وتوری که جنبشهای کنونی در کشورهای منطقه را به پیش میبرد جوانانی هستند که رهبری مشخصی ندارند و تمام فرصت طلبان اعم از کشورهای امپریالیستی و نوکرانشان و سران متمول و سرمایه دار داخلی اپوزیسیون تا جناحهای مختلف حکومتهای فعلی در تلاش بدست گرفتن رهبری و یا بخشی از رهبری آن هستند. این جوانان که سابقه سیاسی مشخصی ندارند در این بحبوحه که از نظر فلسفی و سیاسی در سطح بین المللی گسیختگی و نارسائی حکم فرما است خیلی راحت میتوانند به ریشه های باورهای سنتی خود که یکی از آنها مذهب و در منطقه خاور میانه اسلام است کشیده شوند و بطور ناخواسته همچون ایران به یک حکومت مذهبی دیکتاتوری فرصتی طلائی هدیه کنند. | |
تونس هنوز در جوش و خروش جنبشی مردمی است که از بیست و سه سال دیکتاتوری زین العابدین بن علی بغیر از فقر و آینده نامعلوم و ناتوانی از ابراز وجود و آزادی ندیده بودند. آنها تنها به فرار رئیس جمهور راضی نیستند و خواهان دگرگونی بسیار فراتر از تنها تغییر یافتن مهرهائی از یک رژیم هستند. در عین حال پس از اینکه جنبش تونس موفق به فراری دادن دیکتاتور بزرگ کشور خود شد مردم مصر نیز به پا خواستند و اکنون برای چندین روز شعار اصلی خود را سرنگونی رژیم و در رأس آن برداشتن سایۀ حسنی مبارک از روی زندگی خود کرده اند. این جنبش نیز اینطور که بنظر میرسد احتمال دارد که این دیکتاتور فسیل را سرنگون کند.
در حین این چند روز آقای البرادعی آمادگی خود را برای جایگزینی مبارک و رهبری جنبش اعلام کرده است، کسی که تا دیروز با سران کشورهای غربی در حال لاس زدن بوده است! همچنین بعد از چند روز سکوت و بی تصمیمی اخوان المسلمین نیز به جمعیت مردم معترض و خسته از این رژیم پیوسته اند که نشان دهندۀ عقب بودن آنها از مردم میباشد و نه در رهبری آنها بودن. در کشورهای دیگر مثل یمن و اردن نیز تظاهراتی بوقوع پیوسته و این ابراز نارضایتی مردم از رژیمهای درمانده خود منطقه را به یک ناحیه ملتهب و آتشفشانی تبدیل کرده است. مردم ایران اما با وجود اینکه اولین کسانی بودند که خواهان تغییر در شرایط خود در این منطقع شدند لیکن بخاطر سازشکاری و توهم در بارۀ ماهیت رژیم و رهبر خونخوار خود در حرکت خود شکست خورند و حالا به تماشای در هم ریزی این حکومتها نشسته اند تا شاید کمی از حس شکست خود را در پیروزی مردم کشورهای همسایه غرق کنند. هر چه باشد مردم در تمام دنیا مردم هستند و پایه های اعتراضات و دردهایشان تقریبا همیشه یکسان بوده است.
در تمام جنبشهای ضد حکومتی کشورهای منطقه منجمله ایران چندین وجه مشترک به چشم میخورد. یکم فقر و ناتوانی مالی، در آمدهای بسیار ناچیز که مردم را زیر خط فقر قرار میدهد و بیکاری بیش از حد. درصد بیکاری در این کشورها تا حد 40 تا 60 در صد میرسد. در عرض مدت زیادی که این کشورها در زیر بار فشار طاقتفرسای اقتصادی بخاطر فساد و حرص حکومتهای دیکتاتوری-سرمایه داری خود بوده اند مردم بیشتر و بیشتر در فقر کمر خم کرده اند. دوم اینکه آزادی و دموکراسی در این کشورها شدیداً مورد تجاوز قرار گرفته و در عرض دها سال حکومتی دیکتاتوری برآنها فرمان رانده و نه تنها شانس برخورداری از این آزادیها بهتر نشده، حتی علارغم پیشرفتهای وسیع وسایل ارتباط جمعی، خفقان و فشار بر روی مردم بیشتر شده است. سوم اینکه بیشتر کسانی که در این درگیریها شرکت دارند جوانان هستند، کسانی که رژیم دیگری را در طول عمر خود تجربه نکرده اند اما از شرایط ناامید کننده و آینده تیره و تار خود جانشان به لب رسیده است. این جوانان از هر وقت دیگری در تاریخ معاصر کشور خود تحصیل کرده تر هستند. اما آینده آنها از هر وقت دیگری نیز نامعلوم تر است. و چهارم اینکه در این کشورها، جنبش رهبری روشن و مشخصی ندارد و تقریبا خودجوش بوده و از طرف خود مردم براه افتاده است. حتی در ایران که کسانی مثل موسوی، کروبی، و خاتمی وجود داشتند و مردم چشم امیدی به رهبری آنها داشتند آنجا که باید بجلو میرفتند و حرکت خود را شدت میبخشیدند، این رهبران را پشت سر گذاشته و آنها را به دنباله رو تبدیل کردند تا آنجائی که خود این رهبران به دنباله رو بودن و نه رهبر بودن در مصاحبه های خود و گفته های متعدد خود پس از تظاهرات عاشورا اعتراف کردند.
در این حین ناظر حمایتهای دوپهلو و فرصت طلبانۀ رژیمهای غربی از حرکت اعتراضی مردم در کشورهای خود هستیم، از یکطرف رژیمهای دیکتاتوری منطقه بخاطر حفاظت از مناقع غرب تحت حمایت کامل آنها قرار داشتند و هیچکدام از گردانندگان امپریالیستی خواب خود را بر سر نابودی زندگی مردم میلیونی این کشورها از دست نمیدادند. برای مثال رژیم فاسد و دزد مصر بعد از اسرائیل بزرگترین کمک نظامی منطقه را از امریکا به ارزش یک بیلیون و سیصد میلیون دلار در سال دریافت میکرد. این کمک که به ارتش، سازمان ضد جاسوسی و پلیسی مصر و تعلیمات نظامی آنها در خاک امریکا میرسید نه بخاطر مردم بلکه بخاطر محافظت از منافع امریکا در منطقه بود. از طرف دیگر کمکهای مردمی امریکا در مصر هر سال کمتر شده تا اکنون به حدود کمتر از دویست و پنجاه میلیون دلار در سال رسیده که در واقع بخش بزرگی از آن هرگز به مردم نمیرسد. حتی رژیم ایران که باصطلاح در محاصرۀ اقتصادی امپریالیست فرصت طلب غرب است نیز از حمایت کامل کمپانیهائی مانند سیمنز- نوکیا در بدست آوردن تکنولوژی پیچیدۀ الکترونیکی برای شناسائی معترضان فعال در کشور و نابودی آنها و سرکوب هر چه شدیدتر جنبش آزادیخواهی برخوردار بودند، نه بخاطر اینکه سران این کمپانی و یا سران امپریالیستی طرفدار دولت ایران هستند بلکه صرفا بخاطر منافع مالی و مقدم دانستن سود بری خود بر زندگی مردمی که تلاش در آزادی خود از یوغ بردگی رژیم سرکوب کننده و دیکتاتوری خود داشتند. کشورهای غربی که مانند هر جامعۀ امپریالیستی دیگر تنها در فکر منافع مالی خود گسترش و توسعۀ نفوذ هر چه بیشتر آنها و برنده شدن در رقابتی که با رژیمهای امپریالیستی دیگر مانند چین دارند هستند، علارغم آگاهی از وضعیت مردم و نابسامانیهای مالی و اجتماعی آنها و فساد مالی شدیدی که حکومتهای منطقه را در بر گرفته و اختناق و دیکتاتوری شدید هرگز از نزدیک شدن به آنها مانند تونس، مصر، یمن، عربستان، و اردن ابائی نداشته اند. ولی اکنون که آنها را در لبۀ پرتگاه میبینند آمادۀ معلق زدن و در صورت لزوم طرفداری از حرکت مردم هستند بلکه بتوانند با وجود از دست دادن نوکران و مهره های اصلی نفوذ و سوءاستفاده خود از این مردم مهره های دیگر خود را در نقاط کلیدی قدرت حفظ کنند. در تمام اخباری که از نظرات دولتهای امریکا، انگلیس، فرانسه، و اتحادیه اروپا و حتی بانکی مون رئیس سازمان ملل منتشر میشود اینان از حقوق مردم، سازش، و صلح جوئی و مذاکره بین دولت و مردم حرف میزنند. آنها خواهان دست نخورده نگه داشتن سیستم استثمار کنونی هستند و نمیخواهند که به آن خدشه ای وارد شود و حاضرند که تحت فشار و خطری که از طرف این مردم احساس میکنند، آزادیهائی را که هیچ خطری برای این سیستم ندارد و بخشی از حقوق مسلم مردم است را به رسمیت بشناسند. آنها براحتی حاضر به از دست دادن و قربانی کردن این مهره ها هستند و حتی در قبال نوکران و هم پیمانهای خود نیز مسئولیتی حس نمیکنند. بقول هنری کسینجر وزیر امور خارجه آمریکا در دورۀ رئیس جمهوری ریچارد نیکسون؛ امریکا هیچ دوست دائمی در هیچ کجای دنیا ندارد، بلکه منافعی دائمی دارد.
باید بگویم که در اینجا تنها مسئله ای که گویا همه بر سر آن مشترک القول هستند آزادی است. آیا این آزادی چیست که از کارگران و مردم ستم کشیده گرفته تا رهبران جنبش و سران کشورهای امپریالیستی غربی و حتی رژیمهای تحت محاصره و در شرف نابودی همه از آن دم میزنند؟ گویا این آزادی چیزی است که همه علارغم فاصله های کهکشانی جایگاه اقتصادی خود در سیستمهای کنونی در آن با یکدیگر هم صدا و متحدالقول هستند. آیا این آزادی در واقع در نظر همه به یک معنا است؟
باید بگویم که درست است که همه از آزادی حرف میزنند، اما آزادی چیزی نیست که به خودی خود از دهان هر کس که خارج شد یک معنای واحد داشته باشد. حتی مردم عادی که در تظاهرات شرکت میکنند و جان خود را برای بدست آوردن این آزادی بخطر میاندازند از آزادی یک درک مشترک ندارند. آزادی از نظر کسانی که خواهان رابطه با کشورهای باصطلاح پیشرفته امپریالیستی هستند و سعی در از بین بردن تنش با آنها دارند؛ کسانی امثال هاشمی رفسنجانی، موسوی، کروبی، خاتمی، البرادعی، و از این قماش، آزادی برای پیوستن به سرمایه جهانی است. آزادی برای حرکت سرمایه در راه بدست آوردن سود است. برای آنها آزادی بعنوان رسیدن به نیازها و دردهای مردم در بند مفهومی ندارد. بدون دلیل نیست که اینگونه کسان دم از سازش با حکومت میزنند و برایشان تفاوتی ندارد که آنان در عرض حکومتشان به چه اندازه از مردم سوءاستفاده کرده اند و اموال ملی مردم را بغارت برده اند و منابع طبیعی کشورهای خود را در این راه نابود کرده اند، و یا چقدر از مردم را به زندان انداخته اند و شکنجه کرده اند و کشته اند و چه زندگی هائی را از هم پاشیده اند. آنها خیلی راحت از جنایتهای این جلادان میگذرند و رأی در همکاری با آنها میدهند بشرط اینکه از کار خود اظهار پشیمانی کنند و در قدرت با این رهبران نو پا شریک شوند. این بهترین راه برای حفظ جریان سرمایه و ادامه سود آوری آن بدون وارد شدن خدشه ای به بدنه سیستم است. خرابی سیستمهای موجود در این برهه از زمان به سود سرمایه نیست، بخصوص کشورهای امپریالیستی که با این رژیمهای محلی همکاری تنگاتنگ داشته اند. از طرفی آزادی که در ذهن خیلی از جوانان طبقات مرفه و نیمه مرفه وجود دارد راحت شدن از قید و بندهائی است که فردی است. آزادی در روابط، در شیوۀ زندگی و تزئین خود، در دنباله روی از ستارگان دنیای غرب و بخصوص امریکا و یا مقلدهای این ستارگان و رویاهائی که آنها تبلیغش را میکنند و مدهای مختلف جهان غرب و در داشتن توانائی خرید کالاهای مارکدار، ماشین، و غیره هستند. آزادی در ابراز وجود و فرم دادن به تفکرات خود، استفاده آزاد از تکنولوژی اینترنتی برای ارتباط با یکدیگر و با دنیای ماورای دیوار کشورهای خود، در برگزاری جشن و پارتی و بقول خود از روز مرگی خلاص شدن هستند. و آزادی در نظر کارگران تشکیل اتحادیه، قدرت تعیین سرنوشت و حق و حقوق خود، توانائی اعمال نفوذ در تعیین دستمزد خود و بالا بردن آن برای بقاء خود و خانواده اشان هستند که کاملا مخالف منافع سرمایه داران محلی میباشد. این تنها نمونه ای از قشرها و طبقات جامعه و معنای متفاوت آزادی برای آنها است. یکی از بزرگترین نیروهای جامعه زنان هستند که درکشان از آزادی شاید آنها را بخشاً در برابر مردان از هر قشر و طبقه ای که هستند قرار میدهد.
پس این آزادی چیزی نیست که بشود آنرا مثل یک خمیر بی شکلی که هیچ هویت مشخصی ندارد انگاشت که گویا همه میتوانند بر دور آن متحد شوند. باید هر کس نوع آزادی مورد نظر خود را ابراز کند و تفاوتها مشخص باشد. کسانی که آزادی مذهبی میخواهند و یا اقلیتها و نوع آزادی که خواست آنهاست همه باید روشن باشد. این کار ممکن نیست مگر اینکه مردم دقیقا بدانند که چه میخواهند و در سازمانهائی که با نظراتشان موافقت دارند شرکت کنند. اینگونه است که دیگر کسانی که تازه از گرد راه رسیده اند همچون خمینی نمیتوانند سوار بر جنبش ناآگاه و عقب مانده ای که تنها حکم یک حرکت آتشفشانی را بازی کرده است بشوند و به خواستهای یکطرفه و نامنصفانه خود با نابود کردن دگراندیشان جامعه جامۀ عمل بپوشانند.
از طرفی این آزادیها و دانستن و درک آنها تنها یک بخش از خواسته هائی است که میتواند در بهتر شدن زندگی مردم تعیین کننده باشد. اما تمام این آزادیها و درک آنها اگر با آگاهی و باور عمومی مردم در چگونگی نقش مضر سرمایه و سودآوری در تمام زندگی که اکنون در کرۀ زمین وجود دارد همراه نباشد تبعیضات، اسرار ضد مردمی دولتها، رقابتهای تسلیحاتی، جنگ در کشورهای مختلف دنیا و یا بین کشورها، تلف کردن سرمایه های ملی برای صرفا مصرف بیشتر بدون هیچ نیازی، و از بین بردن محیط زیست نهایتا زندگی به شکلی که میشناسیم را بر روی کرۀ زمین از میان خواهد برد. و در اینجاست که میبینیم یک رییس جمهور شاید عوض شود و یا از کشور فرار کند ولی معاون او و یا نخست وزیر یا رئیس مجلس همان رژیم دیکتاتوری مطلق سعی به تشکیل دولتی جدید میدهند. حتی اگر تمام اعضای حکومتهای فعلی و سران کمپانیها و شرکتهای سرمایه داری آن کشور همچون در انقلاب سال 57 ایران ساقط شوند، به اعدام محکوم شوند، و یا ارتش آنها از کار بیافتد باز هم میبینیم که تغییر آنچنانی از نظر عوض شدن سیستم اقتصادی کشور پیش نمی آید. یک بخش بسیار کوچک از جامعه که تمامی ابزار اداره اقتصاد کشور و مالکیت آنرا بدست گرفته اند به رهبری کشور ادامه خواهند داد و بخشهای دیگر همان مسائل و سختیهای قبلی را از نظر مالی بدوش خواهند کشید. بهترین شکل این دموکراسی را میتوان در کرۀ جنوبی، تایوان، و سنگاپور، چین، هند و برزیل دید. آنها کشورهائی هستند از نظر تکنولوژی پیشرفته، از نظر اقتصادی پیشرفته، و از نظر باصطلاح دموکراسی، بجز چین، دارای آزادیهائی بمراتب بیشتر از کشورهای دیکتاتوری کنونی در مصر، تونس، ویا ایران هستند. اما این کشورها تنها به میدان رقابت سرمایه جهانی پیوسته اند و سعی در فروش بیشتر و سود بیشتر و رشد بیشتر شرکتهای تازه جهانی شده خود دارند. و این همان تشدید حرکت فرسایشی و نابود کننده ای است که تمام کره زمین و زندگی بر روی آنرا تهدید میکند. اگر حکومت ایران در مدت سی سال که از انقلاب گذشته است جلوی رشد مردم ایران را گرفته است و آنان را به شدیدترین وجه سرکوب کرده است، کشور امریکا و روسیه باعث ویرانی ایران، عراق، افغانستان، یوگسلاوی، چچنیا، و جورجیا و بسیاری دیگر تنها در یک دورۀ کوتاه از تاریخ شده اند. کشور امریکا و دیگر کشورهای غربی فروشنده ابزار مرگ و تسلیحات نظامی به تمام دنیا هستند. بودن آنها ملزم جنگ و نابودی دیگران است. رژیمهای سرمایه داری هرگز بخاطر دیکتاتوری بودن یک رژیم از پشتیبانی از آن خودداری نکرده اند و بخاطر آزادی خواهی یک رژیم از آن به دفاع برنخواسته اند. دو نمونه خیلی شناخته شدۀ آن پشتیبانی کامل امریکا از رژیم دیکتاتوری عربستان سعودی و تلاش کامل در از هم پاشیدن دولت ملی و آزادیخواه مصدق فقط بخاطر آزادیخواهی آن در ایران است. سود آوری و رقابت برای منفعت بیشتر به معنای بهبودی شرایط زیستی بشریت، محیط زیست، و یا دیگر موجودات جاندار نیست، بلکه کاملا با آن در تناقض است.
آیا این است تحولی که خواهان آن هستیم؟ آیا خواهان این هستیم که جان خود را بخطر بیاندازیم و به خیابانها برویم، احتمال زندانی شدن، شکنجه شدن، از کار و دانشگاه محروم شدن، خانوادۀ خود را از دست دادن و آوارۀ کشورهای خارجی شدن را بجان بخریم تا یک مشت سرمایه دار سود جو و پراگماتیست همچون هاشمی رفسنجانی و امثالهم بر ما حکومت کنند و ما هم بخشی از این سرمایۀ جهانی شویم؟ اگر کمی کاوش کنیم میبینیم که دیگرانی هم که دهها سال سنگ آزادی را به سینه میزدند و حتی همچون یاسر عرفات که رهبری ملتی بدون هیچ منبع مالی را داشته و بارها و بارها در معرض خطر جانی بخاطر مبارزه اش بوده است لیکن نهایتا یکی از مهره های همین سیستم فاسد میشد و تنها از راه رشوه و فساد بیش از یک بیلیون دلار ثروت بهم میزند. آیا بین این کسانی که برای آزادی مبارزه میکنند و کسانی که بخاطر آزادی ناچارند از حکومت دیکتاتوری خود دست بکشند و فرار کنند تفاوتی هست؟ هستند کسانی که به این سئوال جواب آری میدهند. لیکن باید این سئوال را از آنان کرد: پس چگونه است که حتی کسانی که شاید در ابتدا از صمیم قلب بدنبال آزادی مردم خود هستند به این منجلاب فساد کشیده میشوند و به گند فرصت طلبی و نفع شخصی و بودن مهره ای از این سیستم سرمایه داری، رقابت قدرت، و سودجوئی تبدیل میشوند؟ باید برای درک این مطلب نمونه های زیر را مورد کند و کاو قرار داد.
کشورهائی مثل کرۀ جنوبی و یا چین با پیوستن خود به خیل امپریالیستهای قدیمیتر از خودشان چه کمکی به از بین بردن اختلافات طبقاتی کرده اند؟ آیا آنها چه تأثیر مثبتی در بهبودی اوضاع طبیعی کره زمین و بهبودی آلودگی هوا، و آلودگی آبها داشته اند؟ آیا آنها چقدر در کم شدن زبالهای باقی مانده از تبدیل مواد خام بدست آمده از این کره خاکی به کالاهائی که اکثرا برای رفع هیچ نیازی بغیر از گردش سیکل خرید برای خرید نیست و بغیر از زیان هیچ نفعی ندارند، جلوگیری از شدت پیدا کردن روند این سیستم مصرفی که تمام سرمایه های طبیعی و معادن کره زمین را بباد میدهد موثر بوده اند؟ ایا آنها چه کمکی به از بین رفتن روند ورشکسته شدن سیستم سرمایه داری جهانی کرده اند که هر روز بیشتر و بیشتر به خشونتهای جهانی دامن میزند و باعث کشتار مردم و آسیب رساندن و از بین بردن بیشتر منابع طبیعی میشوند؟ ناگفته نماند که عجز حکومتهای محلی منطقه خاورمیانه در بهبود بخشیدن به وضع اقتصادی مردم خود علارغم فساد کاملا سردمدارنشان کاملا به نارسائی و ناتوانی و فساد اقتصاد سرمایه داری جهانی مرتبط است. از طرفی اگر مردم همین کشورها بخواهند محدودیتی بر سرمایه داران و میزان بهره کشی آنها از طبقات دیگر در کشورشان بگذارند نه تنها با مخالفت کامل آنها بلکه با دیوار آهنین مخالفت سرمایه داری جهانی برخورد خواهند کرد.
باید یکبار وبرای همیشه به این درک رسید که باید علارغم وجود انکار ناپذیر سرمایه داری و اجبار به قبول آن بعنوان تبلور یکی از اساسیترین خصوصیات انسانی، دست آنرا از نفوذ در قدرتهای حکومتی کوتاه کرد و دانست که سرمایه داری تنها به معنی سود و منفعت شخصی، رقابت، و در نهایت نابرابری اجتماعی سیاسی و اقتصادی مابین طبقات مختلف مردم است و تسلط آن بر جوامع بشری چیزی بجز نابودی به بار نمی آورد. و این روش زندگی اگر اجازه بیابد که بصورت سرطانی رشد کند به نابودی کره زمین ختم خواهد شد. باید از دخالت سرمایه در سیاست و حکومتها جلوگیری کرد و هرگز خصلت سود جوئی آنرا به هیچ دلیلی فراموش نکرد. این اصلی است که هیچیک از آزادیخواهان در نظر نمیگیرند. و دیگر اینکه شعار آزادی، صلح و پیشرفت یک خواسته ناروشن و نامشخص است که در نهایت به وسیله ای برای پی ریزی و دنبال کردن همین سیستم نابرابر و نابود کننده سرمایه داری ختم میشود. سیستمی که همه چیز را در دنیا بعنوان کالا میبیند و بشر را در نهایت بر حسب ثروتشان ارزش گزاری و طبقه بندی میکند.
برای مدتها کسانی که خود را کمونیست میدانستند خود را بعنوان دشمنان سیستم سرمایه داری و تنها آلترناتیو موثر معرفی میکردند. این نوع تفکر که باصطلاح به دیکتاتوری طبقه کارگر ختم میشود چیزی نیست بجز باز گذاشتن راه از طریقی دیگر برای نابرابر کردن مردم در این حکومتهای قدرت طلب و مقایسه جو و خواهان نابرابری در انسان است و صدای مردم را و اندیشه های آنها را بعنوان جلوگیری از نفوذ افکار سرمایه داری به نابودی کامل میکشاند. این روش را در تمام کشورهائی که به این راه رفته اند نظاره گر بوده ایم. راهی که جلوگیرنده از رشد فکری و بالندگی آن با ممانعت از بروز آنها و باقی ماندنشان در زیر خاکستر میشود.
حکومت به معنای دستگاهی باید باشد برای دفاع از حقوق مردم و جلوگیری از سوءاستفاده سرمایه داری از قدرت مالی خود در فساد سیستم حکومتی. اما از طرفی باید از قدرت طلبی کامل این حکومتها و بریدن آزادیهای مردم نیز جلوگیری کرد. حکومت جائی است که مردم باید این رقابت خود را برای برقراری تعادل در سیستم دنبال کنند.
موتوری که جنبشهای کنونی در کشورهای منطقه را به پیش میبرد جوانانی هستند که رهبری مشخصی ندارند و تمام فرصت طلبان اعم از کشورهای امپریالیستی و نوکرانشان و سران متمول و سرمایه دار داخلی اپوزیسیون تا جناحهای مختلف حکومتهای فعلی در تلاش بدست گرفتن رهبری و یا بخشی از رهبری آن هستند. این جوانان که سابقه سیاسی مشخصی ندارند در این بحبوحه که از نظر فلسفی و سیاسی در سطح بین المللی گسیختگی و نارسائی حکم فرما است خیلی راحت میتوانند به ریشه های باورهای سنتی خود که یکی از آنها مذهب و در منطقه خاور میانه اسلام است کشیده شوند و بطور ناخواسته همچون ایران به یک حکومت مذهبی دیکتاتوری فرصتی طلائی هدیه کنند. و یا میتوانند به کشورهای امپریالیستی اجازه دهند که این رژیم دیکتاتور را با رژیمی دست نشانده مانند آنچه در افغانستان و عراق اتفاق افتاده است جایگزین کنند که منافعشان تأمین شود. و یا در بهترین حالت خود به حکومتی با خصوصیات کامل امپریالیستی مانند چین تبدیل شوند. هر یک از این روشها که اتفاق بیافتند این نابرابری در میان مردم و تضادهای حاصله از آن دامه پیدا خواهد کرد و هر روز شدت خواهد گرفت تا باز به یک آتشفشان جوشش دیگر مردم ختم شود تا آنگاه که بتوان تعادلی بین سیستمی مردمی و دستگاههای سرمایه داری بوجود آورد که بر پایه دقیق شناخت این دو یعنی مردم و سرمایه استوار باشد.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد