logo





داستانِ ساده ی دل

برای محسن یلفانی و همسو با سوگ وُ اندوه اش

يکشنبه ۱۹ دی ۱۳۸۹ - ۰۹ ژانويه ۲۰۱۱

رضا بی شتاب

reza-bishetab.jpg
شب شد وُ من شکارم
رفته کجا نگارم
به کِی بگَم قِصَمُو
وای چه بیقرارم
آینه کو پناهم
همدمِ درد وُ آهم
یه آسمون سیاهی
گمشده نقشِ ماهم
دل ز بَرَم رمیده
از سینه پَر کشیده
کجا بِرَم دنبالش
کسی اونو ندیده؟
روز وُ شبی ندارم
خسته ی زارِ زارم
شکسته تلخ وُ تنها
کِی دیگه سر برآرم
با همه بیقراری
سردی وُ بی بهاری
آهای دلِ فراری!
رفتی کدوم دیاری؟
صداش زدم بیداری
زنده وُ بَر مداری
اگه بیای کنارم
عشقِ من وُ نگاری
عاشق شدی دوباره
عاشقی عیب وُ عاره
این روزگارِ رسوا
عاشقی خوش نداره
ندیدی حالِ زارم
ای تو رفیق وُ یارم
من دیگه با تو قهرم
اسمِ تو رو نیارم
برو سفر سلامت
وعده ی ما قیامت
یه روز که بر می گردی
چی داری جز ندامت:
شال وُ کُلا کرد وُ رفت؟
عاصی ام از دسِ بخت
نون وُ نمک خورده بود
بشکنه اقبالِ دست
گریه کن ای روزگار!
شیطونه میگه این بار:
اگه اومد راش نده
اینکه نشد واست یار.
خودخوری بودم وُ درد
یه گُولّه یخ بودم سرد
یکی نهیبم می زد:
تکون بخور پاشو مرد!
این در وُ اون در زدم
هر جا بگی سر زدم
دنیا واسم قفس بود
در پیِ دل پَر زدم
دنبالِ دل دویدم
تو کوچه بِش رسیدم
دیدم میونِ مردم
داد می زنه؛ ندیدم
آروم زدم رو شونَش
دید که منم دیوونَش
از غمِ اون پریشون
تو صورتم نِشونَش
آهسته گفتم سلام
رفتی بدونِ پیام
نه نامه ای نه رَدی
چیزی بگو یه کلام!
گفتم چی شد که رفتی
یِهُو منو شکستی
من که بدی نکردم
چی شد ز سینه رَستی
گف تو نشستی خونه
دوری ازین زمونه
با غصه ها وُ دوریت
مویه وُ هی بهُونه
شب تا سحر زاری بود
زاری وُ بیزاری بود
رفته بودم تُو فکرت
اشکای من ناری بود
مونده بودم تُو حیرت
تا کِی زبونِ ذِلت
یه عالمه خموشی
کارا به دسِ نکبت
نشون به اون نشونی
سکوت وُ بی زبونی
زدم بیرون از خونه
ذِله شدم میدونی!
دلداری بی ثمر بود
از کوچه بی خبر بود
حرفای من بادِ هوا
چاره ی من سفر بود
اون شب که آسمون بود
ماه مثه تشتِ خون بود
آدما رو می کُشتن
دنیا پُر از جنون بود
دیدم که خوابی انگار
زندونی پُشتِ دیوار
مگه میشه بی صدا بود
میونِ اینهمه دار:
بادِ بلا وُ تگرگ
می زنه بر جونِ برگ
هر طرفی یه فتنه
دور وُ بَرِت گرگِ مرگ
می زنه ملاّی بخت
ترکه به دسِ درخت
تا باغ اومد بجنبه
دُزدیدن از تَنِش رخت
آرزوها تُو خواب شد
رؤیاهامون سراب شد
پرنده های خونه
رو آتیشا کباب شد
گُلای باغمون کو
شمع وُ چراغمون کو
هر جا میری تاریکی
گُلشن وُ راغمون کو
زندگی زندون شده
دنیای رندون شده
عشق وُ شکسته شلاق
شادی یا پنهون شده
از در وُ دیوارِ ما
خون می چِکِه خدایا
کِی می رِسِه رهایی
عشقِ من وُ تو پیدا!
مادرامون عزا دار
خواهرامون پایِ دار
مردا به بند وُ زنجیر
دخترامون زار وُ خوار
عزیزامون تُو زندون
چش انتظارِ یارون
تُو خشکِ این بیابون
بارون بشو تو بارون...
این شد که جَستم از غم
بند وُ گُسستم از هم
جونِ من این مَردمن
همدمِ من دمادم
بی دَمِشون مُرده من
سایه ی فرسوده من
بی سببی زنده من
راهِ نپیموده من
جخ اومدم به دنیا
خورشیدوُ دیدم آشنا
آفتاب تُو رَگهام افتاد
قد کشیدم یه دریا
گوشه نشینی بلا
بپّا نشی مبتلا
ناله وُ نفرین چیه!
شعله بکش بر ریا
قصه ی ما پروازه
قصه ی خوش آوازه
زندونا رو شکستن
این واسه ما آغازه
باید که راه بیفتم
از خَم وُ چَم نترسم
عشق وُ دوباره اینجا
به خونمون بیارم
صدا شدم در صدا
نگاهِ صدها ندا
خونی وُ زخمی می گُف:
«دارم می میرم بیا»...
………………..
گریه اَمونم نداد
داد زدم داد داد
رفتم وُ مَردم شدم
مَردمِ دل زنده باد
دیدم حقیقته این
حرفِ حسابی همین
اگه نمیخوای بی دل شی
زود برو اونو ببین...

2011-01-09
http://rezabishetab.blogfa.com

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد