نگاه میکنم به آینه ی صبح
واژ ه های عادت
قاب شده روی لبانم
آغاز روز ست
.
این روزهای زمستان
شکلات تلخ تند دوست دارم
فنجان داغ قهوه
ماتیکی می شود
.
باچشمانی آفتابی
سردی زمستان
انتظار دشتی سپید
زمان و جهان
در هیبت خیالم گم میشوند
.
با حس سرخی از تو
لباس آبی نو
وچالش هروزه ی باورهایم
اینبار از سمت تو می اندیشم
چه گیرا بنقش
می بینم ترا
.
شاید تماشای رود مهر
صدای تخم گذاری ماهیان
جهت عکس موج آب را آرام کند
.
آ فتاب در خنده هایم
ذخیزه می شود
فردا آنها رابتو خواهم داد
.
درختانی برای عشق بازی
نجات برف زیر زنگولهای هنر
اویزان به پارک چایی
خالهای سپید برزمین کوبیده اند
.
اینجا درشیب سروها
آزاده ازسیزده
عکس یخزده بیرون می آید
درسیزده عکس نور وارد می شود
با من که بالای کوه نشسته ام
می نویسیم سیزده یادگاری برتابلوها
.
روزهای سوز وسرد
سرازیر وسربالا می گذرند
اما خاطره ها ساکن
در ذهنم ماندگارند
.
پیاپی بازیهای شطرنج زندگی
بدن روانم را ترجمه می کند
در دگر دیسی ها ی آهناک
مات و کیش می شوم
.
دفترهایم بار سنگینی به دوش دارند
انتخاب کلمه
واژه ی تازه رنگ
معنی کلمه
این حس عقیقی ست
پشت آن اندیشه ی دگر
.
می چرخد مسواک روبروی آینه
لیز می خورد شانه ی سیا ه
ماتیک صورتی یادم نمی رود
.
با تو شب بیدار می مانم
طنین آزادی می پیچد
مبادا غافل بمانم
لحظه دیداررویاست
ستاره ی شوق در چشمانم پنهان
شهلا آقاپور
2011.02.13
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد