یکی از جریان های شعری دهه پنجاه که براساس گفتمان شعر نیمایی و رویکردی دوباره به قالبی اصیل شکل گرفت ؛ غزل نئو کلاسیک است . این جریان وامدار غزل مشروطه از یک سو در حوزه زبان و از دیگر سو در حوزه مضمون یابی است . نئو کلاسیک های غزل ، جسارت نزدیک شدن به زبان کوچه را از دل تجربیات شاعرانی چون فرخی و عارف و لاهوتی یافتند و از دیگر سو نزدیک شدن به مفاهیم اجتماعی – سیاسی را از بطن شعر این دوره به دست آوردند. اساسا گرایش و نگرهی عمومی شعر مشروطه بر زبان سادهای استوار بود که مجوز ورود واژگان و عبارات و تعابیر عامیانه و سیاسی روز را به دایرهی واژگانی غزل صادر میکرد . البته نباید از پلی که این دو نسل را به هم پیوند داد، غافل شد : شهریار و هوشنگ ابتهاج. دو غزلسرایی که سنت سترگ غزل را با دستاوردهای غزل مشروطه آمیختند و البته از این جلوتر هم گامی ننهادند . اما از حق نباید گذشت زبان خام غزل مشروطه با تلاش های این دو شکلی به خود گرفت .
زمینه های غزل نئو کلاسیک از سال 1340 با تلاش های شاعران مکتب سخن( به تعبیر نادر نادرپور) که به صورت تفننی به غزل می پرداختند، نضج گرفت و در سال 1350 نمود پیدا کرد . تراش زبانی شاعران مکتب سخن که البته شعرشان رو به سوی نوعی سنتی مانتالیسم می رفت ، تلاشی بود که در ادامه ی غزل شهریار و ابتهاج بود .غزل امروز در سال 1350 تثبیت شد و این تثبیت در یک روز و یک سال متحقق نشد. سنت ارزشمند غزل دیروز در کنار دستاوردهای شاعران عصر مشروطه و رهنمودهای نیما یوشیج شکل دهنده غزل امروز و یکی از شاخه های اصیل آن یعنی غزل نئو کلاسیک است. درست است که غزل امروز از معاییر غزل سنتی فاصله گرفت اما هیچ گاه لجام گسیخته تمامی سنت ها را نفی نکرد بلکه شاعران آن کوشیدند با رهنمود های نیما و رویکردی دیگر به زبان و بیان و حتا هنجارگریزی شکلی به غزل چهره ای امروزی ببخشند . نمود اصلی این گرایش در دو کتاب «دیروز خط فاصله» منوچهر نیستانی و «حنجره زخمی تغزل» حسین منزوی متبلور شد . بسیاری از تجربه های شکل گریزانه در عرصه غزل امروز در تلاش های نیستانی دیده می شود . باری ، می توان غزل نئو کلاسیک را به شاخه های گوناگونی تقسیم کرد که این تقسیم بندی بیشتر محتوای غزل را می نماید ، اگر چه شکل نیز بی تاثیر نیست .
غزل شکل گرا یا بهتر بگویم غزل شکل گریز نیستانی با هنجارگریزی های شکلی خاص از یک سو . تغزل عریان و امروزی منزوی از دیگر سو و غزل اجتماعی محمد ذکایی که رو به سوی مدیحه – عاشقانه ها می رود و ضد غزل سیمین بانو (بهترین تعبیری که خود شاعر برای غزل هایش در مصاحبه ای برگزید ) چهار شاخه اصلی غزل نئوکلاسیک است . بحث در مورد ویژگی های هر یک از این چهار شاخه مجالی دیگر می طلبد و من به آن ها در نخستین مجلد از « پیشگامان غزل امروز ایران » پرداخته ام . اما این ها دیباچه ای بود برای یادکردی که مناسبت آن نیز در همین روزها رقم می خورد . محمد ذکایی از پیشگامان غزل نئو کلاسیک در دوم اسفند ماه سال جاری پا به 65 سالگی می گذارد . غزلسرایی که نسل من کمتر او را می شناسد و اگر هم شناختی باشد فقط در حد یک نام است . محمد ذکایی ( هومن ) در دوم اسفند 1325 به روایت شناسنامه اش در نهاوند به دنیا آمد . یگانه دفتر غزلی که از او چاپ شده است : « چه پرسش ها که بر لب آمد اما بی جواب افتاد» در سال 1360 منتشر شد که دربرگیرنده ی 21 غزل است . چاپ این کتاب ، آغازی دیرهنگام بود . چرا؟ برای آن که او زندگی را با تمام بد و خوبش دوست می داشت و می دارد و شعر را نیز جزئی از زندگی می داند نه چیزی ورا و برتر از آن . از این رو کمتر به چاپ شعرهایش می اندیشید و می اندیشد . اما راستی را ، جان های بیداری چون علی رضا طبائی و محمد علی بهمنی بارهای بار از حضور مؤثر او در دهه پنجاه و تلاشش در عرصه غزل که نمود آن در نشریات آن سال ها دیده می شود ، سخن گفته اند . ذکایی با غزل آغاز کرد به عکس منزوی و نیستانی که هر دو با شعر نیمایی آغاز کردند . او می گوید: « گرایش من به غزل و غزل گویی عمدی نبوده و نیست . نظم و نظام برای من اهمیت زیادی دارد . شاید غزلسرایی من از همین نیاز من سرچشمه می گیرد . من بدون نظم پریشانم . نظم حاکم بر غزل در وزن در ردیف ، در قوافی در هماهنگی واژه ها ، همه و همه روان مرا آرام می کند ، تسکین می دهد و من در این قالب خود را می یابم . من وقتی غزلی می گویم که بازتاب دل من است حال و هوای ابری را دارم که درست و حسابی گریه کرده است . خلوت و خالی ، سبک ِ سبک مثل یک قاصدک ، مثل یک برگ ... حجم یک غزل با ابیاتی بین هفت تا سیزده بیت حجم مناسبی است برای دریافت و لذت بردن . فکر می کنم مغز انسان کشش جذب این مقدار شعر را به خوبی دارد با یک رباعی و دوبیتی دل آدم حسابی تر و تازه نمی شود . از یک قصیده ی بالا بلند یا یک منظومه ی طویل آدم احساس کسالت می کند . بینابین این دو ، شعرهایی است با حجم کم که خوشایند ذهن انسان است و حظ هنری می برد و صد البته من از یک قاعده صحبت می کنم و بر هر قاعده ای استثنائی هم هست.زنگ قافیه در گهواره ی وزنی مطبوع غزل را دلچسب تر می کند و خلسه ی خوشی برای آدم به وجود می آورد . غزل با حجم مناسب ، قالب قشنگی است برای حرف های شاعرانه . شاعر غزل گو هرچه دلش می خواهد می تواند در قالب غزل بگوید . قالب غزل همه گونه احساس را می پذیرد : عاشقانه ، عارفانه ، جانانه ، تنانه ، سیاسی ، اجتماعی و ... »
در غزل های ذکایی نگرشی تغزّلی – اجتماعی حاکم است که بر این اساس می توان او را شاعری رمانتیک نامید با دغدغه های اجتماعی و گواه این مدعا همین بس که دو کلمه پرکاربرد در غزلش « عشق » و« شب » است . بی آن که با رؤیا پردازی های مالیخولیایی در ورطۀ سنتی مانتالیسم گرفتار شود و یا با تکرار شب در چنبره ی شعارهای روزمره بیفتد . البته از این واقعیت نیز نباید غافل شد که غزل او بر آه و ناله های خاکسارانه و سوزناک ِ معمول ِ رمانتیسیسم ایرانی استوار نیست و این خود یک ویژگی برجسته در آثار اوست . ذکایی در غزلش به انسان الانی نمی اندیشد روی و سوی خطاب او به انسان تاریخی است.
ز جور و جهل و جنایت به پیشگاه جهان / تو شرمسار نبودی ، مرا چه می دانی
یا در غزل « چراغ را روشن کن » (1348)به مدد رمزواره های اجتماعی در پوشش عناصر طبیعی که ارجاع بیرون متنی دارد و البته یکی از تکنیک های غزل حضرت حافظ است . می سراید :
به داد باش در این باغ با گل و شمشاد / که سهم باد ز بیداد خود پریشانی است
شاید بسیاری از همنسلانم که وسوسه ی نوگرایی فقط در عرصه ی برونه ی زبان می فریبدشان از این گونه بیت ها به سادگی بگذرند . گو این که نوگرایی در سطح و اساسا یافتن فضاهای متفاوت و رویکرد به زبان از منظرهای فرمالیستی یعنی هجوم سازمان یافته به زبان هنجار و خودکار اگر بدون افق اندیشه باشد به تعبیر هگل « هیچ از آب در آمدن یک انتظار طولانی است و بس .» بیت هایی از این دست را اگر ورای کشف های سطحی برونه ی زبان بنگریم . تاریخ نسلی را پیش چشم مان به تصویر می کشد که هر روز تکرار شدنی است. ورای این مساله که «ساده جانان» ترکیبی است خودکار و کهن شیوه و به قول قائلش « امروزی نیست» :
دریغا ساده جانانی چو من هرگز ندانستند/ که شد بر بام بیداری که از بالای خواب افتاد
برکنار از این مساله مهم ، برجسته ترین نگاه شاعر همسو با سنت همیشگی غزل به عشق یا به تعبیر « ابوسعید ابوالخیر» (شبکه الحق) است، اما نگاهی که او دارد با سنت قدری متفاوت می نماید. دکتر ستاری در کتاب « پیوندعشق میان شرق و غرب» می نویسد : « در ایران پیش از اسلام ، زیباپسندی طلب و تمنای جسم زیباست » با عنایت به همین نگاه است که « از دیدگاه ایرانی ، شادی تن سدّ راه شادی روح و پیوند جسمی مانع وحدت روحی نیست ، بلکه اولی راه و وسیلۀ نیل به دومی است . دوست داشتن ، لذت بردن و آمیزش کاری اهریمنی نیست ، خودداری و روی گردانی از آن کاری اهریمنی است .» عشق در غزل ذکایی همسو با این نگاه است ، عشقی زمینی و ملموس . او هیچ گرایشی به عشق روح ، عشق به عشق ، عشق افلاطونی ، عشق محض ، عشق-شهادت ، عشق طبیعی منهاج عشق روحـانی یا عشق شکنجه زا که خاص فرهنگ عرب است ، ندارد . یعنـی اسـاسـا مصادیقی از این دست در غزلش پیدا نمی شود. عشق در غزل او اینجایی و زمینی است، خاکسارانه و شکنجه زا نیست . در غزل دعوت (1350) چنین می سراید :
دلم گرفت ز پاکی بیا گناه کنیم / بیا که آینه را ساعتی سیاه کنیم
ولی نه ، عشق در آئین ما گناهی نیست / گناه عشق ، ثواب است پس گناه کنیم
اروتیسم در غزل او با اعتدال پیش می رود :
قلبش که بی مضایقه از عشق می زند / اقرار بی مبالغۀ التهاب هاست / یا
شکفته در دل من شور شعله ها ای عشق/ که در تمام تنم شوق سوختن جاری است / یا
عریانی اش تجلی پاکی است مثل ماه/ عریانی اش عفیف ترین حجاب هاست
زیبایی اش حجاب گناهان عالم است/ زیبایی اش گناه جهان را جواب هاست
محمد ذکایی فقط به توصیف رابطه ی سطحی پوست با پوست نمی پردازد . او به مدد تغزل از انسان – جهان می گوید. از عاشق- معشوق در می گذرد و به انسان و شادی ها و غم هایش می پردازد به عنوان مثال در بیت زیر به جبر طبیعی انسان در جهان بی ترحم نظر دارد:
به جهان بی ترحم که تهی است از تبسم / تو ببین که گاهواره ، سر و شکل گور دارد
تغزل تنانه در غزل ذکایی اندک است . چرا ؟ خود در غزلی پاسخ می دهد:
کنار این همه ویران ، کنار این همه درد / نمی توان که پریشان نبود و گریه نکرد
به خون نشسته خیابان ، چه سرخ می زند آی.../ چه کرده اند ملخ واره های وحشی زرد
ستم ستیزی ، ستایش آزادگی انسان و حکایت ظلمی که به انسان تاریخی روا می شود یک از هزار موضوعی است که در غزل او به چشم می خورد. در غزل « بر بام بیداری» (1356) می سراید:
خداوارا ، ز خشم و خون ، تو هم آخر به خاک افتی / چنان که یزدگرد خسته جان در آسیاب افتاد
یا حتی در ستایش آزادگی انسان بیتی تراژیک را می سراید :
بکشندمان به خواری ، بکشندمان به زاری / چه کسی در این حقارت ، خبر از غرور دارد
یکی از برجسته ترین مسائلی که ریشه در شخصیت او دارد و در غزلش هم دیده می شود . عزت نفس و خود باوری است . خاکساری حتی در طلب معشوق هم در غزل او دیده نمی شود اما این عدم خاکساری در غرور کاذب نیست بل در باور به خویش خویشتن است .او در غزلش این باور را تقدیس می کند. در غزل ( دوباره اوج می گیرم ) می سراید:
بمان بر قله ساران غرورت خاکسارانه / چو خورشید درخشان باش در اوج کمال خویش/ یا در غزل – قصیده نیایش می سراید:
رود باش و همیشه جاری باش / کوه باش و بزرگواری کن / یا در غزل بود و نمود :
یکی است بود و نمودم که خوش نمی دارم / ستاره بودن و خورشید وانمودن را
هیمنه واژگان نشان از وحدت اندام وار درونه و برونه ی زبان دارد . یکی از دستاوردهای گفتمان نیمایی غلبه ی عینیت بر ذهنیت است . مفاهیم به عینی ترین شکل در غزل ذکایی جلوه می کنند و در این میان سهم عناصر طبیعی بسیار است . موزارت می گوید : نبوغ در سادگی است . درونه ی زبان غزل های ذکایی پر است از دغدغه های انسان تاریخی که به ساده ترین شکل و با مدد گرفتن از تمام هنرمایه های کلاسیک در عرصه زبان و موسیقی در یک قالب اصیل که به زعم دیگران تکراری شده ، بیان شده است . ستم ستیزی ، امید ، باور به خویشتن ، باوری که انسان را یگانه منجی خود در برابر مشکلات و مصائب می داند در غزل او موج می زند و این ها همه در یک بستر زبانی که ریشه در سنت و نوجویی معتدلی دارد ، دیده می شود .
ساخت غزل های ذکایی به شیوه سنتی است یعنی قافیه راهبر مضمون است . هر بیت با مضمونی مستقل حول محور یک تم مرکزی می چرخد . روایت در غزل او کمتر به چشم می خورد اگر چه می توان نمونه هایی اندک یافت . استفاده از تمام ظرفیت های قافیه از جمله نقص های غزل ذکایی است چنان چون همگنانش – غزلسرایان نئوکلاسیک- از تمام ظرفیت های موسیقی کناری استفاده می کند امانباید از نظر دور داشت که ذکایی در غزلش جایاجای از هنرمایه های موسیقی و اساسا ظرفیت های موسیقی شعر استفاده کرده است . این را می توان در نمونه های ذکر شده به خوبی دید .
در کارنامه ی چهل و اندی ساله ی ذکایی گذشته از غزل ، دو بیتی و رباعی هم دیده می شود و شعرهایی نیمایی که آن ها را باید در قلمرو زیبایی شناسی فریدون مشیری و شاعران مکتب سخن قرار داد . ذکایی درنگ های تامل برانگیزی نیز بر غزل حافظ دارد که امیدوارم همتی کند و آن ها را جمع آوری و حروف سربی پذیرش کند . تصحیح او از غزل های حافظ به نوبه خود تامل برانگیز ، خیره کننده و بی مانند است . اما او در یکی دیگر از قالب های شعری نیز آثار جاودانه ای دارد . شاید بسیاری از کسان ، ترانه های جاودانه ای چون : « کاروان شهید » ( می گذرد کاروان / روی گل ارغوان ) ،« تکیه گاه » ( ای همه آرامشم از تو پریشانت نبینم ) ، « یگانگی » ( ای عاشقان ، ای عاشقان / گلایه دارم از جهان ) را شنیده اند ولی نمی دانند این ترانه ها سروده ی اوست .
نمی دانم عدم انتشار آثار ذکایی را باید در کدام یک جست : انزوا و کاهلی و حتی وسواس جانکاهی به علت کمال گرایی اش یا در مرداب گونگی و ذهن نقال جامعه ی ادبی؟هر چه هست اما می دانم او ورای این ها خوشباشانه زندگی را می ستاید ، دروغ را پلشت ترین خصلت آدمی می داند . بارهای بار این بیت فردوسی را زمزمه کرده است : در آنجا که روشن شود راستی / فروغ دروغ آورد کاستی . انسان را رعایت می کند و انسانی زیستن را و شاید یکی از دلایل تنهایی او نیز همین باشد . غزلش چیزی جز خود او نیست . او با دیدن ظلم و ستم و درد های آدمی گریه هایش را چون مرواریدی در دل کلمات می گذارد. به همین دلیل بارهای بار در توصیف شعرش گفته است : شعرهای من گریه های مکتوب است.
این شعر نیست ، زیستن است ، این / نفی نبود و نیستن است ، این
فریاد زخم های درون است / شکل دگر گریستن است ، این
مهدی خطیبی
30/ دی ماه /1389
تهران
www.mehdikhatibi.blogfa.com
khatibi_mehdi@yahoo.com