با فرا رسیدن روز ولانتن (ولنتاین) یا روز عشاق هر کس به محبوب خود هدیه ای می دهد تا بدین وسیله علاقه و عشق خود را به او بیان دارد. البته ایرانیان از قدیم الایام سنت روز عشق ورزی را داشته اند؛ روزی که در تاریخ کهن ایرانیان سپندارمذگان نامیده شده و همزمان با پایان بهمن و شروع اسپند ایرانیان قدیم جشن گرفته می شد و مردان به نامزد و همسر خود هدیه می دادند و بدین وسیله علاقه خود را به آنان ابراز می داشتند و به آنان عشق می ورزیدند.
در کتب و اشعار ما هم در مورد دوست داشتن و عشق ورزیدن بسیار گفته و نوشته شده است. مثلاً اوحدی مراغه ای می سراید
پستان خود به مهر بیالود و دوستی / روز نخست دایه که میداد شیر ما را
و حافظ نگین عزل ایران می گوید
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد / نهال دشمنی برکن که رنج بی شمار آرد
عشق و دوستی یکی از موضوعات مورد توجه دانشمندان در سال های اخیر بوده به خصوص عشق میان مرد و زن یا عشق رمانتیک - به عنوان پدیده ای عمیقا فیزیکی - هدف کنکاش های علمی قرار گرفته است. در عشق رمانتیک سلول های عصبی، هورمون ها، مغز و فشار خون، قلب و معده در حالتی از شوریدگی قرار می گیرند. جالینوس پزشک مشهور یونانی در قرن دوم میلادی اصرار داشت که عاشق شدن موضوعی مربوط به اخلاط چهارگانه بدن است، به عبارت دیگر هنگامی که تعادل صفرا و سودا و بلغم و خون به هم می خورند. این نظریه اخلاط اربعه تا قرن نوزدهم دوام آورد و در این هنگام بود که با نظریه های جدید در مورد زیست شناسی سلولی جایگزین شد. اما با این وجود متخصصان بدن نیز عشق رمانتیک را ناشی از مواد شیمیایی طبیعی قدرتمندی در بدن می دانند. ماده شیمیایی که به خصوص مورد تحقیق قرار گرفته است مولکولی به نام فنیل اتیلامین (PEA) است.
البته بحث من در مورد عشق جنسی یا رمانتیکی نیست چون عشق را معمولاً به چندین دسته تقسیم می کنند که یکی از آنان عشق جنسی است.
وقتی از کسی می پرسیم دوست داشتن یا عشق ورزیدن به چه معنی است؟ جوابها و تفاسیر زبادی به این سئوال می دهند. هر چند که همه قبول دارند عشق یک حس است و در قالب کلمه نمی گنجد زیرا مردمی که عاشق شده اند همواره از یک احساس درونی صحبت می کنند. بسیاری از خود می پرسند عشق واقعی را چگونه بشناسیم؟
آنچه مسلم است پاسخ به این سئوال یکنواخت نخواهد بود چون سلیقه ها و درک و احساس انسانها از یک مطلب و یا پدیده مختلف است بویژه اگر پدیده یک پدیده علمی مثل ریاضی و یا فیزیکی نباشد.
شاید بتوان به این سئوال اینطور پاسخ داد. انسانها دارای استعداد های ذاتی می باشند که یکی از آنها استعداد دوست داشتن و عشق ورزیدن است. استعداد دوست داشتن در انسان یکی از موضوعات اصلی شناسائی، تحقیق و تفحص در علم روانشناسی از زمان فروید شده است. تئوری دوست داشتن بخش مهم و اساسی نظریه های فروید و دیگران را در روان تحلیلی تشکیل میدهد . از دید فروید، دوست داشتن "انرژی روانی" است که در درون انسان جهت ادامه حیات او، از بدو تولد تا بهنگام مرگ، وجودی فعال دارد. علاوه بر علم روانشناسی، در دانشهای روابط اجتماعی و جامعه شناسی، استعداد دوست داشتن و عشق ورزیدن خمیر مایۀ تمامی شبکه های روابط انسانی و اجتماعی را تشکیل میدهد.
بنا براین استعداد دوست داشتن استعدادی که انسانها به کمک آن می توانند، دوست بدارند. با این استعداد انسانها توانائی مهرورزیدن به دیگر انسانها و درک و احساس مهردیگران نسبت به خویش را ایجاد میکند. این استعداد منبع هر گونه عشق وعاشق شدن، علاقه و محبت، و بیش از همه اعتماد و اطمینان، هم نسبت بخویش و هم نسبت به دیگران است. خو گرفتن و عادت کردن و اعتماد و اطمینان، از جمله توانائیهای این استعداد هستند. استعداد دوست داشتن و عشق ورزیدن، اصل و اساس عرفان شرق و غرب را میسازد. مولانا جلال الدین محمد بلخی در مورد عشق، این استعداد شگرف انسانی، چنین میسراید
هر که را جامه ز عشقی چاک شد / او ز حرص و عیب کلی پاک شد
شاد باش ای عشق خوش سودای ما / ای طبیب جمله علتهای ما
ای دوای نخوت و ناموس ما / ای تو افلاطون و جالینوس ما
جسم خاک از عشق بر افلاک شد / کوه در رقص آمد و چالاک شد.
مولانا می گوید عشق چیزی است که می تواند شکاف بین زمین و آسمان را پر کند و به تعبیر دیگر کسی که عاشق باشد ، بین فکر و عمل اش هیچ فاصله ای وجود ندارد. بهتر بگوئیم انسان عاشق آنگونه زندگی می کند که می اندیشد. چنین انسانی استعداد دوست داستن و عشق ورزیدن را در خود رشد داده است و به درجه ای از بالندگی رسیده است که می داند در این جهان پر از رذائل فقط از طریق رشد دادن استعداد دوست داشتن و عشق ورزیدن است که انسان قادر خواهد بود از همه زشتی ها و پلیدی ها دوری جوید. پس ولانتن (ولنتاین) و سپندارمذگان بهانه هائی هستند تا انسانها بتوانند به هم دیگر عشق بورزند و بدانند که تنها و تنها با دوست داشتن و عشق ورزیدن به همدیگر است که دنیا می تواند پابرجا بماند زیرا انسانها همه از یک پیکر ساخته شده اند.
بنی آدم اعضای یک پیکرند / که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار / دگر عضو ها را نماند قرار
این عشق را می گویند عشق انسانی، عشقی که هدفش انسان است. عشقی که انسان را فقط بخاطر انسان بودنش مورد تکریم قرار می دهد و دوست دارد. عشقی که قرار را از آدمی به دلیل درد آدم دیگری می ستاند. عشقی که درمان همه دردهاست. چرا؟ چون عاشق واقعي كسي است كه براي معشوق خويش فداكاري هاي بزرگ مي كند. به محض اينكه شما عشق را تجربه كنيد، مسيرتان تغيير خواهد كرد. پيش از عشق انسانی شما دانسته يا نادانسته خود را معيار همه چيز مي دانستيد. مركز جهان، ولي عاشق كه مي شويد، خود شما نيز دستخوش تغييرات مي شوید. به سوي ديگران مي رويد و براي يافتن معشوق فداكارهاي ها مي كنيد. و اين گشودگي جايگزين مرزهاي خود شماست. مركز وجود شما از من به معشوق تغيير مي يابد. مولوي اين تغيير را مرگ پيش از مرگ يا مرگ در روشنايي مي نامد. جدا شدن از خود و اتصال به معشوق.
شاد باشید
لندن فوریه 2011
بر گرفته از نشریه توانا
www.iraniandsa.com
فرید انصاری دزفولی: فعال اجتماعی، مدافع و فعال حقوق معلولین و سالنمندان، بنیانگذار انجمن حمایت از معلولین ایرانی در بریتانیا و سر دبیر نشریه توانا
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد