور" و نه به معجزه؟!).
مدورالفکر، از عصبانیت، دایره وار، دور خودش می چرخد و پس از چند جیغ مدورانه، می گوید: ( آن وقت، آن قلوه سنگ را بر می دارم و می زنم توی دهانتان كه دیگر از این غلط ها نكنید!).
مردم، از مدورالفکر، روی بر می گردانند و به منورالفکرها نگاه می كنند كه بر سر آنکه چه جوابی باید به مدورالفکر بدهند، اختلاف پیدا كرده اند و به سه گروه تقسیم شده اند و بحث و جدل و دعوایشان بالا گرفته است:
گروهی از آنها، جوابی را كه مدورالفکر داده است، جوابی یافته اند دندان شكن و در این فکر هستند كه تا هنوز، خم نشده است و قلوه سنگ را بر نداشته است و به سوی دهان آنها پرتاب نکرده است، به خود بجنبند و از همانجائی كه ایستاده اند، اقدام به حفر تونلی كنند تا زیر پای او و در یک فرصت تاریخی و به ناگهان، دهانه ی تونل را بگشایند و قلوه سنگ را از جلوی او بردارند و بكوبند بر دهان خود او كه دیگر از آن غلط ها نكند!
گروهی از آنها، جمله ی ".... كه دیگر از این غلط ها نكنید" مدورالفکر را، اینطور تفسیر می كنند كه منظور مدورالفکر از آن جمله، احتمالا این بوده است كه می خواسته است به آنها بگوید كه مسئله را غلط فهم كرده اند و اگر درست فهم كنند، آنوقت، می فهمند که اولا، سنگی در کار نیست و ثانین، اگر هم باشد، پرتاب نخواهد شد و ثالثن، اگر هم بشود، منورالفکران، فرصت آن را خواهند داشت که دهانشان را از مسیر آمدن سنگ، به کناری بکشانند!
گروهی از آنها، معتقدند كه با آن سن و سالی كه مدورالفکر دارد، حتی اگر بخواهد، بعید است كه بتواند خم شود و آن قلوه سنگ را بردارد. و بعید تر از آن، این است آن را را پس از برداشتن، بتواند به سوی آنها پرتاب كند. اما، از آبپاش او نباید غافل شد. چرا؟! چون هر بلائی كه بر سر ما آمده است، از همان آبپاش بوده است. بنابراین، راه عاقلانه اش این است كه با ترفندهای مدورانت الپسند، یك طوری خودمان را به او نزدیك كنیم و اولا، آن قلوه سنگ را از جلوی دست او برداریم. ثانین، آن آبپاش حلبی را از او بگیریم و به جایش، یك آبپاش پلاستیكی به او بدهیم که به وقت عصبانی شدن و پرتاب كردن آن به سوی ما، هم عصبانیت او ارضاع شده باشد و هم دندان های ما نشكسته باشد!
مردم ، از حرف های منورالفکر ها، گیج می شوند و به مدورالفکر نگاه می كنند. مدورالفکر، رو به آنها می کند و می گوید: ( والله ، اگر راستش را بخواهید، خود من هم توی قضیه گیر كرده ام. دیگر عقلم به جائی نمی رسد. شما بگوئید كه چه باید بكنم؟!).
مردم، همصدا با هم می گویند: ( ما؟!).
پیرمرد می گوید: ( هم شما و هم آن منورالفکرها!).
مردم، حسابی گیج شده اند و به منورالفکرها نگاه می كنند. منورالفکرها می گویند : ( ببخشد! اصلا، انگار که از همان روز اول، صورت مسئله، غلط طرح شده بوده است. چون، اگر به جای كوه قاف، بحث مان را متوجه كوه دماوند كرده بودیم، نه تنها، تا به حال ، به جواب درستی رسیده بودیم، بلكه....).
مردم با تعجب می گویند: ( مگر كوه دماوند، همان كوه قاف نیست؟!).
(نخیر!).
(چرا؟!).
( چون كوه قاف، كوهی است خیالی و كوه دماوند، كوهی است واقعی!).
( پس چرا این موضوع را همان روز اول نگفتید؟!).
( چون، می خواستیم كه مدورالفکر، به مدورالفکر بودن خودش اعتراف كند!).
مدورالفکر، غش غشانه می گرید. منورالفکر ها، غش غشانه می خندند. مردم، خش خشانه خمیازه می كشند. لرزش دیوارهای اتاق و صدای انفجاری در دوردست ها. شهر ساکت می شود و همه پرسشانه به همدیگر نگاه می کنند:
( زلزله؟!).
( نه، آتشفشان!).
http://www.cyrushashemseif.blogspot.com/

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد