هم جا، ولولهیِ شادیست
همه در آمد و شد، در تک و تاب
آن یکی،
در پیِ یافتن چیزیاست
این یکی در فکر
که چه میخواهد یار
چه نیازی دارد
تا شاید، لقمهیی شادی
ببرد با خود خانه
و من اما سخت افسرده و دلتنگم
غربتی در دل من جاریست
میخراشد، جان و تنم
و دلم میخواهد
که در این غربت شب
در بَرِ شادترین کاجِ لبِ جوی خیال
زیرِ سپیداری از برف
پلک بر چشم نهم
و بخوابم آرام، آرام
دو یا سه زنگی که از آن سو میآید،
خلوت تنهایی من میشکند
زن تنهایی است
که در میهن خود تنهاست.
" خواستم که بگویم من هنوز،
نفسی دارم، که برون آید"
و چه سخت است که کسی
در میهن خود
دلِ تنهایش،
در غربتِ قربت باشد.
باز زنگ تلفن
سه یا بیش،
در تپش خواهد بود؟
من دلم سخت میگیرد
غربت او میشنوم
میبویم
سختتر از غربت من.
کریم بهجت پور 10/12/2010
******
کل یاس
گل یاسم، تو به من، از بر خود
که پر از خاطره هست
که گهی، یأس و دگرباره به دل،
برگههای خوشِ یاسِ بر خود میپاشی.
ومن اما، در یأس و یاس
سخت در کشمکشم.
نفسی می ماند آیا،
که به بویم،
بویِ یاسِ تن تو؟
رمقی خواهد ماند،
که ببوسم لب خندان ترا،
و دگر بارهِ در آن گودی چشمانِ ترت
عشق را خواهم دید.
و به آن موج دلاویز سرت
شوق نوازش خواهم زد
گل یاسم چه کنم
دیرپاییست که چکاوک به سفر رفته است
هدهد مرغ صحر، پیدایش نیست
باد سردی در افق پیداست
رفته رفته تن من میگیرد
سوز سرما را میشنوم
که به بالا میآید
ولی اما دل من،
گرمیه دیرین را،
در وجودِ بر تو میجوید
چونکه عشق تو در آن جاریست
کریم بهجتپور (هانوفر آلمان)
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد