خون پروانه
روح ات را شکسته اند
و
به گوشتی لهیده
زالوها تکیده جانت را مکیده اند
تنها
با یک اتفاق ساده مصلوب می شوی
و به پروانه ای مشوش
از تو تنها خونی خشکیده
بر روی دیوار دیده می شود
احمد لنگرودی(فردایی)10-27-05هوستون
دوده
دخترکان
بازی هایشان را گم کرده اند و
توپ را در ارتفاعی تا ماه می بینند!
مادران
در سلولهای عفت
فرزندان شیطان می زایند
و
در چادرهای طویل حرکتهای مار
در صف های روزی
به نیشی از تنوری در آتش
نانی را می گیرند
و در دهان خدایشان می گذارند!
خیابان خالیست
عابر تنهاست
خانه خاک بر سر است
کوچه در خمپاره های دود راهش را می جوید
و آنکس که به فریادت نمی رسد
همسایه است!
احمد لنگرودی(فردایی)09-23-12
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد