زخم کاری بود
در آغازاما
خراشی بیش نبود
همه چیز خوب و آرام
اندک اندک
عمیق شد و عمیقتراز آن
حس نفرت در دل
چه بر سرش آمد؟
گربه ی ما
گوشهایش تیز بود
وحس بویاییش بس قوی
به بوی متعفن رمالی
حضور سرد و موهومی را اگر
اندکی حس می کرد
چون پلنگ می پرید
غرشی سر می داد
و می کشید خطی به یادگار
بر چهره ی پلید او
اما کنون
زخمش بس عمیق است و کاری ,دردناک
هرلحظه با زبانش
می لیسد آنرا
مایه ی التیام
چشمش اما
به دنبال مرهمی است
کار ساز, بس شگفت
جای جای بدنش
پر زخون گلبرگ شقایقهاست
مگر دزدانه به باغ شقایق سرک کشیده بود؟
یا گلریزانش کرده اند
گاه موهای تنش
به وجد می آید
از هم آوایی مرغان دلش
و گاه
از درد اسفناک مرگبار
بر زمین می ریزد
اما ....
دست مهربان آزادی
روزی
به سراغش می آید
برای نوازش و لمس تنش ,روحش
و انگاه
با صدایی بلند
همه را فرا خواند
به خود
گربه ی ما روزی
قدم می گذارد
در سرزمین صلح
درماءمنی پر ز شب بوها
اسفند 89 ایران
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد