ایستادهام برابر یک کوه
بر شده با رنج آدمی
کوه شکوه نه
کوه حماقت و قدرت و قتل آدمی
هر سنگ این هرم
خونین میشود در تخیل تاریخ
نمناک میشود
از اشک اسیران بیشمار
از مردن رنجبار بس کسان
برای نمردن نعش ناکسان
دریغا که آفتاب تمدن مشرق
بر قلهی خوفناک کدام کوه بر شداست
مرگ و میت و مومی و گند نعش
فرعون و مار و عقرب و پروردگار وحش
تندیسهای سنگ ابولهولهای شرق
چهرهها همه نیمرخ و سینه رو به رو
نگاه منجمد و چشمها دریده به دور
دستها متقاطع، فشرده بر سینه
عصا و تازیانه
یکی تیغ بسته بر جامه
هزار و هزارهها گذشت اما
تندیسها همه یکسان، بدون هر تغییر
کتیبهها
کتیبهی کشتن
کتیبهی جنگ و جنون و جلادی
خط اش خراش خنجر و
نقشاش نمایش درد
- رامسس
خدا تویی
چون تو هیچ کس نکشت انسان را
چون تو هیچ کس نراند اسیران را
سنگ از صلابت تو آب میشود
شیر از شرارت تو بیتاب میشود
شیطان به سحر تو در خواب میشود
درون موزهی تاریخ مصر باستان
جسمی سیاه و پوسیده
دندان برون جهیده و دنده
از پوست و پی و عصب خالی
مومیایی رامسس
مومیایی فرعونهای نیل
چشمهای سرمه کشیدهتان کجاست؟
انگشتها کجاست؟
پهنای پهن سینهی تندیسها کجاست؟
کو هالهی خورشید و کلهی افعی؟
آن الههی رقصان قصرتان کجاست؟
رنجید برده و تراشید سنگ و بر پا کرد
کوهی به یادگار
یادمان تمدن و یادمان کار
رفتید و ماند مردم مصر و یهود و پارس
مرد آن خدای داس و به جاماند شاخ یاس
فریاد میکشم:
اهرام خوفناک
کوههای سر کشیده به افلاک
این کار مردمان هنرمند و فنشناس
این خط و این همه آفریدهی سترگ
تحقیر میکند شما و آن همه خدایان را
ناگاه میجهد یکی مومی
سر تهی از مغز و تن بی قلب
تسمههای بلند موم، عمامه
هیروگلیف دروغ در نامه
افعی اژدهاک برشانه
ریش میروید
عصا و تازیانه به دست
راه دروازهی موزه پیش میگیرد
مومی از موزه میزند بیرون
تاول تمدن بیمار
تاول طاعون
از گیزه تا خمین
صف فرعونهاست پابرجا
صف مومی ستاده در هر جا
جایی به هیأت منحوس یک رئیس
جایی به قامت قزمیت یک امیر
جایی عبای دروغ بر شانه
جایی نهاده تخم جهاد در لانه
گاهی به هیأت شهشیخ مستطاب
گاهی مجاهد و سرباز انقلاب
تاریخ این دیار
مسحور شاه و شیخ و شیطان است
مرعوب خرافات خرخندان
مسموم نیش عقرب قدرت
مغلوب مغز نیندیشمند در فترت