logo





استبداد سياسي، دگم هاي نظري و وحدت حزبي

جمعه ۲۲ بهمن ۱۳۸۹ - ۱۱ فوريه ۲۰۱۱

محمد اعظمی

aazami.jpg
در ارتباط با سالگرد انقلاب بهمن، دوست گرامی و عزیزم مسعود فتحی، از من خواست تا بدین مناسبت، مطلبی را برای عصرنو آماده کنم. برگزاری مراسم مشترک با "سازمان اکثریت"به مناسبت چهلمین سالگرد سیاهکل و درگیری با برخی مسائل آن، مانع از پرداختن بدین موضوع شد. پیرامون این موضوع، پنج سال پیش مطلبی نوشته ام، که در آن به اثرات زیانبار استبداد سیاسی و دگم های نظری، روی ذهنیت چپ ایران اشاره دارم. از آنجا که این روزها امر اتحادها و وحدت چپ، برایم اهمیتش بیشتر شده است، فکر کردم که همان مطلب را بدون تغییر منتشر کنم، شاید به سهم خود بتواند تلنگری بزند به اذهان وحدت گریز ما. توجهی بدهد به آن روحیاتی که بیش از آنکه به فکر اتحاد و وحدت باشند، در پی توجیه و یافتن دلیلی برای جدائی می گردند.

***********
در آستانه سالگرد انقلاب بهمن و بيست و هفتمين سال به قدرت رسيدن جمهوري اسلامي قرار داريم. در سال هاي اوليه پس از انقلاب، اين فکر که جمهوري اسلامي بتواند اين همه سال دوام آورد، مشکل پذيرفته مي شد . اما در نتيجه سطح فرهنگ و تجربه سياسي جامعه، پول فراوان نفت، تشتت و پراکندگي جريانات چپ و آزادي خواه، اوضاع جهان و همچنين توان و ظرفيت سرکوب نيروهاي حاکم، اين حکومت هنوز برجاست. البته اين عوامل ثابت نمانده اند. جثه رژيم، لاغرتر از هر دوره ايست و نگاه جهان به جمهوري اسلامي تا بدان اندازه منفي شده است که اکنون حکومت اسلامي در اوج انزواست. روشنفکران و آزادي خواهان جامعه و همچنين اکثريت مردم شهرنشين کشورمان نيز در مخالفت با جمهوري اسلامي موضع راسخ تري پيدا کرده و به درجات متفاوت عليه حکومت به ميدان آمده اند. به جرات مي توان ادعا کرد که يکي از عوامل مهم و تعيين کننده در ماندگاري اين رژيم نبود يک آلترناتيو نيرومند و سراسري است. از اينرو اپوزيسيون ترقي خواه موقعيتي استثنائي پيدا کرده، مي تواند در تحولات آينده کشورمان نقش موثري ايفا نمايد. در ميان نيروهاي اپوزيسيون نيز وضعيت جريانات چپ بسيار ويژه است. در حالي که اين نيرو به شدت ضعيف، پراکنده و غير سازمانيافته است، در همان حال ظرفيت آن را دارد تا بخش قابل توجهي از مردم را با شعارها و برنامه هاي خود همراه کند. اما چپ هنوز نتوانسته است گام موثري براي پيوند با حرکت مردم برداشته و راه را براي اثرگذاري بر روندهاي سياسي در آينده، هموار نمايد. البته هموار کردن راه، با شناخت ضعف ها و برخورد با ريشه هاي آن مي تواند به بار نشيند. در اين رابطه نخستين و مقدم ترين پرسش اين است که چرا جريانات چپ چنين ضعيف و پراکنده مانده اند؟ آيا سرنوشت و ظرفيت چپ همين است يا مشکلات و موانعي اين نيرو را از گسترش و قدرتمند شدن بازداشته است؟
پاسخ هاي ارائه شده، تا کنون نتوانسته است به راه حلي براي غلبه بر اين پراکندگي بيانجامد. من در ادامه اين تلاش ها، براي گشودن باب گفتگو پيرامون ريشه ضعف ها و ناتواني جريانات چپ ايران، به نکاتي در رابطه با علل اين پراکندگي اشاره مي کنم. با اين انتظار که اين بحث از جانب ديگر جريانات و افراد متمايل به اين انديشه تا رسيدن به نتايجي اميدوار کننده، پي گرفته شود.
شايد بتوان ادعا کرد که دو عامل در پراکنده و زمين گير کردن نيروهاي چپ نقش بالائي داشته اند. ساير عوامل يا زاده اين دو بوده و يا نقش تعيين کننده اي نداشته اند. به نظر من حاکميت استبداد و ديرپائي آن و همچنين نوع نگاه به ايدئولوژي و درک و دريافت از آن، دو عامل تعيين کننده در شکل گيري ذهنيت نيروهاي چپ در ايران بوده است. اين دوعامل، هم نگاه جريانات چپ را کليشه اي و ذهني کرده است وهم آنها را از گام برداشتن به سوي نيروئي قدرتمند و اثرگذار در تحولات سياسي کشور، باز داشته است. در اين باره بيشتر توضيح مي دهم:
سرکوب ديرينه سال در کشورمان، يکي از موانع شکل گيري احزاب و سازمانهاي بزرگ سياسي و حتي صنفي بوده است. به جز مقاطعي کوتاه، همواره احزاب و سازمانهاي سياسي چپ و آزاديخواه آماج تهاجم بوده اند. هر حرکت که رنگ و بوي سازمانگرانه داشته است به شدت سرکوب و فعالان آن با مجازات هاي بسيار سنگيني روبرو شده اند. در نتيجه چيرگي استبداد، تشکلها به ويژه تشکلهاي سياسي از افرادي محدود تشکيل شده و با ضوابطي بسيار سخت فعاليت مي کرده اند. در شرايط اختناق، جمع ها و تشکل هاي کوچک سهل تر مخفي شده و دشوارتر مي توانند زير ضرب روند. بدين خاطر معيار براي مقابله با سرکوب سخت و کاربست دقيق آن، ارزش زا شده، جايگاه ويژه اي کسب مي کند. طبيعي است که در چنين شرايطي افراد و جريانات براي فعاليت سياسي و کار مشترک، از زاويه مقابله با سرکوب، محک خورده و سنجيده شوند. از اينرو نقش و ثقل خصوصيات فردي بيش از نرم معمول سنگين شده و اخلاقيات ، ميداني وسيع پيدا کرده ودر مکان والائي قرارمي گيرد. با حاکم شدن چنين درکي، وحدت و اتحاد نه بر اساس برنامه و پلاتفرم هاي سياسي، که با معيارهاي ديگري که کشدار و لغزنده بوده و غير قابل سنجش اند، در دستور قرار مي گيرد. با اين نگاه اگر تمامي عوامل ديگر نيز به سود وحدت و اتحاد، عمل کند باز سليقه ها و ارزيابي هاي غير برنامه اي مي تواند در برابر وحدت سد غير قابل عبوري بسازد و براي تحقق آن مانع ايجاد نمايد.
استمرار سرکوب به تدريج زندگي در جمع هاي کوچک را به فضيلت تبديل مي کند. در اين تشکل ها هم فکري و هماهنگي، بيشتر حول معيارهاي زيستي و امنيتي شکل مي گيرد و تنوع نظري نياز و ضرورتش کمترحس مي شود. از اينرو مصالحه، نرمش و انعطاف که از الزامات ماندگاري و ادامه کاري واحدهاي بزرگ و نيرومند است، ناپسند شده، به يک ضد ارزش تبديل مي شود. با گذشت زمان و با عادت به زيستن در جمع هاي کوچک، هراس از تشکل هاي بزرگ در ناخودآگاه افراد مي نشيند و هر حرکتي که رو به سوي وحدت و گستردگي داشته باشد با مقاومت نيرومندي روبرو مي شود. سخت گيري و نداشتن نرمش در ارتباط با همديگر و در ارتباط با ديگر جريانات و سهولت انشعابات و جدائي هاي زودرس، مي تواند بخشا ريشه در تاريخ و فرهنگي که اين فکر را ساخته است، داشته باشد. در نتيجه چنين فکري است که در کارهاي مشترک بيش از آنکه اشتراکات ديده شود و مورد تاکيد قرار گيرد، اختلافات بديده مي آيد و برجسته مي شود.
از سوي ديگر تداوم سرکوب خشن حرکات آزاديخواهانه در کشورمان، ميدان بر راديکاليسم گشوده و کاربرد آن را جاذب و في النفسه ارزش زا نموده است. بدين خاطر اتخاذ سياست در اين جوامع، پيش از آنکه با منطق و کارائی اش قضاوت شود، با راديکاليزم اش سنجيده شده، ارزش گذاري مي شود. اين منطق امروز بر ذهن و روان ما چيره شده و بر سياست ورزي ما اثرگذارشده است. خشونتي که طي ساليان دراز از جانب قدرت ها اعمال شده و امروز نيز در کشور ما اعمال مي شود، راه را چنان بر پذيرش آن گشوده است که در اين فضا، نه تنها مقابله خشونت آميز نمي تواند نفي شود، بلکه زمينه توجيه هم پيدا نموده، قادر است بر روح و روان بخش وسيعي از مردم و نيروهاي روشنفکر و جريانات سياسي نيز چيره گردد. شايد در اثر چنين نگاهي است که جريانات چپ کشورمان به سادگي از " گناه" همسايه چپ خود مي گذرند اما کوچک ترين خطاي همسايه به اصطلاح راست خود را غير قابل بخشش دانسته با واکنش تند پاسخ مي دهند. ترس و واهمه براي نزديکي با جرياناتي که راست پنداشته مي شوند يا در پرونده آنها اتهام راست روي وجود داشته، يا به واقع سياست راست داشته اند، به احتمال زياد ريشه در چنين فرهنگي و اينگونه فکري دارد. اين روانشناسي به سهم خود در راه اتحادها و وحدت ها مانع ايجاد نموده و در حرکات وحدت طلبانه به جاي توليد شور و اميد، به کشمکش و تشنج و جوسازي، دامن مي زند. اين ضعف در ميان مهاجرين سياسي، که از صحنه اصلي مبارزه دور افتاده اند، سخت جان تر بوده، بيشتر به چشم مي خورد.
همچنين با تداوم ديکتاتوري و اعمال سرکوب خشن، سياست نفي جاذب شده مي تواند نظرها را جلب کند. چيزي که در کشورهای دموکراتيک، چندان ارزش و جايگاهي ندارد. در اين جوامع معمولا جريانات و شخصيت ها را با برنامه آنها و طرح سياست هاي اثباتي شان مي سنجند. کسي قادر نيست با نفي ديگران حمايت مردم را جلب نمايد. در حاليکه در ايران، مقابله با استبداد خود براي جلب حمايت کفايت مي کند. نمونه آيت اله خميني و درگيريش با شاه، شاهد گويائي است. آيت اله خميني در مواردي از موضع کاملا ارتجاعي به مقابله با شاه برخاست. اما جاذبه ايستادگي در برابر شاه، بدان اندازه گيرا بود که زاويه مخالفت او از ديده ها پنهان ماند، تا آنجا که توانست در جريان انقلاب، حتي حمايت جريانات چپ جامعه را نيز جلب نمايد. رواج روحيه مخالفت خواني و نفي ديگران و بي توجهي به برنامه و سياست اثباتي، بخشا از اين فضا تغذيه کرده و در اين محيط رشد نموده است.
افزون بر اين ها در جوامع استبدادي اعمال سرکوب و اختناق، نيروها را يا به حامي قدرت و يا مخالف آن تبديل مي کند. حکومت در اين کشورها تحمل کمترين انتقاد را هم ندارد وتيغ سرکوب مي تواند گردن هر مخالفي را ببرد. هر منتقدي، ولو در چارچوب نظام حاکم، به صفوف اپوزيسيون رانده شده، سرکوب مي شود. از اينرو آحاد جامعه يا در صف دوست قرار مي گيرند و يا دشمن. يا خوب اند يا بد. يا با همند و يا بر هم. چنين نگاهي به دليل تاريخ دير پاي استبداد، از دير باز در کشور ما به صورت آموزه هاي مذهبي نيز ترويج شده و فرهنگي را ساخته که سم آن از جسم و جانمان بيرون نمي رود. اين فرهنگ و اين فضا، افراد و جريانات را يا شيفته کرده و يا متنفر. يا از آنها مريد ساخته و يا در جايگاه مرادشان نهاده است. بي دليل نيست که قضاوت قطبي چنين در جامعه ما ريشه دار و قابل پذيرش، شده است. اين فرهنگ برسازمانها و احزاب چپ کشورمان نيز مسلط شده، آنان را با تنوع در نظر بيگانه کرده و از پذيرش آن و الزاماتش دور نموده است. البته اين نگاه امروزعمدتا در زير ضربات واقعيات آسيب ديده و به رنگارنگي نظر در يک تشکل، تن داده است. اما براي وحدت و اتحاد جز يکرنگي و هم نظري کامل چيز ديگري را نمي پذيرد.
دومين عامل که در تکميل عامل نخست و در خدمت تشديد و تعميق آن عمل کرده است، مشکلاتي است که به درک و دريافت ما از ايدئولوژي باز مي گردد. اين نوع نگاه به ايدئولوژي، گرچه مختص جريانات چپ ايران نبوده است، اما در کشور ما به معجون عجيبي تبديل شد. جريانات چپ کشورمان، که وارث سنت هاي مذهبي و استبدادي جا افتاده اي بودند، ذهن خود را با پذيرش مکتبي، که از آن مذهب جديدي ساخته بودند، تغيير دادند. اين مکتب پس از آميزش با فکر چپ سنتي ايران، تبديل به آيه هاي آسماني شد، بگونه اي که دخل و تصرف در آن و تغيير و تکامل آن ارتداد تلقي مي شد. درک نيروهاي چپ ايران از مارکسيسم و ساير مکتب‌هاي نظري، تفاوت چنداني به لحاظ روش، با نگاه نيروهاي مذهبي به مذهب و به کتاب هاي آسماني نداشته است. ما هرگونه تغيير، اصلاح و بازبيني در مکتب مارکسيسم را با کلماتي چون ارتداد و تجديد نظرطلبي توصيف کرده، در برابر آن واکنش تند و منفي نشان مي داديم. سخن و کلام بزرگان کلاسيک براي ما مقدس بودند و شک در احکام آنها جايز نبود و به ذهن کمتر کسي خطور مي کرد. با اين نگاه به مارکسيسم و مارکسيسم- لنينيسم، ما ايدئولوژي خود را يک کل يکپارچه و حقيقت ناب مي دانستيم که راه حل تمامي مسائل و معضلات گذشته و حال و آينده را در خود دارد. اين درک و دريافت از ايدئولوژي، بر زمينه چيرگي استبداد وتسلط بي چون و چراي مذهب و در غياب سنت گفتگوي آزاد، سبب شد تا هر فرد وهر گروه درک و برداشت خود را عين حقيقت ناب بپندارند و دخل و تصرف و تعديل آنرا نپذيرند. حاملان چنين فکر و انديشه اي، بسيار طبيعي است که در رابطه با ديگر نيروها، نرمش و انعطاف را جايز نشمرند. بار منفي سازشکاري و ناسزا تلقي کردن آن در فرهنگ چپ ايران علاوه بر عوارض استبداد، ريشه در اين نوع نگاه به ايدئولوژي و اين حق به جانبي دارد. سازش و نرمش هم به لحاظ فرهنگي، هم تاريخي و هم نظري در ذهن جريانات چپ کشورمان دافعه بالائي دارد. با چنين ديدگاهي نمي توان به سوي وحدت گام برداشت. بدين دليل ساده که وحدت به انعطافي نياز دارد که طرز فکررايج، آن را عقب نشيني از اصول و بي پرنسيپي تلقي کرده، نه تنها آنرا نمي پذيرد، بلکه با آن مي ستيزد. نتيجه چنين فکري در عمل، به جدا ماندن گروههاي چپ از يکديگر وحراست از حقيقتي که هر کدام در ذهن پرورانده بودند، انجاميد. جدائي و دوري جريانات چپ از مردم کشورمان، امکان اصلاح اين تفکر را دشوار کرده و عمرتشکل هاي ضعيف و ناکارا را، زياد نموده است.
به اين دو عامل مهم مي توان شکست کشورهاي سوسياليستي سابق و بي چشم انداز شدن جريانات چپ و ترديد در باورهاي گذشته، مهاجرت بخش قابل توجهي از کادرهاي چپ کشورمان وعوارض ناشي از آن و..... را نيز افزود. به نظر من اين عوامل با وجود اهميت زيادشان، باز نسبت به دو عاملي که بدانها اشاره شد، نقش تعيين کننده و اصلي را، در پراکندگي جريانات چپ، نداشته است.
اين مجموعه، از جمله عواملي است که فضاي رواني وحدت گريز ما را ساخته و دوام آن را تا کنون سبب شده است. من فکر مي کنم جريانات چپ ايران در صورتي مي توانند اثرگذار شوند که با بازنگري و بررسي عملکرد گذشته خود و درس آموزي از آن در جهت وحدت و اتحاد گام بردارند. گام برداشتن در اين راستا مي تواند به توان ما براي غلبه برضعف ها و انحرافات بيافزايد، چون:
اولا بخشي از انحرافات و بروز ناهنجاري ها در صفوف جريانات چپ و ترقي خواه کشورمان ناشي از پراکندگي و ضعف اين نيروي اجتماعي است. استمرار حکومت جمهوري اسلامي و نقض خشن آزادي هاي سياسي و گسترش فقر، فساد، دزدي و بي عدالتي از سوئي، تمايل به پائين کشاندن اين رژيم از اريکه قدرت را افزايش داده، واز سوي ديگر، درنتيجه پراکندگي و ضعف نيروهاي چپ و مترقي، اميد به رهائي از دست اين حکومت دشوار شده است. اين وضعيت روانشناسي خاص خود را به وجود آورده و ياس و ناتواني را در صفوف اپوزيسيون ترقيخواه تشديد و اتکا به خود را از بخشي از نيروهاي اين جنبش باز ستانده است. دلبستن به دخالت آمريکا و قدرت هاي خارجي براي رهائي از دست حکومت جمهوري اسلامي، اميد به شکل گيري ائتلافي براي استقرار دموکراسي با نيروي سلطنت، که جدا از تاريخ و عملکردش در گذشته، امروزنيز، وجود و حضور و برنامه اش مغاير دموکراسي است و .... همه و همه به دليل اين نيز هست که ما گام هاي خود را براي منسجم کردن صفوف نيروهاي چپ و دموکرات بسيار کند و مردد برميداريم. به ميزاني که صفوف نيروهاي چپ و ترقي خواه فشرده تر شود به همان ميزان ميل به رهائي زير سايه قدرت هاي خارجي و مستبدان سابق داخلي، کمرنگ تر مي شود.

ثانيا هر حرکت وحدت طلبانه به مردم و نيروهاي اپوزيسيون ترقيخواه انرژي و شور و اميد مي دهد. به ويژه نيروهاي وسيعي که در گذشته در صف جريانات سياسي چپ قرار داشته و به آنها دلبسته بودند، امروز آرزوي وحدت آنها را دارند. گام برداشتن در اين راستا، اميد و اعتماد بخش قابل توجهي از مردم را به مبارزه افزايش مي دهد. افزون بر اين همانگونه که با هر انشعاب ياس دامن بخشي از نيروها را گرفته و آنها را زمين گير و پراکنده نموده است، با هر وحدت نيز، شور اميد بر دل بخش هائي از نيروهاي جنبش نشسته و آنها را به ميدان مي کشاند.
ثالثا ما بايد ببينيم با نزديکي و اتحاد و وحدت، امکان اثرگذاري بيشتری روي يکديگر داريم يا با دوري از همديگر. نزديکي ها و اتحادها، بدون شک قدرت ما را براي برخورد با انحرافات بيشتر مي کند و زمينه براي رشد خلاقيت ها را افزايش مي دهد.
موقعيت کنوني قابل پذيرش نيست. ادامه اين وضع ناشي از تکرار همان روش ها و سياست هاي منفي و ناکارآمد گذشته است . اهميت دارد آگاهانه در پي يافتن راههاي نويني براي پي ريزي ساختاري که به استقرار آزادي و عدالت اجتماعي، بيانجامد، باشيم.
چگونه؟ کساني که اين وضع را غير قابل قبول بدانند، نمي توانند براي هميشه دست روي دست بگذارند. در اولين گام بهتر اين است که هرجريان و يا تشکل ويا فردي، درک و تعريف خود را از چپ بيان کرده و اگر چنين چپي وجود خارجي دارد، از آن نام برده شود. اينرا بدين خاطر مورد تاکيد قرار مي دهم که امروز کمتر جرياني را مي توان يافت که به طور کلي طرفدار وحدت نباشد. مشکل زماني خود را نشان مي دهد که اين ايده بخواهد به عمل نزديک شود و وحدت مشخصي در دستور قرار گيرد. در اين حالت صف موافقان و مخالفان وحدت از يکديگر جدا مي شود. از اينرواعلام تمايل وخواست وحدت با ديگر جريانات با ذکر نام و نشان مشخص، امروز براي نيروهاي چپ و آزاديخواه ايران، پيشرفت بزرگي است.
سپس و در گام بعد، ضروري است که جريانات و کساني که داراي مباني مشترک اند و براي وحدت در يک چارچوب قرار دارند، گفتگو و بحث با يکديگر را آغاز نمايند. بدين منظور يکي از روش ها براي اينکه مباحث به نتيجه برسد، انتخاب يک گروه کار از ميان کساني است که آمادگي خود را براي آغاز اين پروسه اعلام داشته اند تا مباحث را سازماندهي نمايند. علني کردن مباحث و شرکت دادن تمامي کساني که تمايل به دخالت در اين پروسه را دارند، مي تواند گفتگوها را همه جانبه ترنمايد. موضوعات در دستور توسط گروه کار و با نظر شرکت کنندگان در مباحث، مشخص مي شود. اين پروسه پس از تبادل نظر و گفتگو و روشن شدن مباني وحدت و فرا خواندن کنگره مشترک، به پايان مي رسد.
براي اينکه سخن خود را نيز مشخص تر بيان کنم، براين نظرم که چپ نيروئي است که در جبهه کار، مخالف سرمايه بوده و براي سوسياليسم مبارزه مي کند. در برنامه چپ دو عنصر کليدي مورد تاکيد قرار دارد. عدالت اجتماعي و آزادي. مخالفت با استثمار و دفاع از شانس برابر براي استفاده همگان از امکانات مادي و معنوي، جوهرعدالت اجتماعي است. تمامي افراد و جرياناتي که خود را درچارچوب اين مباني مي بينند، در اردوي چپ جامعه جاي مي گيرند. اما با اين مجموعه امروز نمي توان به سوي وحدت شتافت. من بر اين باورم که مي بايست آن چپي به وحدت فرا خوانده شود که مبارزه براي استقرار دموکراسي به جاي حکومت جمهوري اسلامي را به سود آزادي و رهائي مردم و در خدمت دستيابي به عدالت اجتماعي ارزيابي مي کند وهمچنين آزادي کامل نظر در تشکيلات واحد را مي پذيرد. با اين معيار فکر مي کنم که لازم است که از همه جريانات و محافل و افرادي که خود را در اين چارچوب قرار مي دهند، دعوت شود تا گفتگو براي وحدت را آغاز نمايند.
موضوعات در دستور کار براي بحث و گفتگو، ميتواند بررسي علل شکست اردوگاه سوسياليسم، علل شکست چپ در ايران، باز تعريف مباني نظري چپ و تدوين بنيادهاي استراتژي سياسي، باشد. پس از دوره معيني به تشخيص خود شرکت کنندگان در بحث، مي توان ضمن ادامه گفتگو، مباني نظري سياسي، براي وحدت جرياناتي که در مباحث مشارکت داشته اند، تنظيم و کنگره وحدت براي تصميم گيري، فرا خوانده شود. قابل تاکيد است که در تنظيم مباني وحدت اهميت دارد که سخت گيري هاي گذشته کنار نهاده شود و فقط به همان مباني نظري و سياسي و تشکيلاتي، اشاره شود که سازمان واحد براي حرکت و اتخاذ سياست بدان نيازمند است.

بهمن ماه 1384

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد