logo





حافظ و فروغ

چهار شنبه ۳ فروردين ۱۳۹۰ - ۲۳ مارس ۲۰۱۱

مجـيـد فلاح زاده

جنبش امروزی زنان، در جوامع هنوز مرد سالار ما، از سه دیدگاه عمده بر نقش زن در جوامع دیروز و امروز،و لاجرم، بر نقش و جایگاه زن در هنر می نگرد : جنسی ، نژادی و طبقاتی. در بررسی کنونی، هرچند مبنا طبقاتی است، اما، تردیدی نیست که این مبنا از دو دیدگاه دیگر جدایی ناپذیراست. و از آنجا که اساس بررسی طبقاتی است، به ناگزیر، چکیده ی این دید طبقاتی در احزاب آن، و در نتیجه در مورد حافظ و دوران او، در حزب رندان و تشکیلات رندی آن، و در مورد جامعه و دوران ما، در احزاب و تشکیلات امروزین مان متجلی است.
همه ی هستی من آیه ی تاریکیست
که ترا در خود تکرار کنان
به سحرگاه شگفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد

فروغ فرخزاد


دو ديدگاه و دو شيوه ی برخورد

ديد گاه و شيوه ی اول

سال اول دانشکده بودم و سخت عاشق و آغاز شناخت فروغ و شعر و حرف هايش. اتفاق افتاد که روزی مست به کلاس درس ( واحد ادبيات فارسی ــ مبحث حافظ شناسی ) رفتم. استاد بسيار محترم و عزيز، دکتر لسان اعتراض نمود که: « در اين مکان مقدس و در حضور حافظ اين چه حال است؟!»
گفتم: « حافظ هم شراب می خورد و مستی می کرد! » استاد برآشفت و بانگ برداشت : « تو هم حافظ بشو بعد هر غلطی می خواهی بکن! » سپس از کلاس بیرونم انداخت.

ديدگاه و شيوه ی دوم

می گويند روزی يکی از شاگردان اینشتین به طفلی برخورد که در پای برکه ای سنگ بر روی آب می ا نداخت تا شکلی ايجاد کند. شاگرد که خود استاد پخته ای بود، متوجه شد که طفل هر چه بيش تر می کوشد کم تر موفق می شود. لذا به طفل نزديک شد و برای او توضيح داد تا سنگ را چگونه بر روی آب پرتاب کند تا دايره ی مورد دلخواه ايجاد شود. اما طفل معترض شدکه قصد او ايجاد دايره بر روی آب نيست که برايش سهل است؛ و نشان داد که سهل است، بلکه قصدش ايجاد مربع است! شاگرد متحير شد که مگر ممکن است؟! و هنگام بازگشت ماجرا را برای اینشتین باز گفت. نابغه لبخندی زد و مدتی در فکر فرو رفت و آنگاه سر برداشت و به شاگردش گفت که فردا نزد طفل برو و از قول من به او سلام برسان و بگو به کوشش ادامه دهد، و سپس برای شاگرد حيرت زده توضيح داد که مهم ايجاد دايره يا مربع نيست! مهم فکر کردن و نوع ديگری به قضيه نگاه کردن و نزديک شدن است!
و اکنون من سعی می کنم که آن طفل باشم. اکنون سعی می کنم که باز هم مست شده، اما هیچگاه هم به گرد حافظ نرسیده، طور دیگری به حافظ و تفکرش، و در نتیجه به زن و جایگاه زنان در شعر حافظ
بنگرم. ضمن آن که فراموش نکنیم هستی زن،در جامعه ی ما، هستی آیه های تاریکی، هستی آیه های شیطانی، در جامعه ی پر مصیبتی است که هنوز بسیاری از مردان اش معتقد اند :
« موی زنان اشعه دارد » و در تحلیل آخر، بانی سقوط آدم اند و مسئول گرفتاری او در دامگه حادثه ( زمين ) !

طرح تطبیقی ــ طبقاتی مسئله

جنبش امروزی زنان، در جوامع هنوز مرد سالار ما، از سه دیدگاه عمده بر نقش زن در جوامع دیروز و امروز،و لاجرم، بر نقش و جایگاه زن در هنر می نگرد : جنسی ، نژادی و طبقاتی. در بررسی کنونی، هرچند مبنا طبقاتی است، اما، تردیدی نیست که این مبنا از دو دیدگاه دیگر جدایی ناپذیراست. و از آنجا که اساس بررسی طبقاتی است، به ناگزیر، چکیده ی این دید طبقاتی در احزاب آن، و در نتیجه در مورد حافظ و دوران او، در حزب رندان و تشکیلات رندی آن، و در مورد جامعه و دوران ما، در احزاب و تشکیلات امروزین مان متجلی است. برای مثال، تصاحب چهار زوجه ی قانونی و داشتن صیغه های متعدد تا سی زن جزو مرامنامه طبیعی هر « حزب الله » است. و بدیهی است که این مرامنامه بازتاب انباشتگی ثروت در طبقات، یا جوامع حاکمی باشد که چپاول و غارت مادی و معنوی دیگران، غریزه جنسی و نژادی آنان را نیز مربا کرده باشد. افسانه یا واقعیت ازدواج امام حسین با شهربانوی ایرانی، یا گزارش مستند پلوتارک از توصیه ی اسکندر به سپاهیانش، در مورد ازدواج با
زنان پارسی، از این زاویه نیز، به خوبی قابل تحلیل است. در این نوع جوامع زن دو بار استثمار می شود : ( الف ) طبقاتی در جامعه، که صور افراطی ( جنسی ـ نژادی ) آن، در جوامع اسلامی، حتا در
استثمارزنان از همجنسان خود،تحت عنوان زن يا زنان سوگلی، موضوع بسياری از قصه ها و وقايع و جنگ های مصيبت بار تاريخ ما است. ( ب ) داخل طبقه خود و توسط مرد خود در خانه، که صورت تصاحب شيءی گونه ی آن حتا در ساختار زباني امان «زن گرفتم» یا «زن کردم» تنيده و نفوذ کرده است. بتدريج که دامنه ی اين استثمار بالا می گيرد به جايی می رسد که از نظر روانی ــ جنسی، در خود زن، تبديل به نوعی مازوخيسم (خود آزاری افراطی ) می گردد. شاخص ترين بيان هنری اين روند، داستانی از صادق هدایت است: زنی که با شلاق خوردن يابويی، شوهر محبوبش، گل ببو، برايش تداعی می شود که چگونه اورا هر شب با شلاق می زد و بعد با او می خوابيد، و در نتيجه رعشه های جنسی به جان زن می افتد و مرد يابوران را به جای شوهری که اورا ترک کرده است می گيرد. و مثال بارز خارج از دنيای هنر، مثال زن مسلمان متعصب از جمهوری اسلامی به اروپا آمده است که به فروشگاه های پر از رنگ و نور و بدعت شهرهای اروپايی می رود تا برای آن دنياي اش لباس مرغوب ( کفن ) ابتياع نمايد.
نتیجه آنکه، در یک جامعه ی طبقاتی مردسالار که دست زدن و تجاوز دارد، تشکیلات و احزاب اش هم دست زدن و تجاوز دارند، چرا که عادت به تجاوز، عادت به زدن و غارت، عادت به فنای جسمی
وروحی طرف مقابل، طبقه ی مقابل، جنس مقابل، نژاد مقابل خصیصه ای عام می شود. ودر این حالت، نه تنها تمامی افراد یک جامعه (زن و مرد) مورد هجوم و غارت و نابودی قرار می گيرند، بلکه حيوانات هم مستثنی نخواهند بود: ( سگ و خوک و .... مطرود، نجس، تلقی می شوند ) و هنوز بيش تر! طبيعت هم مورد عناد و تجاوز قرار می گيرد ( چادر ميان دريا و برسرآن می کشند! )
و اکنون، هر کس پندارد که جامعه ی مرد سالار دوران حافظ وضع و شرایطی بهتر از امروز داشت باید اندکی در تعقل او شک کرد! اما، در تشکیلات رندی حافظ ( مردی که بی تردید از رنج سنگ هم رنج می برد ) در شعر و در حزب رندان حافظ چگونه اندیشه ی تجاوز، غارت، مرد سالاری متجلی است.
بی تردید، این اندیشه در حافظ هنرمند و بی اندازه لطیف طبع، و در حزب رندان عدالت جوی او، بیشتر صورت محتومی دارد تا حادثی، بیشتر امر بدیهی است تا تحقیقی. اما، چگونه؟
می دانیم که علاوه بر تفاوت جنسی نام های زن و مرد در زبان فارسی و عربی، نظیر بیژن و منیژه، صمد و صنم، یکی از علامات مؤنث بودن در زبان فارسی، با وجود ریشه ی عربی آن « ه » تأنیث است، همچون طاهر ـ طاهره، طیب ـ طیبه، حبیب ـ حبیبه، شریف ـ شریفه، رحیم ـ رحیمه، زاهد ـ زاهده، شیخ ـ شیخه و .... اکنون، تقریباً از نود موردی که حافظ از تشکیلات رندی دوران خود و اعضای رندان آن یاد کرده است، خواننده حتا یک مورد،، یک بیت هم به عنوان نمونه پیدا نمی کند که شاعر اشاره ای به زن رند یا زنانگی شخصیت رند خود کرده باشد. برعکس، در تمامی این نود مو
مورد خواننده یک لحظه هم تردید در باره خصيصه ی ازلی مردی و مردانه ی رند حافظ نمی کند. چند بيت و چند اشاره:
راز درون پرده ز رندان مست پرس
کاين حال نيست زاهد عالی مقام را

ای دل طريق رندی از محتسب بياموز
مست است و درحق او کس اين گمان ندارد

ترسم که روز حشر عنان بر عنان رود
تسبيح شيخ و خرقه ی رند شراب خوار

مارا به رندی افسانه کردند
پيران جاهل شيخان گمراه

عيبم مکن به رندی و بدنامی ای حکيم
کاين بود سرنوشت ز ديوان قسمتم

و گفتن ندارد که وقتی تشکيلات و حزب رندی مردانه باشد، نقطه خيزآن، يعنی طبقه و جامعه ی خوراک دهنده آن است که خصلت مردانه دارد، و لاجرم ايماژ های هنری ( شعری ) هم طبيعت مردانه به خود می گيرند:

يار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را


ما نه مردان رياييم و حريفان نفاق
آنکه او عالم سراست بدين حال گواست

بنده ی پير خراباتم که لطفش دائم است
ورنه لطف شيخ و زاهد گاه هست و گاه نيست

شهر خاليست ز عشاق بود کز طرفی
مردی از خويش برون آيد و کاری بکند

شراب تلخ می خواهم که مرد افکن بود زورش
که تا يکدم بياسايم ز دنيا و شر و شو رش


طرح تطبيقی ــ فردی مسئله

باری. تا کنون از جمع و تشکیلات رندان مرد صفت حافظ صحبت می داشتیم، اکنون بگذارید از افراد و هنرمندان و خود حافظ صحبت کنیم. و همانطور که در مورد جمع، از امروز و تشکیلات طبقاتی امروزین صحبت کردیم، پس بگذارید در مورد افراد هم از زمان حال شروع کنیم. بی گمان در طول تاریخ ادبی ایران، زنان شاعر و زنانی که شعر سروده اند کم نداشته ایم، از آن جمله اند رابعه بنت کعب، قرة العین، پروین اعتصامی، ژاله اصفهانی. اما، بی گمان هیچ یک از اینان هم، به دامنه و حس یک زن، همچون فروغ فرخزاد شعر نسروده اند. فروغ، در سروده های خود، ازطبیعت
شور، حس، عشق و حرکاتی حرف می زند که متعلق به فرهنگ رسمی جامعه نیست. متعلق به فرهنگ غیر رسمی جامعه هم نیست. شعر فروغ را به یک زن برای خواندن بدهید، به یک مرد هم همان شعررا بدهيد، و با صدا سنجي تواترهاي صوتي ( و اگر شد تواترهاي حسي و حرکتی ــ رقصی ) اين دورا با يکديگر مقايسه کنید. کجای این تواترها می توانند نوسانات یکسانی داشته باشند؟ شعر شاعر ــ مردان که به جای خود!
شعر فروغ، در واقع، تبلور صدا،حس و حرکت (آیه های سیاه ) زن محروم و رنجور ایرانی به زبان زن نو جوی ایرانی است. شعر فروغ صدا، حس، و حرکت آن بخش از طبيعت و زندگی است که مرد و شاعر ــ مرد ايرانی، در طول قرون، آن را دزديده و از قول زن، و به نمايندگی تحميلی او، آن را آوازداده است! و از آنجا که صدا و حس و حرکت دزدی است، با هر ايدئولوژی و هر ظرافتی دم خروس آن پيدا است. و چگونه؟

ما زندگی زندگي آورديم
ماگهواره ی جان راجنبانديم
ما مردی و مردمی پرورديم!
شير ما در رگ دلاوران خون شد
خون به جوش آمد
در خروش آمد
از آن
تخت و تاج خودکامه واژگون شد!
رفت و گم شد
آن ستمگر
آمد از در
خصمی ديگر
با فريب و ريا شد به منبر!
کند پيوند ما
کشت فرزند ما
سوخت کاشانه ی ما!
آتش جنگ افروخت
در خانه ی ما!
ما زندگی زندگی آورديم
ما گهواره جان را جنبانديم
ما مردي و مردمي پرورديم !

بی تردید کم تر سروده ای، در طول تاریخ ادبی ایران، بگونه ی سروده ی فوق، به دادخواهی از زن
سخن گفته است. قطعه،درواقع، سند محکوميت انقلابي است که دادستانی، دادستان زنی، در پيشگاه دادگاه تاريخ قرائت مي کند. اما، از همان آغاز، لحن و طنين و انتخاب واژه ها، به اضافه طرح درشت و سترگ شعر نشان می دهد که زبان و حس وحرکت، مردانه است، که شاعری متعهد و برخوردار از يک ايدئولوژی مشخص، نظير ناصر خسرو، می تواند آن را بسرايد. شعر از سیاوش کسرایی است و عنوانش « سرود زنان » است که در کابل-افغانستان سروده و خوانده شده است.
لیکن، دشمنان قسم خورده ی شاعر و جهان بینی اش ممکن است، از همان ابتدا، مثال پیشنهادی را
مردود شمارند. لذا، بگذارید از شاعر مسلمان عارف لحظه نگاری نمونه دهيم که شعرش «صدای پای آب»، صدای طبيعت است:

چترهارا بايد بست
زير باران بايد رفت
فکررا خاطره را زير باران بايد برد
با همه ی مردم شهر زير باران بايد رفت
عشق را زير باران بايد جست
زير باران بايد با زن خوابيد!

آری. « زير باران بايد با زن خوابيد!» براستی که حس تملک، زبان آمرانه و توصيه ی آقا منشانه ی شاعر، هر انسان آزاده ای را آزرده می سازد.
شاعر ـ نقاش روابط طبیعت، سهراب سپهری، با تمام ظرافت های کاشفانه اش، هنوز رابطه ی سنگ
وآب را طبیعی می انگارد، طبيعی جستجو می کند. هنوز رابطه ی زن و واژه يک رابطه ی طبيعی است، يک رابطه ی دايره واراست:

زن زیبایی آمد لب رود
آب را گل نکنیم
روی زیبا دو برابر شده است!

من بدیدار کسی رفتم در آن سر عشق
رفتم، رفتم تا زن
تا چراغ لذت
تا سکوت خواهش!

و با این شیوه نگرش، گفتن ندارد که چرا شاعر وحدت سرا در همین جا متوقف نمی شود، و می رود تا به تبعیت از پدران عارف نور خور مرد ــ خدای مان، تصویر و وظیفه ای بی نهایت ظریف اما، در عین حال، بی نهایت ارتجاعی و قرون وسطایی را برای زن ایرانی تداعی کند:

زنی را دیدم
که نور در هاون می کوبید!

آری ! زن در شعر شاعر ضد هر مرام سیاسی (قطاری دیدم بارش سیاست \ وه، که چه خالی می رفت! ) هنوز به شدت یک عنصر سیاسی است، یک عنصر طبقاتی است. به سخن دیگر، زن در شعر حتا شاعر « قبله ی گل سرخ »، هم، هنوز یک شیئی تحریک آمیز، یک مطاع، یک کنیز، و شاید هم یک عروسک است. و از این عروسک تا یکی از اجزای آن که موهای اش باشند راه درازی نیست، چرا که در روند تملک زن و زبان توسط فرهنگ مرد سالار، حوای نخستین به معنای زندگی به حوای اسلامی که به معنای دنده ی چپ مرد باشد، تبدیل گردیده و شاعر عارف مسلمان، با تمام ظواهر نوپرداز و روشنفکرانه و ضد تشکیلاتی اش، تشکیلاتی، همانجا متوقف شده است. به سخن
دیگر،تملک (دزدی) صدا وحس وحرکت زنانه ی خفته در طبیعت، مرام مرد، طبیعت مرد، جوهر مرد شده است. و لذا، ناخود آگاه و خود آگاه، در واژه ها می ریزند. فرقی نمی کند، واژه های رهبر ــ روحانی از عراق آمده اش باشد یا رئیس جمهور از فرانسه آمده اش، و یا شاعر « اهل کاشان اش». و اگر مردی هنوز عناد ورزد و انکار کند، مثال اینجا و آنجا، شرقی و غربی، کم نداریم:
موسی (تورات) : زنی که پسر زاید یک هفته نجس است، دختر زاید چهل روز!
سوفوکلس : زن را نیاورده اند که به حرفش گوش کنی، زن را آورده اند که به جمالش نگاه کنی!
محمد (قرآن) : و شیطان (مار) در هیئت حوا آدم را فریفت.
یک شمن اینکایی : مردها ستاره اند و زن ها فضای تاریک میان ستاره ها!
فردوسی : زن و اژدها هر دو در خاک نه
جهان پاک ازین هر دو ناپاک به!
نیچه : به سراغ زنان اگر می روید شلاق را فراموش نکنید
چخوف: وقتی زنان به صحبتهای جدی می پردازند من در مورد کیک و آشپزخانه صحبت می کنم!
مسعود (شاعر جوان) :
میان خانه و جهان
زن
خانه را برمی گزیند
و حتا عشق
عشقی که به جهان می نگرد
رنگی مردانه دارد!

و بی گمان، هیچ شاعر و فیلسوفی، درتاریخ ادبیات مرد سالار ما، به درشتی و موهنی مولوی کبیرمان به زن توهین نکرده است. او حتا شهادت (مرگ)را امری مردانه می بیند، آنگاه که در توصیف صحنه ی پایانی حکایت « کنیز و کدو و خاتون » می سراید :

در فرو بست آن زن و خررا کشید
شادمانه لاجرم کیفر چشید
در میان خانه آوردش کشان
خفت اندر زیر آن نر خرستان
هم برآن کرسی که دید او ازکنیز
تا رسد در کام خود آن قحبه نیز
پا برآورد و خر اندروی سپوخت
آتشی ازکیر خر در وی فروخت
خر مؤدب گشته در خاتون فشرد
تا به خایه در زمان خاتون به مرد
بردرید از زخم کیر خر جگر
روده ها بگسسته از همدیگر
دم نزد در حال آن زن جان بداد
کرسی از یک سو زن از یک سو فتاد
صحن خانه پر ز خون شد زن نگون
مرد او و برد جان ریب المنون
مرگ بد با صد فضیحت ای پدر
تو شهیدی دیده ای از کیر خر
آری. فیلسوف وحدت وجودی، حتا وحدت را وحدت ابدان مردانه می انگارد. فیلسوف ــ شاعر، با تمام عظمت فکر و ظرافت خیال، نمی تواند تصور کند که زن ( انسان ) محروم از طبیعی ترین طبیعت انسانی ( سکس ) ، شهید شرایط تحمیلی شمس ها آفریده اند نه شهید .... ! عارف کبیر نمی تواند تصور کند، چرا که دوران دوران الله اکبر است. دوران دوران مرد ــ خدا است.
نتیجه آنکه، در چنین دورانی، زن یا شئی و متاعی است جنسی، یا کنیز هاون کوبی در خانه، یا موجودی خطرناک ( اهریمنی ) که مویش اشعه دارد و موجب سقوط و زایش خاکی، و یا اسبی سرکش متمرد که باید با شلاق رام اش کرد. آری... در جامعه ی طبقاتی ـ مرد سالارما هنوز، حتا صدای
بازشدن درب« خانه ی عروسک» ایبسن، هنرمند نروژی قرن نوزدهم، شنیده نشده است، تا چه رسد به صدای بسته شدن اش و پیامدهای ناگزیر آن، که ما ریاکارانه و ساده لوحانه، غرب و زن غربی را بدان متهم می کنیم. اما، حافظ چه فکر می کند و چه می گوید؟
حافظ رند، این بار هم، حرف اش را مستقیم نمی گوید. با وجود این، کشف گوهر فکرش چندان دشوار نیست. با کمی دقت و زدایش قدری تعصب از خود، درمی یابیم که او، یا بی پرده و مستقیم، زن را شیئی و متاع و اسباب عیش و عشرت می بیند:

گل در بر و می درکف و معشوق به کام است
سلطان جهانم به چنین روز غلام است
گوشم همه برقول نی و نغمه ی چنگ است
چشمم همه بر لعل لب و گردش جام است

کنون که می دمد از بوستان نسیم بهشت
من و شراب قدح بخش و یارحور سرشت
به من حکایت اردیبهشت می گوید
نه عاقل است که نسیه خریدو نقد بهشت

کنار آب و پای بیدو طبع شعرو یاری خوش
معاشر دلبری شیرین و ساقی گلعذاری خوش

حافظ ار باده خوری با صنمی گل رخ خور
که از این به نبود در دو جهان هیچ متاع

کنونکه در چمن آمد گل از عدم به وجود
بنفشه در قدم او نهاد سر به سجود
بنوش جام صبوحی بناله ی دف و چنگ
ببوس غبغب ساقی به نغمه ی نی و عود

یا ستایشگر خرّاج صدا و حس و حرکتی (آیه هایی)است که طبیعت مردانه دارند:

حافظا در کنج فقر و خلوت شب های تار
تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور

یا هشدار دهنده ی مرد از دام آیه های تاریکی ـ زمینی ـ شیطانی ( زن ):

دام سخت است مگر یار شود لطف خدا
ور نه آدم نبرد صرفه ز شیطان رجیم

ترا از کنگره ی عرش می زنند صفیر
ندانمت که درین دامگه چه افتاده است

یا مبلغ دوران الله اکبر :

فرقست از آب خضرکه ظلمات جای اوست
تا آب ما که منبعش الله اکبر است

و یا ذهنیتی از تمامی این ها که در این شاه بیت موج می زند:

ز جیب خرقه ی حافظ چه طرف بتوان بست
که ما صمد طلبیدیم و او صنم دارد

صرف نظر از ذهنیت غالب مردانه، افسوسی که در این شاه بیت نهفته است، افسوسی چند وجهی است. و یکی از وجوه آن، افسوس مردی است که خودرا کاشف متأسف صدا و حس و حرکتی می داند که خود بهتر از هر کس می داند قادر به اکتشاف آن نیست، هر چند که بسیار کوشد. چرا که، این اکتشاف کاشفی می خواهد که جنسی دیگر دارد، هستی دیگری دارد. این کاشف باید همه ی هستی اش آیه ی تاریکی باشد! کجای شعر حافظ بیانگر صدا، حس، آمال، خواهش ها و حرکت زن دردمند ایرانی است، زنی که وجود حقیقی دارد؟! حافظ فقط کوشنده ــ رندی است که می کوشد طور دیگری به قضیه نگاه کند. یا بهتر بگوییم: حافظ آن طفلی است که حتا آینشتین هم به او سلام می گوید! حافظ آن حافظه ایست که در عمق قیرگون دوران سیاه قرون مردسالاری می خواست بسراید :

همه ی هستی من آیه ی تاریکیست
که ترا در خود تکرار کنان
به سحرگاه شکفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد!

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد