logo





از زبان دژخیم

يکشنبه ۳ بهمن ۱۳۸۹ - ۲۳ ژانويه ۲۰۱۱

برزین آذرمهر

من که ام؟
سنگدلی مرگ اند یش،
دیو ِ شب‌های دراز ِ تشویش،
که پلیدانه برَد دست به هر تسمه ی آتشگونی،
تا کشد از دهن ِ جان به سری،
حرفی بیش!

سالیان سال است
نشده روزی،
شب؛
یا نگشته شب جانکاهی،
صبح؛
که نلرزانم من
زیر آوار ِ شکنجه ،
هر دم،
جان ِ خسرو وش ِ مردم یاری!

نیمه جانی را یا
بار‌ها
در تب و درد،
نبرم از طاقت،
نبرم تا لب ِ ‌بیغوله ی مرگ
زیر ِ دندانه ی طاقت کش مرگ افزاری!


درشبانگاهی سرد،
ننشانم به شقاوت به دلی صد‌ها داغ
‌به یکی دشنه و نشتر ندرم
تن "حکمت جویی"
به پلیدی نبرم دست به "پروانه" ی سیم اندامی
نزنم زخمه ی کاری به تن ِ "سهرابی"!

نشکنم دست کسی را که به دیوارنویسد گاهی
"زنده باد آزادی!"
نبرم دست به سنگپاره و
سنگ،
نکنم دلشده‌ای را
سنگسار،
تیر بر قلب ِ "ندایی" نزنم،
نکنم حلق آویز
همچو "فرزاد" کسی را
هر بار،
از طنا ب داری!

تا چه اندازه شنیع است سقوط انسان!
سگ زنجیری تاراجگرانی گشتن،
که جهانی را انداخته اند،
در دهان ِعفن ِ کفتاری!

با همه خبث و پلیدی که به کار است مرا
عده‌ای برآنند،
که پی امر معاشم من ِ پست
وز پی لقمه ی نانی ناچیز
و یکی کوزه ی آب است که
من،
این چنین می کو شم؛
واز این ساده دلان
چه بسا برخی‌ها پندارند
که یکی مأمورم
پس از این کرده ی خود معذورم !

لیک بر من
که پلیدی شده اینسان جایز؛
آفتابی تر از این چیز نبوده هرگز:
زیر این پوسته ی نازک و بی‌رنگ و لعاب ِ بشری
که به پیکر دارم
دیرگاهی ست که من
پست و نفرت بارم!
و در انبوهه ی دوزخ سازان
دیو مردم در و
مردم خوارم!

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد