logo





چرا جنبش مصر فراگیر شد و انقلاب ایران نشد

چهار شنبه ۱۱ اسفند ۱۳۸۹ - ۰۲ مارس ۲۰۱۱

محمد برقعی

کوتاه کلام آنکه ما خود را متعلق به گوشه ای از جهان که کشورمان در آن واقع شده است نمی دانیم، بلکه تصور میکنیم که در قاره اروپا هستیم یا باید باشیم، جایی که حق ملت بزرگ و با هوش و لایق ایران است. بهمین سبب هم چندان علاقه ای به شناخت، چه رسد به رابطه تنگاتنگ، با کشورهای همسایه مان نداریم. از جمله یکی از اساسی ترین سوالات ما، که فکر عموم روشنفکران ما را به خود مشغول داشته است، مسئله سکولاریزم، به ویژه مورد سیاسی آن یعنی جدایی دین و حکومت است. من سالهاست در مجامع مختلف روشنفکرانمان مطرح کرده ام که چون هر ملتی با این مسئله ناگزیر است که از زاویه فرهنگی خود مواجه شود پس برای ما بیشتر از آنکه بدانیم کشورهای غربی مسیحی چگونه به این سوال پاسخ گفته اند، مفید و یاری بخش خواهد بود اگر بدانیم کشورهای مسلمان و همسایگان ما چگونه با آن برخورد کرده اند.
سوالی این روزها ذهن بسیاری را به خود مشغول داشته است. انقلاب ایران حداقل یکی از سه انقلاب بزرگ تاریخ و مسلما مردمی ترین و توده ای ترین انقلاب بود . جنبش سبز نیز از برای نخستین بار شیوه استفاده از وسایل الکترونیکی برای بسیج مردم را به جهان ارایه کرد . هردوی این رویدادها پوشش خبری استثنایی در جهان گرفتند . از آن سوی آنچه در تونس و سپس در مصر اتفاق افتاد تنها انفجار خشم انباشته فاقد تفکر منسجم و رهبری سیاسی و برنامه حداقلی بود.اما چرا همین خیزش ساده و کم محتوا و شاید بتوان گفت کور چنین موج عظیمی را در منطقه ایجاد کرد و آتش ان هر روز گسترده تر و دیکتاتور سوزتر میشود. اما نه انقلاب ایران و نه جنبش سبز با تمام مزایا و قدرتشان منجر به خیزش مردمی و تحول سیاسی در هیچ کشوری نشدند، هرچند این به آن معنی نیست که بر ذهنیت مردم منطقه و حتی جهان تاثیر نگذاشته است. همه می دانند راه بسیاری است میان تاثیر تا ایجاد حرکت .کوشش من آنست که که طی سه نوشته به شرح زیر برای این سوال اساسی پاسخی بیابم

۱- ابران کشوری گوشه گیر یا ایزوله در منطقه
۲-چرا انقلاب ایران اسلامی شد
۳- دور نگری رهبریت

بخش اول
ایران کشوری گوشه گیر و ایزوله در منطقه

هر کشوری خود را متعلق به یک حوزه تمدنی میداند و بر آن است که در آن حوزه با همسایگان خود مشترکات تاریخی و فرهنگی داشته باشد، از جمله اروپائیان، آفریقائیان، اعراب، حوزه تمدن هندی یا چینی. به همین سبب هم در میان این کشورها انواع و اقسام اتحادیه ها شکل گرفته و تحول در هر یک از کشورهای این مجموعه به سرعت سبب دگرگونی در دیگر اعضای آن مجموعه میشود. اما ایرانیان خود را جدا از همسایگان خود میدانند. از جمله رابطه ما با اعراب خصمانه است و بر آنیم که ما آریایی هستیم و آنان از نژاد سامی و هیچ گاه حمله اعراب به امپراطوری ایران را بر اعراب نبخشیده ایم حتی اگر بخش اصلی آنچه اعراب می خوانیم خود پس از اسلام و پذیرش به اجبار زبان عربی عرب شده باشند. از جمله مصر و سوریه و اینکه عراق بخشی از امپراتوری ایران بوده و بغداد ادامه همان تیسفونی باشد که پایتخت ساسانیان بوده است.

این قهر و احساس بیگانگی از زمان شیعه شدن ما در حکومت صفویه چنان جا افتاد که روحانیت هم بر همین مبنا رابطه خصمانه با اعراب دارد و با آنکه همیشه نجف بزرگترین حوزه علمیه شیعیان بوده و مراجع تقلید بزرگ ما در آنجا بوده اند، و تقریبا همه هم ایرانی بودند، اما متدینین ما اعراب سنی مذهب را چون سعودی ها قاتلین امامان خود میدانند و در تعزیه ها عرب ها به صورت موجودات وحشی و خونخوار نشان داده میشوند . لذا با آنکه بسیاری از نوشته های روحانیون ما به عربی است اما در دیدار یاسر عرفات و دیگر شخصیت های عرب در روزهای اول انقلاب همه جا علما نیاز به مترجم داشتند و آقای خمینی در طول سالهای طولانی تبعیدش در عراق با علما و مردم عراق تماسی نداشت.

تا پیش از صفویه شیعیان مثل دیکر مذاهب اسلامی در کنار سنیان می زیستند، با اختلاف با یکدیگر نه نفرت عمیق و دشمنی بسیار. از این روی تا به امروز بحث است که آیا برای مثال سعدی، حافظ یا فردوسی شیعه بوده اند یا سنی و چه بسیار علمای به نام شیعه چون خواجه نصیرالدین طوسی یا علامه حلی در خدمت پادشاهان سنی مذهب بوده اند. اما دولت صفویه بنا به مصالح سیاسی شیعه را ایدئولوژی حکومت خود کرد و از این روی تبلیغات وسیعی را علیه سنیان به راه انداخت. از نوشته های علما شیعی در خدمت دربار چون علامه مجلسی تا قلندران کشکول به دست خوش آواز دوره گرد. پس از آن هم این حمله به سنیان از سوی روحانیت و حکومت چنلن در حد وسیعی تبلیغ شد که نفرت از آنها در طی قرون در فرهنگ ما نهادینه شد و بدین سان ایران شیعی مذهب سنی ستیز از حوزه تمدن اسلامی بیرون رفت. همان بلایی که محمد علی جناح با جدا شدن از هند بر سر پاکستان و بنگالادش آورد. این سنی ستیزی چنان در فرهنگ ما نهادینه شده که در این سالها که ایران ادعای رهبری جهان اسلام را دارد حاکمان مانع ساختن مسجد برای اهل تسنن میشوند و از نماز جمعه آنها ممانعت میکنند.

اگر بدگویی از اعراب به عنوان سنیان غاصب حق اهل بیت نزد دینداران و روحانیون ما رایج است، نزد متجددین و دانشگاهیان ما، با باور به برتری نژاد آریاییان دشمنی، دهها بار بیشتر است و این زاده حکومت پهلوی است. حکومت پهلوی بر آن شد که ایران باستان را بجای اسلام مشخصه اصلی هویت ما کند. این بار دستگاه تبلیغاتی حکومتی با علم کردن برتری نژاد ایرانی بر طبل نفرت از اعراب چنان کوبید که گویی همه مفاخر فرهنگی ما از جمله فردوسی ضد عرب و به نوعی ضد دین تحمیلی اعراب بر ما بودند(۱) واین بار سنی ستیزی رنگ عرب ستیزی گرفت کارهای صادق هدایت و کسروی این نفرت از اعراب را به خوبی نشان میدهند.

با اوج گرفتن جنایات و سرکوب های جمهوری اسلامی این بار نفرت از روحانیون و حکومت اسلامی شان سبب شد که اسلام بشود دین اعراب و روحانیون هم بشوند عرب و لذا حکومت جمهوری اسلامی بشود حکومت اعراب بر ایران و خشم بر روحانیت حاکم بر نفرت از اعراب چنان بیفزاید که با آن که از دیر باز همه نیروهای سیاسی ما با هر خط سیاسی با مبارزات مردم فلسطین همدردی داشتند، شعارهایی چنین سر داده شود "نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران" . این گونه شعار ها و تبلیغات سراپا غلط و بی پایه به کمک تلویزیون های خارج از کشور فراگیر شد و به دلیل آن سوابق تاریخی که گفته شد، این کج فهمی ها سبب چنان نفرت و حس تحقیری در ما نسبت به همسایگان عربمان شده که حتی مصری ها هم از آن مستثنی نیستند. مصری هایی که به دلیل زبانشان مشهور به عرب بودن هستند، و با آنکه مصر تنها کشوری بود در دنیا که محمد رضا شاه آواره بی پناه را پناه داد. این نمک نشناسی ما چنان است که حتی سلطنت طلبان رغبتی به دیدن آرامگاه محمد رضا شاه در یک کشور عربی ندارند. در حالیکه اگر مزار او در یک کشور اروپایی یا آمریکای جنوبی یا شمالی و حتی در پاکستان یا ترکیه بود بسیاری از آنان به دیدار آن می رفتند، بویژه در این سالها که نوستالژی دوران حکومت پهلوی ها بالا گرفته است.

ما با اعراب نیست که احساس بیگانگی داریم، بلکه با افغان ها و تاجیک ها و ازبکهای هم زبان و ترکمن ها هم چنینیم و خاطرات ما از آنان غارتگری است، و با آنکه بیشتر افتخارات فرهنگی ما متعلق به بخارا ،سمرقند، بلخ، هرات و دیگر شهرهایی که جزو کشور افغانستان و تاجیکستان و ازبکستان است می باشد، اما چنان از بالا به مردم این کشورهای همزبان و هم فرهنگمان نگاه می کنیم که گویی آنان بزرگان ما را از ما میخواهند بدزدند. آخر مگر می شود این بزرگان نه به ملت برتر ایرانی که به این اقوام فرودست و کم فرهنگی که محمود و اشرف افغان و تیمور لنگ از آنان است، تعلق داشته باشند. این خود محوری و بیگانگی نسبت به این همسایگان ما چنان است که حتی بیشتر تحصیل کردگان ما نمی دانند که کدامین این ملت ها فارس زبان هستند و اگر بر اثر تصادف با خبر می شویم که در یکی از این کشورها یکی از بزرگانی را که جزو مفاخر فرهنگی خودمان می دانیم تجلیل کرده اند و مجسمه بزرگانی چون نظامی، فردوسی، مولانا جلال الدین، رودکی را در میادین شهر های خود بر پا کرده اند، بر خود می بالیم که این فرهنگ برتر و نابغه پرور ما است که آنان را به تحسین واداشته است. (۲)

نگاه ما به مردم پاکستان و هندوستان هم بهتر از این نیست و لذا علاقه چندانی هم به وقایع آن کشورها نداریم. عموم ما، حتی مردم کوچه و بازارمان، از آمریکا و اروپا و حتی از کشورهای کوچکی که با ما رابطه هم نداشته اند چون سویس و بلژیک بیشتر می دانند تا از هند و پاکستان. زیرا ما خود را بیشتر هم ردیف کشورهای غربی می دانیم تا کشورهای عقب مانده ای چون پاکستان و هندوستان و بنگلادش. اگر هم مطالبی پراکنده ای راجع به اینان می دانیم از منابع کشورهای غربی است و اگر کار یک نویسنده هندی به فارسی ترجمه میشود نویسنده هندی انگلیسی شده، یعنی سلمان رشدی است. جالب آنکه ما در حالیکه از صبح تا شام از جنایات اعراب در چهارده قرن پیش می گوییم، هیچ احساس شرمی از جنایاتی که در هند کرده ایم، آنهم نه یک بار که بارها، نداریم. و با آنکه وامدار فرهنگ باشکوه هند(شامل پاکستان و بنگالادش)، که یکی از پر بارترین فرهنگ های جهان است، هستیم اما با تحقیر به آنان می نگریم. لذا چه کمیاب اند امثال متفکر بزرگ داریوش شایگان و پیگیر راه او رامین جهانبگلو و یا و مرحوم دکتر محمود تفضلی که همان محدود دانسته امان از فرهنگ و تمدن هند و مبارزات سیاسی آنان را وامدار آنان هستیم.

ترک ها نیز مشمول همین حکم خود برتر بینی و خود محوری ما هستند و این آتش از زمان صفویه و ستیز قدرت با همسایه قدرتمندمان دولت عثمانی شعله کشید، و با طرخ نژاد برتر آریایی در حکومت پهلوی افروخته تر شد، تا بجایی که به غلط ترکان آناطولی را تورانیان دانستیم، که یعنی ستیز ایرانی و ترک به پیش از دوران تاریخی و به زمان رستم و افراسیاب برمی گردد. این طرد و تحقیر چنان گسترده شد که از یک سده پیش دامن ایرانیان ترک زبان را هم گرفت. و ستیز و رقابت ایران و عثمانی و تشدید آن با سیاست دولت مقتدر مرکزی آریایی کم کم تبدیل به ستیز ترک زبان و فارس زبان، حتی در داخل خاک ایران شد.

ترکمن و تاجیک و ازبک نیز چنان از ذهن ما فارس ها، که خود را ایرانیان اصیل می دانیم، بیرون هستند که کمتر ایرانی از رابطه جغرافیایی ما با آنان اطلاع درستی دارد. و صد البته که پیوستن آنان به اتحاد جماهیر شوروی، همان پیوند ضعیف را هم در دوران جنگ سرد چنان گسست، که گویی آنان نه در همسایگی ما، که در گوشه دیگری از این کره خاکی زندگی می کنند.

کوتاه کلام آنکه ما خود را متعلق به گوشه ای از جهان که کشورمان در آن واقع شده است نمی دانیم، بلکه تصور میکنیم که در قاره اروپا هستیم یا باید باشیم، جایی که حق ملت بزرگ و با هوش و لایق ایران است. بهمین سبب هم چندان علاقه ای به شناخت، چه رسد به رابطه تنگاتنگ، با کشورهای همسایه مان نداریم. از جمله یکی از اساسی ترین سوالات ما، که فکر عموم روشنفکران ما را به خود مشغول داشته است، مسئله سکولاریزم، به ویژه مورد سیاسی آن یعنی جدایی دین و حکومت است. من سالهاست در مجامع مختلف روشنفکرانمان مطرح کرده ام که چون هر ملتی با این مسئله ناگزیر است که از زاویه فرهنگی خود مواجه شود پس برای ما بیشتر از آنکه بدانیم کشورهای غربی مسیحی چگونه به این سوال پاسخ گفته اند، مفید و یاری بخش خواهد بود اگر بدانیم کشورهای مسلمان و همسایگان ما چگونه با آن برخورد کرده اند. اما تجربه نشان داده که بیشتر روشنفکران مخاطب، این خواسته را بی معنی دانسته و بر آن بودند که چرخ را که هر بار از نو اختراع نمی کنند، غرب همه این راهها را رفته و در موردش هم بسیار نوشته است، کافیست آنها را بیاموزیم. و در این مورد فرق زیادی میان روشنفکران عرفی با روشنفکران دینی مان ندیدم. شاهد این مدعی پژوهش هایی است که در این زمینه شده است. همین تجربه را هم با موضوع برخورد سنت و مدرنیته داشتم.

بدینسان ما در منطقه ایزوله و جدا از همسایگانمان شدیم، نه به دلیل مذهب شیعه که توسط صفویان، در اصل سنی، به زور دین رسمی کشورمان شده بود، و نه به دلیل تفاوت زبان مان با زبان های ترکی و عربی. زیرا که زبان فارسی نه تنها زبان منطقه وسیعی شامل ایران و افغانستان و تاجیکستان و ازبکستان هست که زبان دیوانی و ادبی امپراطوری عثمان و کشور هند پیش از تسلط انگلستان نیز بود و نفوذ ادبی آن تا چین و بخش وسیعی از آسیای میانه می رفت. و نه تنها حافظ فخر میکرد که از اشعارش در هند استقبال میشود، که ابن بطوطه شرح میدهد که چگونه شاهد بوده که مطربان شعر سعدی را برای شاهزاده عاشق و یارش در بلم می خواندند. بلکه همان گونه که به اشارت آمد همه این جدایی ها در اثر سیاست های نامیمون حکومت هایمان در پنج قرن گذشته بود، که با ابزار کردن یک عامل فرهنگی به یاری تبلیغات حکومتی ایران را از همسایگان خود بیگانه و در هر دو حوزه تمدن اسلامی و تمدن ایرانی گوشه گیر کردند.

از این گوشه گیری و ستیزه خویی با همسایگان مان است که این سخن ورد زبان عالم و عامی ما شده است "هنر نزد ایرانیان است و بس". بر بخش اول این ادعا که " هنر نزد ایرانیان است" ایرادی نیست، زیرا هر ملتی به فرهنگ خود می بالد چه رسد به ما که به حق می توانیم بر خود ببالیم، که تمدن ایرانی یکی از کهن ترین و بلکه بر دوامترین تمدنهای جهان است و سهم بزرگی در رشد فرهنگ بشری داشته است. اما آنچه آن را نادرست و بیمارگونه می کند واپسین بخش آن و کلمه "و بس" است و این خود به روشنی بیانگر ادعای این بخش از این نوشتار است.

در بخش دوم سخن بر سر آن خواهد بود که چرا انقلاب ایران، در کشوری که از همه کشورهای اسلامی فرهنگ اسلامی ضعیف تری دارد، اسلامی شد. و چگونه بر پایی حکومت اسلامی به جدایی بیشتر ما از همسایگان مان انجامید. و چرا انقلاب (خیزش مردمی) تونس و مصر چنان فراگیر شد، ولی نه انقلاب اسلامی ایران دنباله روی یافت و نه جنبش سبز با همه جاذبه خبری اش و حمایت وسیع غرب در نشر آن موجی را در منطقه ایجاد کرد.

mmborghei@ yahoo.com
------------------------------------


پا نوشت

۱- برای اصلاح کج فهمی ها در مورد فردوسی و باورهای دینی و یا ضد عربیش مراجعه کنید به مقاله "ایران، اسلامف وروشنفکران عامی" نوشته دکتر محمود امید سالار در نشریه بخارا شماره ۷۷و۷۸ مهر-دی ۱۳۸۹
۲- دکتر چنگیز پهلوان بسیار در مورد این بیگانگی ما از حوزه تمدن زبان فارسی نوشته است.از جمله کتاب " فرهنگ شناسی" نشر قطره
۳- در برای درک درست از سرزمین توران مراجعه شود به


google Google    balatarin Balatarin    twitter Twitter    facebook Facebook     
delicious Delicious    donbaleh Donbaleh    myspace Myspace     yahoo Yahoo     


نظرات خوانندگان:


2011-03-14 07:50:44
با درود به آقای برقعی گرامی .
نوشته اتان تا اینجا بسیار ژرف و کند وکاوانه بود و بیگمان در نوشته های پایانی هم ؛ همچونین خواهد بود که خواهیم خواند.
د.ساسان ایرانپور

باید بر اقای برقعه ای آفرین خواند
ساسان ایرانپور
2011-03-05 23:41:43
با درود به آقای برقی گرامی. نوشته اتان تا انجا بسیار زرف و کنوکاوانه بود و بیگمان در دو نوشته ی پایانی هم همچنین خواهد بود که خواهیم خواند.
پیروز و زنده باشید.
د. ساسان ایرانپور

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد