logo





گلنار من

يکشنبه ۱۷ آذر ۱۳۸۷ - ۰۷ دسامبر ۲۰۰۸

بیژن باران

bijan-baran.jpg
بیخ درخت خاک ست؛ وین چرخ، شاخ و برگش./عالم، درخت زیتون؛ ما همچو روغن یم اش. - مولوی

وقتی به در می کوبم به انتظار گلنار دروازه گشاید بی قرار.
مرا در عصمت سبزش جای دهد.
به انبار مهماتش هدایت کند.
با بوسه های رقصان شکوفه برپوست من، زیر سایه دامن مدورش.
زخمه های ویلون می گریزند بر فراز دیوار همسایه -
آهنگ« مرا ببوس، مرا ببوس»
می نوازد گوش و هوش.
۱
ِهرم انعکاس رج اطلسی، اژدر و لاله عباسی در آب.
جفت سیاه پروانه
بر اندام او قائم به سایه ظهر تابستانه
شمال جعدِ ُکرک مشکی چاک سرخ عطش
در ِهرَم دید می آید
جنون به زوج کانون شقیقه ام جاری
سرریز کند ز معرق پیشانی،
اندام من به رعشه عشق در انحنای عشوه عشق.
کرد آفتاب به ’پرز پذیرایش رخنه.
بر کمانه های او ترانه های من قفل می شوند
بر دوایر رویایی تنه مدور-
شکاف ردیف دانه های مرصع سلسله تپک و ماهورک،
غرور سینه زوج فاخته در هیجان پچ پچ و نجوا ازلابلای تور سبز،
’دٌر یاقوت در گنجینه برج حوت،
شهد لطافت متورمش چکد بر خاک داغ.
باران، طراوت پوستش افزون کند.
بالا تنه به موج باد - چون کولی به رقص وحش پرستش آتش.
تصویر مخروط پرگلش در آیینه آب.
کلامش رایحه ی شور و شتاب.
صمغ و ثار در گوی خونین در هم آمیزند؛
با تداخل اکسیر روان.
ایستد زمان-
صفحه ساعت آفتاب گردان
از لبه ی دیوار آب می شود، آویزان.
فواره استخر در فوران.
سرم بسوی استوا
از تناوب عطر قوی دور و نزدیک.
۲
بر موج ملایم استخر می خزد:
ترانه ی « جان مریم چشماتو واکن سری بالا کن!
دراومد خورشید. شد هوا سفید. وقت آن رسید..»
از دور محو جمال وکمال
این معبد کشیده ی شکوفان ستایش طلب شوم.
نسیم به شیطنت پوشه سبزش کنار زند.
گرد نارنارش هویدا شود.
پرندگان ز شوق، پرواز فراموش کرده؛
سرود شادی سر دهند.
۳
گلنار من، ۴ فصل در پوشاک دلخواه
زیر حریر سفید برف، شکیبا
آتشفشان رنگ و رایحه در بهار،
انفجار نارنجک عشق بی قرار
سرانجام با دامن گلریز و گل فشان-
ضریح زنبوران زرین زوار
پیکر سبزش، گل گل، با شعله های آتش شنگرفی شکوفه آذین است.
بی دریغ فرش کند زمین با گلبرگ های سرخ
تا فرشته ای تواند گام زند به خاک.
در گهواره سبز شاخه ها، نارنار در تاب تناوب باد و رگبار
بر گردی درشت تورم شنگرفی، قطرات لذیذ آب
حباب با مینیاتور تصویر محیط بر جدار ِگرد خود
سقای بی دریغ افشردگی ابرها
پراکند لپه های چسبیده ی آب
بر نارهای طراوت، برسم تبرک.
تداخل لپرهای باران به اندرون پذیرای گل
گلاب آفریند – شربت و شیره.
در آخر بهار شاهد برآمدن و رشد عناب نارهایش
از چغاله به لیمو و سیب به نار-
چون خوشه انگور فشرده بمحفظه ی سرخ پوست.
تابستان بر بازوان مرصعش جلوس سسک و سار
بر انبوه پیاله نرم کاه آشیانه سرخه سر
گنجینه قوقوسی یاقوت و نازکی زمرد در مشت باز
عیان در قاچ شهوت و شهدش
الماس سرخ سره با انعکاس نور ناب.
پاییز با شولای مشتعل.
کنار کومه، شیار کرت کبود با کود محبت
در زیر، ریشه و کونه این بوته ظریف.
۴
در مهتاب شب، جنب عقد ثریا و راس الغول کهکشان پرسیوس
تاج درخت نار من.
معکوس درعقیق درشت چشمان جغد
خوش خط و خال جنبان!
صدای شب در طنین استوانه ی لرزان.
دست نسیم بر فرقت شانه می کشد؛
چاک دامن سرخت کنار زند.
کلاله نمور نمایان
نشت مرطوب خاک به موی رگهای زیر.
از پشت حریر نور اشاره میدهی.
مرا ز ایوان جدا میکنی
با سایه ام بسوی تو.
با اشتیاق طوق بازو بر تنه ی مدورت کشم.
گرم لبان بر پوستت آشنا کنم.
گونه های ملتهب در آذر سبد سبز نار نار.
آب لمبو با فشار؛ شریان شهد بکام
تشنگی، اشباع از شهد شراب؛
درخت من، از پس لرز به کما.
گرده ی لقاح پرچم قائم بر تخمدان زیر کلاله تداخل کند
جام زیر گل متورم
با چگالی قطره های غلیظ شهد
بر جدار تر و نرم تورم جاری.
سپس سکوت سلطه کیهانی.
نار تو زحل است با حلقه های عطر، مغناطیس شربت، اقمار یخی پیله های ابریشم-
که سایه اش از خاور به باختر می رود.
نار من تقارن گذر ناهید است
بر لکه های ملتهب خورشید.
پیله سحابی نور در ۴ فاز سحر- ناپیدا- غروب – ناپیدا تدویر می کند.
آیا اگر اسحاق در ساوه می زیست، به قرن ۱۷م،
به جای سیب بر سرش، نار نمی افتاد-
باز هم، جاذبه زمین را تبیین می کرد؟
یا صورت خود ۱۰۰ بار در آیینه ُبری های برلیان سرخ می دید!
۵
برای گلنارم می سرایم:
ای نمونه ای ز اردوی بیکران بیم نیم مقیم خشگی و آب!
چتر خضرای حافظ زمین.
پیام رهایی دانه و لانه!
آزادی پوشاک و لختی طبیعت
پیرهن چاکدار توری مشبک گلدار
در بلوغ بی دروغ قامتت
لبالب نار نار.
دور از خواهران-
عیان اختفای گوی رطب سیاه انجیر جواهر دانه
تراکم کروی خوشه ی انگور یاقوتی
جعبه ی انبه گیتار با تارهای شیرین گلبهی.
۶
ای قامت قدیمی افراشته ی حیات
شکیبای کنونی جوانه ی پیوستگی/ گسست با گذشته
درفش جهانی فردای رهایی
پا در خاک، سر به سپهر
در اهتزاز پیروزی شهد شادی بر غبار غم.
درخت، دژ تکامل یاخته به گیاه
چاووشی محیط مناسب ظهور جانور
شناور از آب سبک تر
اصطکاک ساکت رشد غلظت، پراکندگی جرم و حجم ناآرام،
کانون ذرات مرده در آوند بالنده
انبیق ربط مایع و اثیر
نمود زود جادو – استحاله تخم به تمدن
تناقض گور زندگی –
خون مرده ی ایستای رگها، پویای شهد حیاتی تمرکز
ارگ مجلل حیات بر ویرانه ی ممات
چادر تقابل سبز و فیروزه ی فلات
ارتباط ذره و موج، جسم و جنس، رونده افقی، رویای بلند
تصویر مضاعف جذب ریشه تاریکی و انتقال شاخه نور
عکس برگردان کهکشان و منظومه ها بر زمین
ای مدار ثابت سیارات سرخ محاط کانون کسوف تنه ات.
مویرگهای ناپیدای کهن سالمند زیر،
تداوم آوندهای آشکار نوین جوانی رو،
مانای تغییر، روند سکوت- رابطه- جریان،
پل خاک و خورشید، بهمن زم و آبان تاب، ناودان باران و باد
نقشه خاموش اموات در ظلمات چنگ ریشه منتهی به روشنی عروق ناخن شاخه
تاقی لحظه حال متکی به گذشته و آینده
ای طنین صدا بر نطع منور فردا،
معماری ظرافت تداوم عشق
کاریز ربط اسلاف، امروزیان و اخلاف
ناظر کاروان اجداد و فرزندان ما!
۷
درخت، ای رود روان زمان، حجم خضرای مکان،
زیر فرش زمینه مینو و طرح منور کهکشان.
با نقش حلقوی خاطرات قحطی و باران در تنه
گنبد زمرد بر فرش خاکی شناور لاجوردین آبها.
درخت، دو بازوی گشاده زروان-
از تاریکی هزاره های پار تا روشنی طرح فرداها
رفاه میترا، رب النوع پیمان و روشنی!
واسط ازل و ابد، در سیر سرمدی.
در افسانه نام تو به استعاره رفته ست: طوبا درخت حیات،
شاخه های دانش، شجره قوم، نام تجسم رعنای زنانگی.
مجمع الجزایر سبز آرامش شهر.
دیده بان باغ و بیشه، سایه سار صحرا همیشه
جولان باد بر کیان حامی آشیان عقاب؛
ماکیان آمده ز راه دور، بر قامت غرور، چنگال قوی، سوغات به نوک-
گوشت تازه خرگوش- لقمه به جفت جوجگان جیغی در جولان باد.
خیمه ی سبز در شیب تپه ی خاکی، سقای سخاوت و پاکی
نقش جاودان قالی ز پارک مشجر باستان.
کارخانه تداوم حیات، عضو دائم اتحادیه ی جنگل،
بخش ارتباط سراسری کنفدراسیون جهانی سبز،
نماینده علی البدل سازمان بین الملل سازگاری محیط زیست.
در خانواده ی پیوستگی ۵ قاره با شعار امروزی-
جهان بانی بی مرزی.
بی نهایت نام و بی نامی- از قلبک سنجد عشق تا رطب توت و پیله ابریشم؛
از خوشه خرما و نارگیل تا قدمت سدر و قامت رشید تبریزی.
مدار بسته با درخت: کربن ز جانوران اکسیژن برایشان.
ای درخت، اوراق سبز تو حاوی اتمهای کاغذ ست برای:
گاهان زردشت، طومار ارژنگ،
دست نویسهای مزدک، بابک، عطار، حلاج، یزدی، ارانی، گلسرخی، مختاری،..
درخت، متولی گور حافظ و خیام-
اندام غزل و رباعی در برگهایت رج زنی
با زمزمه ی باد پاییزی مثنوی مقیم غریب قونیه را ترنم کنی.
۸
درخت، تجسم باغ تخیل است.
زیباگر تمدن، لوند رونده و راست
ناظر جنگها و سوختگی آذرخش.
منشا ابعاد زندگی– غذا، گرمی، مسکن، ابزار، کار، ترابری، هنر،
تزیین، پرستش، کتیبه ی پیمان عشق با حک تیر به قلب بر پوسته ات.
آرامگاه ذرات مسافراندام آدمی
مامن خانوادگی جانواران در اشکوب فوقانی، کاناپه ی کروی
حامی جهان موجودات ریز، برج سکونت اجزای زندگی،
در ِ قفل مقابل دارکوب، گوشه دنج برای جفت عشق فاخته.
شش گسترده تنفس سیاره زمین برای سرنشینانش.
قرع غولین تهیه غذا ز آب و هوا، خورشید و خاک؛ مادر نخستین، گهواره حیات.
چتر حفاظ صداگیر/ سکوت افزا، تخفیف گرما، فیلتر ذرات معلق خطر
منشائ عظیم اکسیژن و تنفس تازگی خون
سایه ساز حریق تابستان، جزیره یشمی خنکی بر گلیم خاکی
بادگیر بزرگ جلوگیر خشکی بوته های کوچک.
انبار باران؛ ساق، ساعد و ران قوی مقابل سیل و خرابی
هدف قلابهای اجرام سماوی ساقط بر ارض.
*
گلنار من به میوه نشسته.
نار نار فرخنده در دالبر ساتین سبد سبزینه..
در کاسه استوارانگشتان زیتونیم بگردش ِگردی
پیاله های پر از شهد و خون بیرون از قفس سینه.
۷ دو شاخه با ترک بینابینی
در آیینه آب تکامل ش پدیدار.
بر گوی کوچک شبنم
ابریشم پر نقش نار.
ز درز چادر یشمی، شهود شهوت شرب، شعله می کشد.
زوج مشگی شاپره در رقص پرستش میوه
دنبال کردن و دوار..
از هوش می روم، بهوش آیم.
در سکر زمزمه ی زبان برگهایش
خود را از تنه اش بالا کشم
دست به نار نار رسیده اش کشم.
گلنار من آلاچیق من است
مرا در خود جای میدهد.
کنارش در آرامش دراز می کشم.
**
دخیل بتو بستم: ای شفاعت خاک به خورشید، درخت خوش قواره
به بازوی تو، لوله ارتباط زمین به آسمان
نای حامل حیات، چایگاه جلوس شانه بسر، شبیخون بوف بر شاخه ات
هدایای ملایمت: شفاف آب به باد روان، خنکای سایه به آتش تابستان.
تصویر ترانه ۴ بعدی در صبا
هندسه حیات و حشر
حادثه تخم و تمدن
جزیره سر سبز خیسی و خیال خیابان
پارک مشجر خانواده درختان نامدار
سایه شکیبا در سیمان، اسفالت و شیشه شهر
مجسمه ی آتش شور مدارا
آرامش خواب همخوابگی تولد
تندیس زنده تنها از خاک خیس و خنک در انتهای دشت.
حلقه تقاطع « ابر و باد و مه و خورشید و فلک»
بلم تخم بر بادبان پرکف بوران
خشاب شقایق وکیسه ی شهد در تراکم دوک خشاش
انفجار ساکت و نشت شربت
میعاد سبز و سرخ هنر
تلاقی و فصل مشترک هست و نیست
تسبیح شبهای غوطه ور
پرستش بهار پیروزی
پیام رهایی دانه آینده.
***
در سفر و دوری آن
هذیان مرا می گیرد
« خواب در چشم ترم می شکند.»
ظاهر شود به ذهن من:
عروس چشم آبی
بر مادیان سفید در صحرا
داماد نار زنان – رسم باستان
فکرم مغشوش و سرگردان
دوار رج ردیف و قافیه مکرر:
بوس لوس دروس کوس سالوس جاسوس
رب حب تب شب طلب جلب
غار مار کار تار سار بار یار
کام دام رام نام شام آبان شبان لبان ساربان زبان
جام بام طعام سلام دست مست بست شصت هست چست
شبستان مستان دستان نسون تابسون زمسون
تجسس تفحص رس خرچسک چس فیل
ِفلسُ فلوس کِنِس ُکنُس دُرُس، بُرُس، سُس
واکس سیاه شبرو جیر مشگی شیر پنیر سیر موسیر گیر زیر تیر جیر خمیر
باطنی غنی مقنی کنی لگنی بنی تنی دنی شنی
صاف باف کلاف ۳جاف قاف
جغول خجول کشکول مچول کوچول
پریشون قشون سیمگون درون بیرون نون جون خون
دامون ویالون کمون کلون زبون، سکون
سنبل منبل جنبل ممبل امل
قندرون مغزرون زیارون کارون کازرون
اتل متل دگل خپل توپول دمر ثمر قمر
قاپید پایید زایید چایید سایید کرد ورد نورد دوخت سوخت
جوراب صواب شراب تراب سراب خراب غراب تاب گرداب عناب خواب
****
گلنار من، نرمای سبک بال ابر،
آغشته به تشویش شقایق و رخوت خشاش
تری و ترک پنجه پنبه ست.
۲۶۰۵۰۴
سعدی. نیما. ازگیل. ۲۵۰ میلیون سال پیش، ۵ قاره متصل بهم بوده؛ لذا پیوستگی گیاهی سرتاسری زمین.
&&&&

بیژن باران

تودیع

ماه، ای ماه آبی
مرا زیر حریر لطف خود استتار ده
تا خورشید سبز تابستان را نبینم.
امشب یاد او را از سرم پاک کن:
زبان و ذهن زیبای او
چشم، چشم مشگی او
گوش، گوش حساس او
قوی گردن، غرور او
شمای او
رایحه اندام او
تپش پر شور او
دمای پوست او
کف دست خیس، سخی، گرم او
آبشارشبق گیسوی او
عناب لبان، شیطانک زبان، پسته دهان او
لیمو، لیمو، سرسبد انار او
ِگردی زانوان او
چرخش تند او، منجر به محو او، در نبش کوچه ی اقاقیای او..

آه ماه انزلی
مضاعف مرداب قوی و قمیش ازلی
دولا شود بر گل قالی
برگیرد پاره شعر مرا بر زمینه زمردین.
افراشته قامت پرگلش، کنار شیشه، درآسمان با شکوفه های الماس ستارگان
در پنجره گوش به فغان گرم حنجرهِ زنجره
چشم بر خرگوش خواب در باغ،
لاک پشت سکون استخر،
پروانه سفید سنجاق یاس.

آه راه به چاه برم؛ با کلاه بسر، بی سلاح، به اصطلاح ز اشتباه!
خواه جاه بر سپاه کاه، گاه و بیگاه، بی نگاه اما آگاه!
شبکه یاد مرا از او تهی و تار نما. اشباح، تباه و بی رفاه!
دوار کلام گویای اورا در سرم ایست بده بی مزاح!
در غار پیچان ذهن من،
آتش فشان لحظه های شور
خاکستر باد!
چشمه فوران یاد او
خشک باد!
با یخ سوزان، یاخته های عصب
خازن خاطرات حضور داغ او را بسوزان با یخ!
خالی کن پیشانیم، شقیقه ام
ز جذبه جادو و جنون
به وادی فراموشی مرا پناه.
باد سرد بر سرم بوز تا منجمد شود- بی انتها، رها.
خورشید خاطرات او زیر آوار بهمن نسیان.
مرا از او خالی کن تا شوم تنها.
بوضع قبل از ورودش برگردان سرم را- از وجودش منها.

به زنبور سمج وزوزکنان کاسه سرم توجه نکن:
از عشق و شور خضوع کنم/ بسوی تو رجوع کنم.
سر تو موهات طلوع کنم. / بوس رو لبات شروع کنم.

آه ماه ساحلی
بر من روا تاریکی و کاهلی
نام اورا از زبانم بزدا.
کلام اورا از کله ام بیرون کن.
رنگ پوست او را
با قوس قزح پایان باران پاک کن.
به باد بده -
ثانیه ها، ساعتها، شبها، و ماه ها.
ماه مدور مسافر، ای منور ساحر،
شناور دریای پر ماهی
ماه بادبدک فراز درختان یشمی سر بدامن خود، کنار جو!
ماه بادکنک معلق پریده رنگ بر بامهای شهر، خانه، سکو
ماه ورم شمالی هرم سرسپید دماوند
اورا از من جدا.

آه ماه زابلی
فراز نخل و بام کاهگلی
داستان ستاره میشود.
نوشته فعال در بازیگر شده.
روا دار برمن سلطه تام فراموشی، بی وزنی، سیاهی، تهی.
ماه سرد مضطرب کویر روشن شن و جوشن خار،
اخگران خاطره ی او را زیر خاکستر خاموش کن!
سایه کوته مسخ سمندر و رطیل، فوج سیاه خفاش- در انعکاس زلال زرد چشم جغد!

آه ماه بندری
بادبان بکش بر کشتی سندباد بحری
ببر مرا به کرانه های شیوخ
که نسای تازه بالغ قاچاق، راحت الحلقوم نامند.
بسوی آبهای محتاج تاج محل و کتیبه های مصور کاماسوترا،
به اهتزاز پرچم سرخ کاخ دروازه آسمانی، کنار زوج کاج،
به عقیق هایکو، قمه های سامورایی دسته عاج،
گیشای مچ پا کلفت حوله پیچ، کنار جاکوزی و گلدان به ژاپنی،
پاکیزه با لقمه سوشی، پیاله سوپ اسفناج،
بر میز پاکوتاه، ساکی- زیر دیوار حصیر.
یخ ستانهای قطب شمال، کوهای شناور یخین،
بگذار مرا در کوچه ی غربت دراز خاطرات، هاج و واج
در تردد ایستگاهای قطار، صف ردیف فوج طیاره.
بشکن چراغ محاط بر محوطه یاد او
مرا ببر به دیار دور یخین، ماورای بحار و فضا، شط اشعه مرا آماج.

مرا از خاطره ی او خالی کن
با مهتاب - َگرده های گرم زرین نور
سرم به تاریکی تراوان!
تا خاطرات درخشان او به شبح فرٌار
سپس به ظلمات محض استحاله یابند
- جوری که دیدن نیاز نباشد؛ لمس دیدن باشد.
مرا به وضع اولم برسان
بزدا نام و نشان او ز طشت طلسم سرم.
از تمدن دورم کن.
به وحش اولیه ام برسان.
مرا از او تهی کن تا انتها تنها بمانم.
مرا به افقهای تیره،
ارانوس دور، سرد، کند، بی نور، مهجور،
شبهای منجمد تنبل بی سحر قطبی تبدیل کن
آه ماه محاط بر ادوار حیض و حیات
مرا به نیمه تاریک خودت اسکان ده
شهاب شهوت آتشبار شور از سیاره سرم
و ستاره پر فروغ اورا دور کن -
مرا از ذوب ارغوان ملتهب زمین
به صخره های خاکستری سرد مریخ بدل نما.
خانه ام خالی کن
از خیال او.
مارس از ونوس جدا.
مرا برسان به سردی عمق اقیانوس،
به انجماد فسیل ماهیان عصر دقیانوس.
پاک کن از پهنه پندارم حضور او.
خاطره اورا گل سرخ پرپر بر آب نهر کن.
مرا زلال یادش را تیرگی نسیان جای گزین کن.
گفتارم را ممیزی کن از نام او، دنیای او و من و ما
کردارم را امر و نهی واجب است از کشش به رسانه واسطه.
مرا آتش بازی تولد انقلاب باد
با عناصر شیمیایی سفید باریوم، سرخ سولفات، سبز فسفر
بی نور و بی صدا در سیاهی خاک
مرا میخکوب سکوت مسری ثانیه تحویل سال کن.
به سکوت سرد لحظه آغاز پس ازختم زندگی برسان..
۱۵۰۴۰۴

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد