غارها (Caves) غارها (Caves) یکی از زیباترین و با اهمیت ترین شاهکارهای طبیعت در جهان بشمار میروند. این شاهکارها که اغلب در دل کوههای مرتفع و سلسله جبالها تشکیل شده اند بیشتر حاصل تجزیه و تخریب سنگهای آهکی توسط آبهای نفوذی حاصل ازبارندگیها و نزولات جوی میباشند.
آثار باقیمانده از انسانهای اولیه دوره نوسنگی در درون غارها نشان میدهد که این آشیانه های طبیعی، قرنها محل زندگی و مأمن اصلی انسانهای اولیه بوده است.
غار شناسان دربازدید های اخیر خود توانسته اند آثاری ازحضور انسانهای اولیه در غار (سام) گیلان بدست آورند. همینطور در غاری درنزدیک شهر (وینکونسین) آمریکا موفق به کشف استخوان انسانهای ماقبل تاریخ شده اند.
کشف نقاشیهائی با رنگ روغن در غار (بامیان) درنزدیکی شهر بامیان (افغانستان) نشان از وجود زندگی انسانهای اولیه دراین غارها میدهد.
درارتفاعات شمال ایران مانند البرز به غارهای (زرافشان)، (یخ مراد)، (سام) درگیلان و غار (اسپهبد خورشید) در مازندران برمیخوریم. ودر سلسله جبال زاگرس میتوانیم بعنوان نمونه از غارهای (علی صدر) در همدان، غار (کرفتو) در کردستان نام ببریم.
در دنیای امروز غارها و زیبائیهای شگفت انگیز آنها که اغلب توأم با عجایب وافسانه های قدیمی میباشد رشته ای از ورزشهای سرگرم کننده بنام (غارنوردی) بوجود آورده که دربین کوهنوردان وجمع آوری کنندگان آثار باستانی علاقمندان بسیاری دارد و هرساله توریستهای بسیاری چه از ایران و چه از کشورهای خارج از آنها دیدن میکنند.
--------
در سال 1329 فرصتی دست داد تا با استفاده از تعطیلات آخر تابستان باتفاق گروهی از اعضای باشگاه نیرو وراستی (تهران) برای بازدید یکی از غارهای ناشناخته ایران برویم.
از آنجائیکه شرکت دراین برنامه از طرف باشگاه نامبرده آزاد ذکر شده بود لذا تیپهای مختلفی از نظر سنّی و شغلی وبا تحصیلات متفاوت برای شركت دراین برنامه نامنویسی کرده بودند که البته سرپرستی گروه را چند كوهنورد با تجربه باشگاه بعهده داشتند.
از دوران کودکی، کوهنوردی و بازدید از غارها یکی از تفریحات مورد علاقه من بود، زیرا در اینگونه سفرها فرصت اینرا داشتم تا از روستا ها و مناطقی دیدن كنم كه درشرایط عادی امكان رفتن بدانجا را نمییافتم. دراین سفرها میتوانستم با نحوه زندگی مردم روستاها، خصوصیات و علایق آنها آشنا شوم كه این امر بیش از هر چیز برای من جالب و آموزنده بود.
هنگامیکه باخبر شدم چند تن از دوستان و همکاران قدیمم نیز قبلا" برای شرکت دراین برنامه ثبت نام كرده اند عزمم برای رفتن بیشتر شد چون فرصتی دوباره دست میداد تا در طول مسافرت دیدار دیگری از نزدیك با هم داشته باشیم.
هدف از این برنامه بازدید وآشنائی با وضعیت غاری در دهکده دوزج - نزدیک شهر همدان - بنام "بوحیره" بود و حد اکثر سه روز برای رفتن و بازگشتن این برنامه زمان گذاشته بودند. این غار تا آن زمان بازدید نشده و ناشناخته مانده بود لذا بازدید از آن برای تمام افراد گروه جالب و هیجان آور محسوب میشد.
روز حرکت، اتوبوس حامل گروه كه شامل دوازده نفر بود از مقابل كوچه باشگاه در خیابان شاه آباد (جمهوری فعلی) بسوی همدان حركت كرد. سرپرستی گروه را سه نفر کامند دولت که از کوهنوردان قدیمی باشگاه بودند بعهده داشتند. ناگفته نماند که یک دانشجوی سال آخر دانشکده پزشکی با وسائل کمکهای اولیه نیز جزو اعضای گروه بود تا چنانچه حادثه غیر منتظره ای برای افراد گروه پیش آید مشکلی از نظر اقدامات اولیه دربین نباشد.
در آنزمان هنوز ازجادّه های آسفالته خبری نبود و اتوبوسها نیز مثل امروز مدرن و شیك وراحت نبودند، جادّه ها خاكی و پر دست انداز بود و سرعت وسائط نقلیه از شصت و یا هفتاد كیلومتر در ساعت تجاوز نمیكرد و چنانچه اتوبوس و یا وسیله نقلیه دیگری در جاده جلوتراز شما حركت میكرد بدلیل ایجاد گرد و غبار ناشی از خاك بستر جادّه بسختی میشد از آن سبقت گرفت ناچار یا بایستی راننده سرعت را آنقدر كم میكرد تا مسافران از گرد و غبار آن در امان بمانند و یا لازم میآمد تا رسیدن بیك قهوه خانه سر راه مقدار زیادی گرد خاك نوش جان كنند زیرا حتّی بستن شیشه های كناری اتوبوس نیز نمیتوانست از ورود خاك بداخل آن ممانعت کند.
اتوبوس هنگام ظهر در قهوه خانه "آوج" برای استراحت وخوردن غذا توقّف نمود، فرصتی بود تا سر و روی خاك آلوده خودرا شسته و غذائی بخوریم و ضمنا" با تنفّس هوای تازه و شستشوی ریه ها خود را برای باقیمانده راه آماده نمائیم.
پس ازخوردن غذا چون آماده رفتن شدیم خبر یافتیم بدلیل پنجرشدن یكی از طایر ها حركت قدری به تأخیر افتاده است. با اینكه تأخیر در رسیدن بمقصد ممكن بود مشكلاتی برایمان ایجاد كند ولی چون با لاستیک پنجر امکان رانندگی نبود بناچار در گوشه قهوه خانه نشستیم و منتظر ماندیم.
ساعت دو بعد از ظهر با آماده شدن اتوبوس بسوی همدان و دهكده "دوزج" كه مقصد ما بود براه افتادیم و نهایتا" ساعت شش بعد از ظهر خسته و كوفته از تکانهای اتوبوس به میدان دهکده رسیدیم.
بلافاصله پس از ورود از اهالی ده سراغ خانه كدخدا را گرفتیم تا او ما را در یافتن محل سكونت یاری دهد ولی بدبختانه بما خبر دادند که او بشهر رفته و معلوم نیست چه موقع باز میگردد. چون شب نزدیک میشد بناچار تصمیم گرفتیم بکمک اهالی روستا محلّی برای اقامت پیدا کنیم.
روستائیان كه از برنامه ما بی اطلاع و از ورود گروهی نا آشنا به دهكده خود حیرت كرده بودند بدور ما جمع شده هریک سؤالی در مورد منظور ما از آمدن بآنجا میکردند. وقتی برایشان توضیح میدادیم كه برای بازدید غار "بوحیره" آمده ایم حیرتشان دوچندان میشد چون باور نمیكردند غارشان آنقدر مهم باشد كه گروهی از تهران برای دیدن آن آمده باشند.
مدّتی وقت ما صرف توضیح برنامه مسافرتمان به بعضی ازآنها شد و چون نتیجه ای درجهت یافتن محل سكونت نگرفتیم و از كدخدا نیز خبری نشد ناچار در گوشه ای از میدان نشستیم تا مشورتی با یكدیگر كرده برای گذراندن آنشب تصمیم بگیریم چرا كه شب را بایستی در محلی بیتوته میکردیم. روستائیان نیز بدون اینکه کمک دیگری درمورد یافتن محلی برای اسکان ما بکنند اطراف ما بانتظار نشسته بودند.
بعضی از افراد گروه با خود كیسه خواب و پتو داشتند و میتوانستند بساط خودرا درگوشه ای پهن کرده بخوابند ولی چون همه افراد این امكان را نداشتند ناچار همانطور در گوشه ای منتظر نشستیم.
چیزی نگذشت که هوا تاریك شد وچراغ تنها مغازه دهکده نیز خاموش و میدان درتاریکی مطلق فرو رفت و پس از آن تنها روشنائی که گهگاه نشان از وجود روستائیان دراطرافمان میداد نوری بود که از روشن و خاموش شدن آتش چپق آنها برمیخاست و ما میتوانستیم بفهمیم که آنها هنوز در اطراف ما نشسته و منتظرند ببینند ما چه میکنیم.
دراینموقع یکی از سرپرستان گروه برای روشن کردن فضای جمع چراغ گازی خودرا از کوله پشتی بیرون آورد و کبریتی بآن زد واز ما خواست تا روشن شدن وضعیت از جایمان تکان نخوریم.
(معمولا" دراینگونه مسافرتها سرپرست گروه از طریق باشگاه قبلا" با پاسگاه ژاندارمری محل و یا شهرداریهای ناحیه تماس میگرفت و جائی برای سكونت افراد گروه تهیه میكرد ولی متأسّفانه در این سفر این امر انجام نگرفته و مشكل ایجاد كرده بود).
در اینموقع كه خستگی و خواب میرفت تا افراد گروه را از پای درآورد ناگهان سر وكلّه مرد جوانی پیدا شد و وقتی از هویت گروه و برنامه آن مطلّع شد ضمن عذرخواهی از اینكه زودتر نتوانسته خودرا بآنجا برساند گفت: "من مباشر مالك این روستا هستم، او شنیده كه شما باین ده آمده اید مرا فرستاده تا از شما خواهش كنم چنانچه ممكن است بمنزل او آمده و مهمانش باشید".
یكی از سرپرستان گروه پس از مشورت با سایر اعضاء ضمن تشكر از او با خوشحالی دعوت ارباب را قبول و همگی وسایل خودرا برداشته عازم منزل او شدیم.
دو اطاق بزرگ در منزل مالك یا ارباب كه بشكل قلعه ای در كنار ده قرار داشت در اختیار ما گذارده شد و خود ارباب نیز ساعتی بعد برای دیدن ما آمد، معلوم بود او هم از ورود نا بهنگام گروه ما حیرت كرده و برای اطمینان از چند و چون قضیه بدیدار ما آمده بود.
سرپرست گروه پس از تشكر از او بمناسبت جا و مكان، خیلی ساده برایش توضیح داد كه ما كوهنوردان باشگاه "نیرو و راستی" هستیم و برنامه ای برای بازدید غارهای ایران داریم که در هر فرصتی بدیدن یكی از آنها میرویم و این بار نوبت غار "بوحیره" دراین منطقه میباشد.
من بوضوح حس كردم كه ارباب از توضیحات او قانع نشده و تظاهر بقبول مطلب میكرد چون در جواب او اظهار داشت. "این غار بسیار کوچک است و فكر نمیكنم دیدنش برای شما چندان جالب باشد" وبعد وقتی احساس کرد توضیحش برای ما قانع کننده نبوده است، اضافه کرد: "بهرحال چنانچه تصمیم قطعی بدیدن آن داشته باشید فردا دونفر را همراه شما میفرستم تا دهانه غار را نشانتان بدهند".
در خاتمه چون اطمینان یافت خطری از جانب ما منافع اورا تهدید نمیكند گفت: "چون میدانم فردا گرفتار هستید برای فردا شب شام مهمان من باشید، امیدوارم دعوتم را قبول كرده برای شام به قسمت دیگر قلعه بمنزل من بیائید، ضمنا" دستور داده ام صبحانه را همینجا برایتان آماده كنند و چنانچه چیز دیگری هم احتیاج دارید بگوئید در اختیارتان بگذارند" و ما را ترك كرد.
پس از رفتن او عدّه ای از ریش سفیدان دهكده نزد ما آمدند و معلوم بود برای ارضای حس كنجكاوی خود احتیاج به اطّلاعات بیشتری در مورد سفر ما دارند. بعقیده آنها رفتن بداخل غار خالی از خطر نبود چون میگفتند سالها است كسی پا بداخل آن نگذاشته و معتقد بودند در بعضی از شبها از داخل غار صدای شیون و گریه بگوش میرسد. بعضی از آنها معتقد بودند كه این غار محل زندگی "اجنّه" و "از ما بهتران" است.
یكی از آنها میگفت: "در زمانهای قدیم دزدان در داخل این غار زندگی میكرده اند و دشمنان خودرا بداخل غار برده سر میبریدند". نهایت اینكه ما متوجّه شدیم درعین حال كه خود آنها این داستانها را درمورد غارشان باور دارند ولی ضمنا" سعی میكنند درصورت امكان ما را از رفتن بداخل آن منصرف نمایند.
چون صحبت آنها بدرازا كشید و شب هم به نیمه نزدیك میشد سرپرست گروه از آنها خواهش كرد بهتر است حالا بخانه های خود رفته و شب بعد پس از بازدید از غار برای گرفتن اطّلاعات بیشتر نزد ما بیایند.
صبح روز بعد پس از صرف صبحانه به اتّفاق دو راهنما روانه محل غار شدیم و پس از یكساعت راه پیمایی بدامنه كوه نسبتا" بلندی رسیدیم. یكی از راهنمایان دهانه سوراخی را در ارتفاع سیصد متری از سطح زمین نشان داد و گفت: "آن دهانه غار است" و راه باریكی را با دست نشان داد و اضافه كرد: "این راه مستقیم بدهانه غار میرسد".
سرپرست گروه كه مرد شوخی بود برای اینکه مرد راهنما را بیازماید که از آمدن به غار میترسد یا نه، پرسید: "مگر تو نمیخواهی با ما بداخل غار بیایی".
مرد روستائی كه معلوم بود تمایلی به آمدن ندارد قدری اورا نگاه كرد و گفت: "من كه كاری در آنجا ندارم، از طرفی شاید شما هم بخواهید تنها بداخل غار بروید" ولی بالاخره با اصرار سرپرست گروه كه گفت: "تو باید همه جا راهنمای ما باشی" قرار شد تا داخل غار نیز ما را همراهی كند.
پس از قدری راه پیمائی و صعود دردامنه کوه به مدخل غار رسیدیم. دهانه آن بشكل سوراخی با قطر حدود یك متر بود كه با شیبی حدود هفتاد و پنج درجه پائین میرفت. قرار شد هشت نفر از اعضاء گروه بانضمام مرد راهنما بداخل غار بروند، سه نفر دیگر بارتفاعات اطراف صعود كرده بررسی نمایند كه غار منفذ هواكش و یا دهانه دیگری نیز دارد یا خیر و یكنفر دیگر برای حمایت از سایرین كه لازم بود با طناب بداخل سوراخ دهانه غار بروند در بیرون بماند. او ضمنا" فرصت داشت گزارش سفر گروه را از هنگام حركت تا آنموقع درآنجا تهیه نماید.
لوازمی مثْل چراغ قوّه، نوار منیزیم، كاه و یا قوطی رنگ برای علامت گذاری راهروهای احتمالی، كلنگ كوچك كوهنوردی، طناب و دوربین عكاسی و مقداری وسائل ضروری دیگر را كه در داخل غار لازم داشتیم در كوله ها نهاده و در ساعت یازده صبح یك بیك از دهانه غار پائین رفتیم.
عمق راهروئی که ما را تا انتها رساند چیزی حدود هشت متر بود، پس از رسیدن بكف آن یك گالری وسیع بطرف راست میرفت كه میتوانستیم براحتی و ایستاده در آن قدم برداریم، درانتهای آن گالری غار بدو شعبه تقسیم میشد. قرار گذاشتیم یكدسته چهارنفری بداخل شعبه راست و دسته دیگر شعبه چپ را بازدید نمایند.
من باتّفاق سه نفر دیگر و مرد راهنما به شعبه چپ رفتیم كه این راهرو نیز پس از مدّتی براهروهای دیگری منشعب گردید. از آنجا مجبور شدیم برای گم نکردن راه هنگام بازگشت در كف راهروها کاه بپاشیم وبرای علامتگذاری روی دیوارها از رنگ استفاده کنیم.
بعضی از راهروها وسیع و بعضی بسیار باریك و كم ارتفاع بودند بطوریكه برای عبور مجبور میشدیم خمیده و گاه روی زانو بجلو برویم. گاهی دیوارها خشك وگٌاهی بواسطه نفوذ آب مرطوب بودند و حركت در كف راهروها نیز بدلیل رطوبت و لغزندگی آن بكندی صورت میگرفت.
در انتهای یكی از راهروها راه باریكی با شیب تند بسمت بالا میرفت، یكنفر را كه جثه ای كوچك داشت بالا فرستادیم كه پس از چند دقیقه بازگشت و خبر داد طول آن راهرو بیش ازچند متر نیست.
لاجرم راهرو دیگری را انتخاب و حرکت را ادامه دادیم. در آن راهرو مقداری استخوانهای ریز و درشت پیدا كردیم و حدس زدیم بایستی متعلّق به جانورانی باشد كه گویا در تعقیب یكدیگر بداخل غار آمده و دربازگشت موفق نشده اند خودرا از دهانه سوراخ ورودی بالا بكشند و در همانجا مانده و از گرسنگی مرده اند. حدس زدیم صدای شیون و گریه ای كه روستائیان شبها از داخل غار می شنیده اند مربوط به جانورانی بوده كه در داخل غار به تله افتاده و زوزه میکشیده اند و روستائیان آنرا حمل بر صدای "اجنه" و "شیاطین" میكرده اند.
غار مزبور که بر اثر نفوذ زه آبها در درز و شكاف سنگهای آهکی و تجزیه و تخریب آنها درطول زمانهای طولانی تشکیل شده بود مناظر زیبائی از رنگهای مختلف را - که حاصل تجزیه مواد معدنی و رسوب گذاری دوباره آنها - در درز وشکاف سنگها بوجود آورده بود. در بعضی از گالریها كه وسیعتر بودند تیغه های بلندی ازآهك (استلاكتیت) از سقف آویزان و منظره زیبائی ایجاد کرده بود.
با اینكه هوا در داخل غار باندازه كافی وجود داشت ولی چون بعضی از افراد احساس تنگ نفس میكردند و اغلب گالریها را نیز بازدید کرده و مطمئن بودیم راهرو دیگری برای بازدید باقی نمانده است پس از گرفتن چند عكس یادبود با یكدیگر در شعله نوار منیزیم تصمیم به بازگشت گرفتیم.
هنگام بازگشت راه خودرا از روی ذرّات كاه و رنگهای روی دیوار راهروها تعقیب میكردیم ولی متأسّفانه در یك مورد پس ازمدّتی عبورازچند راهرو مجددا" بمحل اوّلیه خود رسیدیم ودریافتیم یكی از راهروها را دور زده ایم كه این امر بیشتر از همه مرد راهنما را هراسان نمود. در بار دوّم با قدری دقّت راه صحیح را از روی علامات روی دیوارها یافته بحرکت ادامه دادیم و پس از مدّتی بانتهای سوراخی كه بدهانه غار ختم میشد رسیدیم و در آنجا با كمك طناب یك بیك از غار بیرون آمدیم.
با دیدن نور خیره كننده آفتاب در بیرون غار ناچار شدیم برای مدّتی چشمان خودرا بسته در مدخل غار بنشینیم و با چند دم و بازدم عمیق ریه های خودرا ازهوای تازه بیرون غار پر کنیم.
دیگر دوستان ما كه به شعبه های دیگر غار رفته بودند قبل از ما بازگشته و در بیرون انتظار ما را میكشیدند. عدّه زیادی از روستائیان نیز در نزدیك دهانه غار نشسته و بی صبرانه انتظار خروج ما را داشتند و با دیدن ما و مرد راهنما بدور او حلقه زده جویای شرح وقایع شدند.
ساعت پنج بعد از ظهر بمنزل باز گشتیم و پس از رفع خستگی خودرا برای رفتن بمنزل ارباب آماده نمودیم. گزارش سایر افراد گروه كه برای كاوش باطراف رفته بودند نشان میداد غار هیچگونه روزنه و یا منفذی غیر از آنچه ما بعنوان دهانه از آن استفاده كردیم ندارد.
پس از یكروز غار پیمائی با پذیرائی گرم ارباب شب خوبی را گذراندیم. ارباب پس از شنیدن شرحی در مورد وضع غار چون خیالش تا اندازه ای از بابت مأموریت ما راحت شده بود گفت: "من میدانستم چیز جالبی در غار پیدا نخواهید كرد" - احتمالا" فكر میكرد ما بدنبال یافتن گنج و یا دفینه ای بآنجا رفته بودیم - و اضافه كرد: "اگر قبلا" بمن اطّلاع داده بودید من خودم چند نفر را میفرستادم تا از غار بازدید كرده نتیجه را باطلاعتان برسانند".
مالك در ادامه توضیحاتش گفت: "در این حوالی و در روستاهای دیگر از این قبیل غارها زیاد است، اگر بخواهید من میتوانم از ریش سفیدان اینجا محل دقیق آنها را برایتان بگیرم" كه با اظهار علاقه سرپرست گروه قرار شد روز بعد صورتی از نام و محل غارهای موجود در آن نواحی را برای ما تهیه نمایند.
سپس ارباب كه گویا هنوز در مورد هویت ما اطمینان كامل حاصل نكرده و ما را مأموران امنیتی حكومت میپنداشت شروع بشرح خدمات و نیكوكاریهایش نسبت به رعایا و روستائیان نمود و گفت كه برای بهبود وضع آنها از ساختن راه و كمك بتأسیس مدرسه ابتدائی درمنطقه و تهیه كود شیمیائی و تعمیر قنوات از بذل مال و جان دریغ ندارد و در صورت لزوم خودش بآنها وام میدهد و اضافه كرد: "سال گذشته با هزینه خودم یك مسجد برای اهالی ساختم و از یكی از روحانیون سرشناس نیز دعوت كردم تا ماهی یكبار برای ایراد وعظ و خطابه باین روستا بیاید كه البتّه خودم هم همیشه در صف اول مسجد حاضر شده به صحبتهای ایشان گوش میدهم" و نهایتا" پی بردیم ارباب تا حالا چند بار به مكّه رفته و نماز و روزه اش هم هیچگاه ترك نمیشود.
صبح روز بعد پس از صرف صبحانه با تشكر از ارباب بخاطر مهمان نوازیهای گرمش و با خاطراتی خوش از سفر همدان بسمت تهران حركت كردیم.
محمد سطوت
m_satvat@rogers.com
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد