logo





حق شورش پهلوان؟

يکشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۸۹ - ۰۶ فوريه ۲۰۱۱

مهدی استعدادی شاد

mehdi-estedadi-shad.jpg
پیشگفتار
پیشاپیش گفته باشیم که در عنوان مطلب حاضر نکته ای غلط انداز وجود دارد. آنهم اگر واژۀ "پهلوان" را نه چون اسم خاص و نام فامیلی، بلکه به صورت صفت عام و شهرت عمومی در نظر گیریم. همانا پهلوانی که برایش در جامعه امروز ایرانی به دشواری مصداق و مابه ازای واقعی خواهیم یافت. بویژه نمونه ای که بجز عاطفه و هیجان آدمی، عقل سلیم و خرد جمعی هم بر آن مُهر تائید زنند.

با نقشی که پول و دلالی و نفوذ مراکز قدرت در فوتبال امروزی ایران بازی میکنند و نیز با محرومیتهایی که بخاطر دوپینگ در این سالها شامل حال وزنه برداران و کشتی گیران ایرانی شده است، امکان موجودیت پاکی و معصومیت ورزشی کاهش و آلودگی به زر و زور افزایش بسیار یافته است.

بنابراین با کمبود پاکی و معصومیتی روبروئیم که روزگاری ستونهای اصلی پهلوانی را تشکیل میدادند. چه در افسانه های اساطیری و چه در روایتهای تاریخی، پهلوانی نخواهید یافت که همدست و همنوا با جباران علیه مردم بی پناه و خواستار حقوق اقدامی کرده باشد.

ناگفته روشن است که تاکید و تکیه نوشتۀ حاضر بر ورزش، همچون یگانه فضایی که امروزه پهلوانی را در آن میشود سراغ گرفت، بدلیل رشد بینش نظری و تحولات انسانگرایی بوده است. چرا که از سده پیش بدین سو، دیگر کسی پهلوانی را در میدان جنگ و در فضای کُشت و کشتار نمیجوید.

اکنون، هرچه بیشتر از زمان جنگ میگذرد، نتیجۀ هیچ و پوچ سرمایه گذاری کلان رژیم حاکم بر ایران آشکارتر میگردد. سرمایه گذاریی که در جلب مردمان متمدن و شهرنشین برای سینه زدن در زیر پرچم آیت الله خمینی ناکام مانده است. خمینی که جنگ را برکت آسمانی برای نظام خود خواند. آیا کسی پخش کردن کلید بهشت میان رزمندگان را از یاد برده است که توسط مدیریت نظام انجام گرفت؟ کلید بهشتی که یکی از ترفندهای رژیم برای بسیج جوانان و فرستادنشان به جبهه های جنگ بود. جنگی که در زبان دولتی "دفاع مقدس" خوانده شده، ابزاری برای حذف رقبای سیاسی داخلی و دگراندیشان کشور بود.

در حقیقت بخاطر همین ترفندها و تحمیق جوانان بوده است که تبلیغات حاکمیت برای مقدس سازی جنگ ایران و عراق موثر واقع نشد. آن تبلیغات نتوانسته است، حتا در شکل شعر و رُمان، جایگاهی در فرهنگ و ادب مستقل ایرانی به کف آورد.

بهر حالت با تجربۀ دو جنگ جهانی و فجایع مربوطه اش و نیز زیر تاثیر ترقیخواهی و آزادگی، از چند دهۀ پیش افکار عمومی بین الملی به افسون زدایی از جنگ و جنگ افروزی برخاسته است. در این رابطه، انسانگرایان چندی به بازبینی تاریخی نشسته اند تا مُغرضان نتواند به هیچ بهانه ای کُشت و کشتار انسان را موجه بداند و آ نرا محکوم نکند. از اینرو با رواج چنین روحیه ای در میان اندیشمدان و رسانه های مترقی بوده است که سرانجام جستجوی پهلوانی به رقابتهای ورزشی کشیده شد.

چنان که بازیهای اُلمپیک و نیز مسابقه های جهانی و قاره ای رشته های مختلف ورزشی مظروفی گشت برای ظرف و ظرفیت پهلوانی که البته دیگر بخاطر پشت سرگذاشتن نظام فئودالی و گسترش سرمایه داری زیر عنوان قهرمان مطرح میگشت. این چهرۀ جدید و مُهم اجتماعی، بر خلاف پیشکسوتش یعنی پهلوان، دیگر به منطقۀ خاصی وابسته نمانده و از طریق رادیو و تلویزیون میتوانست آوازه خود را به گوش جهانیان برساند.

برای قهرمان، امر فاصله گرفتن از منطقه ای محدود، دارای دستاورد زیر بود که با معیارهای جهانی سنجیده شود. در ضمن مثل پهلوان اسیر اخلاق سنتی و مذهب موروثی نباشد و یا مُبلغ روحیه و رفتار بومیگرایانه نگردد. در فضایی که از آغاز سدۀ میلادی پیش شکل گرفته، هر ورزشکاری که بخواهد لقب قهرمان ملی یا جهانی را به چنگ آورد بایستی از پس حدنصابهای فراگیر برآید. فراگیری که گاه در بر گیرنده استانهای یک کشور بوده و گاه کُل قاره ها را در خود جا داده است.

1- بنابراین بخاطر دفع غلط اندازی که شرحش در پیشگفتار آمد، آشکار و پوست کنده میگوئیم که در نوشتۀ حاضر پهلوان به چنگیز منتسب شده را در نگر داریم. چنگیز پهلوانی که بتازگی در رساله ای حق شورش را برای ایرانیان معترض و ناخشنود از رفتار حاکمیت موجه دانسته است. این رسالۀ "شورش بر حق است" که تاریخ 1389 دارد، در سایتهای اینترنتی درج شده است.

تکیه گاه اخلاقی و نظری رساله چنگیز پهلوان میتواند منشور حقوق بشر باشد که قیام مردم علیه جباریت را موجه دانسته است. (از فعل مشروعیت داشتن بخاطر ریشه در شریعت و این قبیل قصه ها آگاهانه صرفنظر کرده ایم. انگار فعل موجه دانستن برای زبان متعارف و عرفی مقبولتر است.)

لیکن در بخش عمدۀ این رساله که به کم و کیفش خواهیم پرداخت، نویسنده آن "حق شورش" را تاویلی خصوصی کرده و با این و آن از در برخورد شخصی وارد شده است. برخوردی که هدفی جز تعیین نویسنده چون "سوپر من" ندارد که از حوزه تدریس و دانشگاه گرفته تا طرح و برنامه برای کشورداری بی رقیب است و بر حریفان سرزنش کرده فخر میفروشد.

در خوانش نظریه پردازیهای پهلوان که خواهیم دید ویروس گمانه زنی را به حوزۀ شناخت و تحلیلهای جامعه شناسانه نیز سرایت داده است، فقط با رانش خود برتر بینی فاعل شناسا روبرو نیستیم که قدما به خود پرستی معنایش میکردند. پیوند خانوادگی و تعلق به قشر و دستگاه ایدئولوژیک خاص هم بی تاثیر در ارزیابیهای چنگیزپهلوان نبوده که به سنجش وضعیت قدرت جاری و اعتراض اجتماعی نشسته است. این نکته را، چه نویسنده بخواهد و چه نخواهد، در حاشیه متنش میتوان خواند.

چنگیزی که پدرش، به تقلید از عمویش، در جریان شناسنامه گرفتن ایرانیها شهرت پهلوان را برای خود اختیار میکنند. البته معلوم نیست که در کار پدرش به همان اندازه خودسری وجود داشته که در کار عمویش. و البته این عمو، کسی جز رضا سوادکوهی واهل مازندران نیست. شخصی بر آمده از نظامیگری که پس از سقوط قاجاریه به قدرت رسیده است. وی،سپس، اسم فامیل پهلوی را به نفع خویش مصادره کرده و سلسله سلطنتی خود را با آن نامگذاری کرده است.

از این تبارشناسی اجمالی نویسنده میتوان بدون شرح و تفصیلی دیگر گذشت و به روند حضور اجتماعی و سرگذشتش هم اشاره ای مختصر داشت. او که جوانی را به تحصیل در خارج کشور و همراهی با جنبش دانشجویی آن زمان گذرانده، سپس به ایران بازگشته و تا سطح معاونت وزارت فرهنگ و هنر در استخدام دولت بوده است. با رئیس یا وزیر فرهنگ و هنری که همسر دختر عمویش بوده است.

منتها جالبی قضیه در روایتی است که نویسنده بخاطر احساس همدردی با خود مطرح میکند. البته وی، با پنهان کردن روابط فامیلی، فقط نیمی از واقعیت را میگوید. در ص 63 نوشته:" وقتی به ایران آمدم فقط هفده فرانک سویس در جیب داشتم. از بلاهتهای خارج کشور سرخورده بودم و بی هیچ پشت و پناهی راهی وطن شدم."

باری. رسالۀ "شورش بر حق است" چنگیز پهلوان که گفتیم در نخستین نگاه میتواند تداعی خواست حقوق بشری باشد، در نگاه دقیقتر و با شناخت اشاره های میان سطرهایش در خدمت "شورای امنیت ملی" است. شورایی که با این مشاوران بایستی به شناخت علل اعتراضات گروه های محروم از حقوق طبیعی و اجتماعی کشور برسد و شیوۀ کنترل آنها را برای تداوم حیات قدرت بیاموزد.

در واقع لحن افراطی پهلوان در حمله به اصلاح طلبان یا جناح حکومتی از اریکه قدرت رانده شده و نیز نکوهش برخی از شخصیتهای سیاسی رژیم (با حیله گر خوانی رفسنجانی و بی لیاقت خوانی خاتمی و عقب افتاده خوانی موسوی) میتواند همنوایی با جناح اصولگرایان باشد؛ اما این لحن افراطی، که همواره با آبروریزی از رقبای شغلی نویسنده در داخل و خارج همراه است، میتواند فرای دعوای جناحهای حکومتی برود و قدرت پرستی به هر قیمت را بپوشاند. به همین دلیل لاپوشانی گمراه کننده ای برای مخاطب خواهد بود. البته گمراهی مخاطب عام در همپهلویی با خود انگیختگی رفتار جمعی (که پهلوان آرزویش را میکشد) بیشتر خواهد شد. چرا که شور و هیجان عناصر تشکیل دهنده جُنبشهای خود انگیخته هستند. عناصری که میتوانند دوباره به قوز بالای قوز ما تبدیل شوند. مایی که از دهه ها پیش فضای بحث و جدل سیاسی خود را به دست عارضه هیجان زدگی سپرده و بابتش رنج برده ایم.

دفاع پهلوان از جنبشهای خود انگیخته نباید کسی را ذوق زده کند. کاری که در آغاز قرن بیست با ایده های ژرژ سورل صورت گرفت. در آنجا راه اندازی شورش و جنبشهای خود انگیخته و سرنگونی دولت حاکم نه فقط به آرمانشهری مطبوع منجرنشد بلکه به سمت متمرکز سازی هر چه بیشتر قدرت و ایجاد رژیمهای فاشیستی رفت.

این انحراف نظری و رفتاری میتواند از رسالۀ پهلوان هم بر آید که البته در سرانجام نوشتۀ خود به قدرتمداران آینده پند و اندرز میدهد که به جغرافیای کنونی ایران رضایت ندهند و در پی افزایش مساحت حکمرانی خود باشند. در پرتو این میل کشور گشایی، که پهلوان توصیه اش را به اولیای امور آتی میکند، بایستی آن مفهوم "ایرانخواهی" وی را نیز سبک و سنگین کرد.

به واقع میهن دوستی مثبتی را در این چارچوب نظری نمیتوان سراغ گرفت که واکنش منفی نسبت به همسایگان و جنگ افروزی علیه دیگری نباشد. زیرا پیش شرط هر کشورگشایی، یک یورش جنگی است.

آن "ایران – خواهی" پهلوان را باید به نوعی از خواستن معنا کرد که خشمگینانه خود را طلبکارمیداند و به هر قیمتی در پی وصول بدهکاری غیر خودیها است.

از آنجا که در آغاز گفتیم پهلوان حق شورش را به تاویلی شخصی فرو کاسته است، اکنون باید دید که وی چه طلبی دارد و بدهکاران چگونه درخواستش را باید پاسخ دهند.

در اینجا باید روشی را یافت که طلبش کف دستش گذاشته شود. در این راه بخشی از گروه جویندگان میتوانند "خارج کشور نشینان" باشند که به اشکال مختلف مورد لطف پهلوان واقع شده اند. وی همنوا با ارکستر رسمی که وجود تبعیدی را منکر است و به مهاجران از بالا مینگرند، خارج نشینان را به صورت عافیت طلبانی میبیند که بخاطر منافع شخصی خود مصالح ملی را میفروشند.

البته همینجا میتوان عیار علمی بودن پژوهش جامعه شناسانه پهلوان را دریافت که یک جمعیت چند میلیونی را به چند نفر خاص خلاصه میکند. افرادی که در ضمن همکار پهلوان بودن، یعنی مُدرسی در دانشگاه، فقط به ایفای نقش منفی در سناریوی "شورش بر حق است" مشغولند.

2- در فهرست رسالۀ پهلوان با سرفصلهای زیر روبروئیم، که در آنها نویسنده به بررسی مقولۀ نافرمانی مدنی، جنبشهای مسالمت آمیز ، انقلابهای رنگی، دمکراسی و فرهنگ و ملیت، اصلاح طلبان کیستند، نظام فرو میریزد و آینده ی جنبش اعتراض مینشیند.

در هرکدام از این بررسیها نویسنده کلیاتی از نظریه های علمی به روز شده را بازگو میکند اما درست آنجایی که قرار است این کلیدهای شناخت گره و قفلها را بگشایند که مسبب آشفتگی اذهان هستند، پهلوان بازتابی از درک و دریافت خود به نمایش میگذارد که گرایش محافظه کارانه و سنتی (به معنای سپری شده) وی را آشکار میسازد.

از آن ادا و اطوار اشرافیت منحط نزد پهلوان گذشته که مداخله در سیاست را تیول "قشر نجبا و والاتباران" میداند، باید به رویکرد عملی وی در مورد دو موضوع مورد نظرش اشاره داد. یعنی به حضور زنان و جوانان در ایران معاصر. این دو گروه اجتماعی که در سناریو پهلوان از جنبش خود انگیخته نقشی اساسی دارند و در سطح کُلی مدام مورد توجه و ستایش قرار میگیرند، به هنگام حضور مشخص اجتماعی نصیبی از احترام و مهرورزی نویسنده نامبرده رسالۀ "شورش بر حق است" نمیبرند.

نویسنده، در ص 90 رساله، رشد آزادیخواهی زنان ایران را منوط به امر زیر میداند:" زنان ایران تا وقتی نتوانند از حجاب برگرفتن رضاشاه آشکار به دفاع برخیزند قادر نخواهند بود مسئله ی حجاب را با وجهه ای تاریخی و تجدد خواه مطرح کنند."

در هیچ تفسیری از کارزار مُدرنیته فرهنگی چنین قرار گذاشته نشده که امر گزینش پوشاک مردمان وابسته به فرمان حاکم و سرکوب خاطیان است. هیچ بهانه و عذری نمیتواند توجیه کننده پوشاک اجباری باشد که یکی از ابتدایی ترین حقوق شهروندی را ملغا ساخته است.

پس از این "گُلی" که پهلوان به سر زنان میزند که چیزی جز سلب اختیار از ایشان نیست، بایستی به آن جوان "دوستی" وی اشاره کرد. چه در جایی که به عباس میلانی جوان طعنه میزند که در کم سن و سالی و به رغم سابقه سیاسی مخالفت با شاه به درجات بالای اداری و مدیریت رسمی رسید، و چه در جایی که پرونده مهدی خلجی را بزعم خود رو میکند که به سیاستمداران امریکایی مشاوره میدهد، البته بی آنکه نامی از او به میان آورد، دست تکبر و فخر فروشی خود به جوانان را رو میکند. ایکاش پهلوان در بررسی وضعیت موضوعهای مُهم رساله خود نگاهی به تحلیلهای فمینیستهای ایرانی میانداخت و در مییافت که این سوژه ها یا فاعلان شناسا چه ارزیابیهای تاریخی و خواسته های مشخصی را اکنون مطرح میکنند. در مورد شکلگیری "طبقه" جوانان هم رساله های تحقیقی بسیار است و از جمله توجه به نوشته الن فینکل کروت با عنوان "شکست اندیشه" و ترجمه عباس باقری، شاید سطح نظریه پردازی وی، یعنی چنگیز پهلوان، را ارتقاء میداد.

بنابراین در بررسی کوتاه رسالۀ"شورش بر حق است" این جمعبندی بر جا میماند که چنگیز پهلوان فارغ از هرگونه اهمیتی که برای جامعه شناسی سیاسی و فرهنگی ایران دارد یا برای خود ارزش قائل است ، یکی از خیل هموطنان بیشمار است که در ظاهر از دوستی میگوید و در باطن دشمنی میورزد. راستی قدما به یک چنین آدمی چه لقب میدادند؟

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد