تهی است جام
تنها،
دردی دو سه چند جرعه
به جا مانده تلخ.
هشدار!
اکنون اش
نشهی هر قطره را
مزمزه باید کرد
و در درنگ این غروبانه
-هر چه سرد-
باید نشست بر سر سفرهی سور و سرود
و نیاندیشید لحظهای به پوچ هر آنچه بود و نبود؛
و نیاندیشید به سیاهی نحسی که به پنجره پنجه میساید
و به وهم تباهی در راه
و شتاب شبانهی جاوید که زودازود هر آینه میآید.
****
کجاست،
کو کسی،
صفای هم نفسی
که بنشیند با من به بزم عطوفت
و بنوشد با من شادمانه
تلخهی سکر به جا مانده در ته جام را
پیش تر ز آن که به خشکینه بنشیند لامحاله این دو سه جرعهی درد؛
پیش تر از آن که بگویند:
مرد و نخورد!
*****
جهانگیر صداقت فر
وست وود- ۲۴ ژانویه ۲۰۱۱
********
" فرار "
تا در ستون اعلان پرسه ها
به جستجوی "جهانگیر"
چشم رنجه نفرمایم
باید امروز از نو
انبان اضطراب را در آتشدان بی عاطفگی بربیفکنم
و به کبریت با کفایت نسیانش به شعله کشم!
حتی،
امروز باید دوباره
اسامی آشنا را بزدایم از ردیف مرده گان با جاروب بی رگی
و جمیع آنان را - زپیر و جوان -
به زمره ی آمرزیده گان رقم بزنم به تغافل
تا داغ قلبم
به خنکی بگراید شاید کمی،
کمکی!
باید هم امروز
تا فکنده سرترم نکند گوژ قلمدوشم
باز ردای بیعاری بپوشم
و در تمرین پوزخند به کجمداری روزگار بکوشم!
و نیز،
پیش تر از آن که مردارگونه به قعر گور سرنگون شوم
باید هر آینه دست آموز خیالم را
به آسمان سر به هوائی رهنمون شوم!
اصلا،
تا بگریزم از ازدحام این همه پرسه،
در پرسههای بی خیالی و ولنگاری،
باید سری امروز
به خاطرههای خوش آب و رنگ گذشتهها بزنم،
دل از کس و ناکس که هیچ،
دل از علایق به هر چه و هر چیز دنیوی بکنم؛
یا حتا بنشینم به کنجک دنج انزوای قشنگ خودم
و پیلهی امنی به گرد خود خویشتنم
بتنم!
*****
جهانگیر صداقت فر
لوس انجلس- ۱۹ ژانویه ۲۰۱۱
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد