شهروند: متن زیر مقدمه ٢٠ دقیقه ای سعید رهنما در بحث با محمدرضا شالگونی در زمینه «چپ و جنبش كارگری: دو دیدگاه» است كه در تاریخ یكشنبه ٢۵ نوامبر در تورنتو برگزار شد.
مبارزات كارگری در ایران از دوران ایجاد صنعت مدرن در كشور، كه تقریبا عمری صد ساله دارد، آغاز می شود، لیکن تاریخ جنبش کارگران صنعتی بسیار کوتاهتر، منقطع و گسسته است. ما فقط در چهار دوره مشخص تاریخی، هنگامی که قدرت مرکزی حكومت به خاطر بحران های بزرگ سیاسی دچار ضعف و ناتوانی بوده، شاهد تلاش متشکل فعالین کارگری و جنبش کارگری در ایران بوده ایم: دوره قبل از دیکتاتوری رضا شاه، دوره اوایل محمدرضا شاه، دوران كوتاه زمام داری دکتر مصدق، و دوران تدارك انقلاب بهمن تا استقرار كامل رژیم جمهوری اسلامی.
در همین دوره های كوتاه نیز، كه جمعاً كمتر از دو دهه را تشكیل می دهند، جنبش كارگری در رابطه با سطح محدود توسعه اقتصادی و صنعتی كشور، ضعف كمی و كیفی طبقه كارگر، و عدم وجود دموكراسی و آزادی های سیاسی، و ضعف نیروهای چپ وسعت چندانی نداشت. همین چهار عامل ضعف صنعتی، ضعف طبقه كارگر، ضعف چپ، و ضعف دموكراسی، تعیین كننده و تبیین كننده وضعیت كارگران ایران است، كه من در اینجا به یكی از آنها كه در رابطه با سازمانهای چپ است، می پردازم.
جنبش کارگری ایران در طی سالها مبارزه رهبران کارگری شایسته ای را در میان خود پرورش داده است لیکن بزرگترین ویژگی این جنبش حضور و نقش فعال سازمان های چپ در این جنبش است و عمده ترین تشكل ها توسط احزاب و سازمان های سیاسی شکل گرفتند، از جمله “شورای مرکزی اتحادیه های کارگران”، «شورای متحده مرکزی»، و نیز شوراهای عمده در زمان انقلاب.
البته به طور استثنائی عكس موارد فوق نیز مطرح بوده و برخی از فعالان کارگری نقش رهبری سازمانهای سیاسی را بر عهده گرفته اند. یکی از نمونه های بارز آن اسکندر صادقی نژاد و جلیل انفرادی از كارگران سندیکای فلزکار و مکانیک، از رهبران گروه جنگل وابسته به سازمان چریك های فدایی خلق ایران بودند.
حضور گسترده سازمانهای چپ در تشکل های کارگری نقش و تاثیری دو گانه داشته. از یک سو نقشی مثبت و از سوی دیگر نقشی منفی. نقش مثبت اش این بوده كه در غیاب آگاهی های سیاسی و اجتماعی لازم در میان فعالان کارگری، که آن هم ناشی از سرکوب های بی امان سیاسی و کمبود تجربه در انجام کارهای اتحادیه ای بوده، حمایت و دخالت نیروهای چپ از بیرون، به تشکل یابی طبقه کارگر كمك می کرد تا آنها بتوانند به طور موثرتر مطالبات خود را بیان کنند. نقش منفی آن این بود که جنبش کارگری استقلال خود را از دست می داد و دنباله رو سیاستهای سازمان های چپ و قربانی دعواها و اختلافات درونی این تشکل ها می شد. این وضعیت متناقض سرنوشت جنبش کارگری را در دوره های کوتاه فعالیت اش، رقم می زد.
ویژگی اصلی این دوره ها نبود اتحادیه های مستقل و سراسری كارگری بود، و سندیكاها هم تماماً صنفی و محدود به كارگران ماهر حرفه های خاص خود بودند.
در دوران انقلاب نیز در غیاب اتحادیه های كارگری، و در غیاب مدیران كارخانجات كه یا فرار كرده، یا خانه نشین شده، كارگران و كارمندان كنترل كارخانجات را به دست گرفته، و سرانجام شوراهای كار تشكیل دادند، شكل جدیدی از تشكل كارگری به وجود آمد كه به دلیل همان چهار ضعف اساسی (ضعف دموكراسی، صنعتی، كارگری، و چپ) نتوانست دوام آورد. من بعدا به این خواهم پرداخت.
سازمان های گوناگون چپ كه به درستی خود را مدافع طبقه كارگر می دانند، در تمام دوره های یاد شده، علی رغم همه تفاوت های ظاهری، در رابطه با طبقه كارگر دچار توهم و سردرگمی بوده اند. این را به وضوح در دوران انقلاب و بعد از آن شاهد بودیم.
اساس و مبناهای این سردرگمی ها هنوز هم ادامه دارد كه من در اینجا به چهار جنبه از آن، در چهار سطح مفهومی، سطح تشكل صنفی، سطح تشكل سیاسی، و سطح استراتژیك اشاره می كنم.
سطح مفهومی: طبقه كارگر كدامست؟ با آنكه سازمان های چپ تعریف دقیقی از طبقه كارگر ارائه نداده اند، اما اغلب به طور ذهنی عمدتا كارگران یدی مزدبگیر یا به اصطلاح یقه آبی را در نظر دارند و آنها از كاركنان غیر یدی كه خرده بورژوا یا طبقه متوسط می دانند جدا می كنند. اگر چنین باشد كارگران یدی دیگر اكثریت نیروی كار را تشكیل نمی دهند و به حساب ما فقط ٢٨ درصد نیروی كار هستند و طبیعتاً این اقلیت نمی تواند اهداف استراتژیكی را كه اغلب سازمان های چپ مد نظر دارند، عملی سازد.
“راه كارگر” از قضا از معدود سازمانهائی است كه حیطه طبقه كارگر را برای خودش تعریف كرده و در سند سیاسی اخیر خود به وضوح اشاره دارد كه «این نظر كه طبقه كارگر محدود به كارگران یدی است و عمدتا در بخش صنعت است … را باید كنار گذاریم»، چرا كه این بخش «امروزه یك اقلیت بیش نیست». نیز تاكید دارد كه دیدگاه های «ایدئولوژیك و رومانتیك» طبقه كارگر را نیز باید كنار گذاشت. این بسیار نظر درستی است. اما راه كارگر عواقب سیاسی و استراتژیك شمول همه كاركنان یدی و غیر یدی را در یك طبقه واحد تحلیل نمی كند. واضح است كه چنین طبقه واحدی تنوع عظیمی از اقشار مختلف با درآمدها، موقعیت ها، خواست ها و سلیقه های بسیار متفاوت را در بر می گیرد، و برخورد سیاسی یكسانی به آنها نمی توان كرد. البته تردید نیست كه خود كارگران یدی نیز طیف متنوعی را تشكیل می دهند، اما وسعت تنوع در میان تمامی كارگران یقه سفید و آبی بسیار فراوان است و متشكل كردن آنها سیاست دیگری را می طلبد.
تاكید همه سازمانهای سیاسی چپ بر تحلیل طبقاتی است، اما جز اشارات كلی به طبقات تحلیل دقیقی ارائه نمی شود، و تحلیل هائی هم كه در عرصه آكادمیك عرضه می شود جدی و مورد استفاده قرار نمی گیرد. مثلا چند سال پیش ما (هایده مغیثی و من) تحلیلی آماری در نشریه سوشالیت رجیستر منتشر كردیم، كه بر كنار از افراد، سازمان ها برخوردی به آن نكردند. یا اخیرا تحلیل جامع تری از طبقات ایران توسط فرهاد نعمانی و سهراب بهداد منتشر شد، كه باز بجز برخوردهای انفرادی، هیچ سازمان سیاسی چپ به آن برخورد نكرده. این تحلیل بسیار مفصل و مهمی است كه قاعدتاً باید توجه سازمانهای چپ طبقه كارگر را به خود جلب كرده باشد، ولی چنین نبوده. البته من توافقی با پاره ای از قشربندی ها و تحلیل های این دوستان ندارم و در مقاله ای كه زیر چاپ است به اختصار به آنها اشاره كرده ام، از جمله اینكه كارگران ماهر را جزو طبقه كارگر قلمداد نكرده، و تنها كارگران غیر ماهر و نیمه ماهر و اقشار پائین كارمندی را جزء طبقه كارگر به حساب آورده، و یا تعریف شان از بورژوازی هر آن كسی است كه یك نفر یا بیشتر را استخدام كند، و موارد دیگر. به هر حال اینها همه بحث های بسیار مهمی است و كاربردهای عملی و سازمانی مهمی دارد و سازمانهای چپ باید به طور جدی به آنها بپردازند.
سطح سازمانی و تشكل صنفی: اغلب سازمانهای چپ بر وجود تشكل های مستقل كارگری تاكید دارند، اما درك روشنی را از آن ارائه نمی دهند. تاكید بر استقلال نیز تنها در رابطه با دولت مطرح بوده، حال آنكه استقلال واقعی باید هم از دولت و هم از احزاب، از جمله سازمانهای چپ باشد.
نوع تشكل كارگری نیز در نوشته های سازمانهای چپ چندان مطرح نبوده. در ایران تاریخا اکثر تشكل ها، سندیکاهای صنفی (یا كرافت یونیون) بودند که فقط کارگران ماهر یک صنف و حرفه مشخص را در خود متشکل می كردند. سندیكاها و اتحادیه ها نیز اتحادیه های واحدی یا تك كارخانه ای (یا هاوس یونیون) بوده اند. حال آنكه اتحادیه های مهم در جهان «سندیكاها یا اتحادیه های صنعتی» (یا ایندستریال یونیون) هستند، كه هیچ سازمان سیاسی چپ به آنها نپرداخته. البته تنها استثنا نوشته های قدیمی رضا روستا و حزب توده، در این زمینه است كه اشاراتی به این نوع اتحادیه ها دارند. یك نمونه عقب ماندگی جنبش چپ ایران در رابطه با تشكل های كارگری این است كه ما حتی بسیاری از اصطلاحات ابتدائی و متداول در جنبش ها و تشكل های كارگری جهانی را در زبان فارسی نداریم.
”اتحادیه های صنعتی” تمام کارگران یک صنعت و حرفه را بدون در نظر گرفتن درجه مهارت فنی و حرفه ای، در یک اتحادیه سراسری و یا محله ای سازماندهی می کند. مثل سی ا دبلیو در كانادا، س ژ ت در فرانسه و امثالهم. البته واضح است كه اتحادیه های صنعتی سراسری نیاز به فضای سیاسی دارد كه حق تشكل و دیگر آزادی های مربوط به آن را محترم شمارد، و ایران همیشه از آن محروم بوده، و از این رو همانطور كه بعدا اشاره خواهم كرد، مبارزه برای دموكراسی سیاسی در راس تمام مبارزات قرار دارد.
در دوران انقلاب اغلب نیز سردرگمی در مورد شوراها بود، و با آنكه اغلب شوراهای مهم توسط هواداران سازمانهای چپ به وجود آمده بود، بسیاری به غلط تصورشان از شوراها “سویت ها”ی دوران انقلاب روس بود. شوراهای ایران بر خلاف”سویت ها” ارگان های قدرت سیاسی نبودند که کارگران، سربازان و ملوانان را در تمام سطوح سازماندهی کنند. اگر بخواهیم شوراهای ایران را با تجربه انقلاب روسیه مقایسه کنیم، میتوان گفت که شوراهای کارگری و کارمندی ایران شبیه “کمیته های کارخانه” در روسیه بودند که در کارخانه شکل گرفت و بعدها فعالیت آنان توسط استالین ممنوع شد.
بسیاری نیز”شوراها” را بمثابه ابزاری برای “کنترل کارگری” تلقی می کردند، بی آنكه به دور از اینهمان گوئی های رایج، منظور خود را از كنترل كارگری روشن كنند. مثلا اینكه آیا كنترل كارگری با مالكیت كارگری نیز همراه است یا نیست، و پیامدهای تركیب یا عدم تركیب مالكیت و كنترل كدامند؟ یا آیا نهادهای سراسری ملی مثل نفت، راه آهن و برق نیز تماما و تنها توسط كارگران آن واحدها باید اداره شوند، یا توسط دولت یا نهاد های دیگر، و پیامدهای هركدام؟ به هر حال شوراها در آن شرائط بحرانی در صنایع فاقد اتحادیه فعالیت می کردند و تلاش داشتند که هم وظایف اتحادیه ها را که دفاع از حقوق کارگران و مطالبات اعضای خود بود را پیش ببرند و هم به عنوان شوراها به عنوان تشکلات مشارکتی عمل نمایند.
مجاهدین و سازمانهای متفاوت چپ مانند فداییان، راه کارگر، حزب توده، پیكار و دیگر گروهای چپ، بدون اینکه درک روشن و درستی از شوراها داشته باشند هر کدام دیدگاه ها و نظرات خاص خود را در مورد “شوراها” داشتند. هواداران این سازمانها در شوراها فعال بودند و هر کدام حامل سیاست های مغشوش سازمان های خود در شوراها بودند. آنان در اساس درک درستی از یک تشکیلات دمکراتیک کارگری و کارمندی نداشتند. از بزرگترین مشکلات درونی، اختلافات ایدئولوژیک در درون این شوراها بود.
سازمان های چپ هر كدام در طرح خواست های بهتر و بالاتری برای كارگران با هم رقابت می كردند. نمونه آن قانون كار مترقی فدائیان بود كه در مقابل قانون كار ارتجاعی توكلی و قانون كار زمان شاه به وسعت مطرح شد. قانون كار مترقی كه از قضا خود من از طراحان اصلی اش بودم بدون واقعیت های زمانه به شكلی ایده آلیستی طرح شده بود.
چپ از سابقه شوراهای كار در دیگر نقاط جهان نیز اطلاع درستی نداشت. اینكه در هر جا كه به وجود آمدند عمر كوتاهی داشتند و تنها در جمهوری وایمار بود كه عمر طولانی تری داشتند، آنهم به خاطر تغییر ماهیت از شورای اداره كننده به شورای مشورتی.
به هر حال علی رغم قدرت شوراها، با قدرت گرفتن رژیم پس از بحران گروگانگیری و سپس جنگ ایران و عراق، رژیم توانست شوراهای کارگری و کارمندی را سرکوب نماید، و “شوراهای اسلامی” جایگزین شوراهای واقعی کارگری شدند. با تسلط “شوراهای اسلامی” همه ما مشمول پاکسازی و اخراج سازی های جمعی شدیم.
شكست شوراها هم به خاطر سركوب دولتی، و هم به خاطر ضعف های داخلی آن و برخوردهای نادرست سازمان های چپ بود. تمام انرژی ها صرف شكلی از سازماندهی بود كه محكوم به شكست بود. من در جاهای دیگر به تفصیل به این موارد اشاره كرده ام. به جای تاكید بر شورا ما می بایست بر ایجاد اتحادیه های صنعتی تاكید می كردیم و زمینه های سازمانی آن را فراهم می كردیم، و خواهان آن می شدیم كه شوراها بازوی مشاركتی اتحادیه های صنعتی شوند. واضح است كه رژیم اسلامی اتحادیه های سراسری را نابود می كرد، اما لااقل می توانستیم برای اولین بار امكان ایجاد چنین اتحادیه های سراسری را پایه ریزی كنیم.
البته عده ای هم هستند كه ضرورت تشكل های اتحادیه ای و سندیكائی را كلا نفی می كنند و آن را مایه رشد سندیكالیسم و انحراف كارگران از هدف اصلی سیاسی خود می دانند و در خیال خود بر عمل مستقیم سیاسی كارگران تاكید دارند.
سطح سازمانی و تشكل سیاسی: در سنت چپ، طبقه كارگر نیاز به حزب خاص خود با ویژگی های خاص و متفاوت از احزاب بورژوائی دارد. این بحث كه حتی از دوران ماركس و انگلس هم مطرح بوده (در كنگره لاهه بین الملل اول)، اما عمدتا در شكل لنینی حزب طراز نوین طبقه كارگر، مطرح بوده. حزب مبتنی بر مركزیت قوی تحت لوای سانترالیسم دموكراتیك، نبود فراكسیون درونی، و در عمل یك نظام تك حزبی. البته بسیاری از چپ های جهان، بجز جریانات كوچك چپ سنتی در كشورهای كمتر توسعه یافته، یا هواداران محدودشان در غرب، چنین شیوه سازمانی را از برنامه های خود حذف كرده اند. واقعیت آن است كه تاریخا تمامی احزابی كه تحت لوای حزب طبقه كارگر به وجود آمده اند، در واقع حزب برای طبقه كارگر بوده و عمدتا توسط روشنفكران یا پیشگامان طبقه به وجود آمده، و به شكل دیكتاتوری مركزیت عمل كرده اند.
امروزه می دانیم كه در هیچ جای جهان طبقه كارگر در حزب «خودش» سازماندهی نشده و در رابطه با احزاب عمومی عمل می كند. بجز اتحادیه های ضد حزبی مثل آی دبلیو دبلیو و یا اتحادیه های آناركو سندیكالیست، بقیه اتحادیه ها در نمونه های مختلف با احزاب سیاسی عمومی همكاری می كنند. نمونه ها متفاوت اند، از جمله “اتحادیه های آنگلو” که بیشتر در انگلیس و امریکا و کانادا وجود دارند، کمتر به مقابله با کارفرما و مدیریت می پردازند. آنها در چهارچوب قوانین موجود و با تکیه به احزاب مسلط در جهت بهبود كند و تدریجی شرایط کار تلاش می کنند. نوع دیگر، اتحادیه های سوسیال دمکراتیک است که بیشتر در اروپای شمالی رواج دارد. این اتحادیه ها علاقه مند به همکاری بین اتحادیه های سراسری و سازمانها و تشکیلات مترقی و دمکراتیک هستند. نوع دیگر نمونه شوروی سابق است که در کشورهای کمونیستی سابق رایج بود که اتحادیه زیر نظر و سلطه مستقیم احزاب کمونیست و دولت بودند یا هستند. در پاره ای از کشورهای جهان سومی كه درجاتی از دموكراسی وجود دارد و اتحادیه ها فعالند، اتحادیه ها در رابطه با احزاب كمونیست و چپ عمل می كنند. در دیگر كشورهای جهان سوم، اگر اتحادیه ای وجود داشته باشد زیر سلطه و تحت کنترل دولت است. از این چند نوع به نظر من بهترین آنها، در شرایط كنونی، علی رغم همه محدودیت هایشان، اتحادیه های مرتبط با احزاب سوسیال دموكراتیك بوده اند.
سطح استراتژیك: توهم و سردرگمی دیگر مربوط به استراتژی و انتظارات از طبقه كارگر است. برای اغلب سازمان های چپ هدف نهائی به قدرت رسیدن طبقه كارگر و استقرار نظام سوسیالیستی و دیكتاتوری پرولتاریا بوده است. آنهائی كه هنوز چنین نقشی را برای طبقه كارگر قائلند سئوال های مهمی را بی پاسخ می گذارند:
ـ با كمك چه نیرو یا نیروهائی می خواهند بلافاصله انقلاب سوسیالیستی به وجود آورند؟
ـ چه نیرو یا نیروهائی «طبقه كارگر» را به وجود می آورد، و نسبت جمعیت این نیروها به نسبت كل جمعیت چیست؟
ـ آیا سوسیالیسم بدون مشاركت وسیع و حمایت قاطع طبقه كارگر و زحمتكشان می تواند استقرار یابد؟ پاسخ درست این است كه نه.
ـ آیا طبقه كارگر می تواند بدون وجود اتحادیه های مستقل كارگری بسیج شود و به جهت كسب آگاهی طبقاتی حركت كند؟ پاسخ درست این است كه نه.
ـ آیا اتحادیه های مستقل كارگری می توانند بدون وجود یك نظام دموكراتیك به وجود آیند؟ پاسخ درست نه است.
ـ آیا یك نظام دموكراتیك بدون حمایت و مشاركت احزاب مختلف نماینده طبقات و دیدگاه های مختلف می تواند به وجود آید؟ پاسخ درست نه است.
واقعیت این است كه استراتژی و آرمان دیكتاتوری پرولتاریا یك رویای غیر واقعی و غیر عملی و حتی غیر مطلوب است. به جای تكرار چنین خواستی، به نظر من با حفظ آرمان های عدالت خواهانه، در این مقطع از تحول بشر، راه درست برای بهبود شرایط كارگران دموكراسی صنعتی در قالب یك نظام سوسیال دموكراتیك رادیكال و پیشرونده است. دموكراسی صنعتی به این معنی است كه كارگران از طریق تشكل های مستقل خود و به اصطلاح چانه زنی دسته جمعی نه تنها حقوق خود را كسب می كنند و شرایط كارشان را بهبود می بخشند، بلكه به درجات مختلف در مدیریت واحدهائی كه در آن كار می كنند، نیز مشاركت می كنند. با در نظر گرفتن تضاد طبیعی که بین کار و سرمایه وجود دارد هرچه کارگران در یک جامعه قدرتمند تر و سازمان یافته تر باشند درجه بالاتری از دمکراسی صنعتی قابل دسترس است و سطح مشاركت بالاتر خواهد بود، ـ و بالعكس: در كمترین سطح، مدیریت اطلاعات را با كارگران در میان گذارد، در سطح بعدی از آنها مشورت می گیرد، در سطح بالاتر مدیران و كارگران با هم تصمیم می گیرند، و در بالاترین سطح، در شرایط خاصی كارگران به شكل خودگردانی واحد هایشان را اداره می كنند.
نیازی به گفتن نیست که دمکراسی صنعتی وابسته به دمکراسی سیاسی و حقوق تضمین شده شهروندی است. در یک جامعه غیر دمکراتیک کارگران از حق داشتن اتحادیه های واقعی محروم هستند و به همین ترتیب از داشتن قرارداد دستجمعی و قدرت چانه زنی جمعی برای بهتر شدن شرایط کار و مشارکت بیشتر محروم هستند.
سیاست مطلوب چپ در رابطه با جنبش كارگری:
خوب با این بحث ها سیاست ما چه باید باشد؟ بزرگترین درس انقلاب شکست خورده ١٣۵٧ و سی سال درنده خوئی رژیم اسلامی این است که دمکراسی و آزادی های سیاسی، آزادی اجتماع و تشکل، آزادی بیان و آزادی مطبوعات، مهمترین عوامل برای موفقیت یک جنبش ملی یا در این مورد جنبش کارگری هستند. یكی از بزرگترین ارکان یک سیستم دمکراتیک وجود قدرتمند یک جنبش کارگری است.
اتحادیه و دمکراسی یک ترکیب مرتبط به هم هستند و بین آنها رابطه ای دو جانبه وجود دارند. اتحادیه های کارگری بدون وجود دمکراسی سیاسی نمی تواند وجود داشته باشد و دمکراسی سیاسی بدون حضور اتحادیه های کارگری امکان پذیر نیست. این رابطه مرغ و تخم مرغ لازمه روند دمکراتیک است.
گام اول ادامه مبارزه بی وقفه در جهت تضعیف هر چه بیشتر رژیم جمهوری اسلامی با هدف جایگزینی كامل آن است. اگر كسانی می توانند هم اكنون بلافاصله این رژیم را، در عمل و نه در خیال، و نه با اتكاء به قدرت های خارجی سرنگون كنند، من نه تنها هیچ مخالفتی با آنها ندارم، برایشان هورا هم خواهم كشید. اما با توجه به دستگاه های عجیب و غریب و چند طبقه سركوب، ایدئولوژیك و اقتصادی این رژیم، معتقدم كه چنین امكانی در شرایط فعلی نیست، و این هیولا را باید به طور فزاینده تضعیف و سرانجام جایگزین كرد.
ضعیف شدن فزاینده قدرت مطلقه باعث خواهد شد که کارگران تشکل های نیمه مخفی را در محیط کار به وجود بیاورند و اعتصابات را سازماندهی کنند. اعتصاب مهمترین ابزاری است که کارگران و کارمندان می توانند از طریق آن خواسته های خود را مطرح نمایند و در این روند اتحادیه های مستقل خود را ایجاد و مستقر سازند.
علی رغم ضعف هایی که اتحادیه های واحدی یا “تک کارخانه ای” دارند، در مرحله ابتدایی سازماندهی می توانند قابل قبول باشند. به هر صورت با درس هایی که از دوران انقلاب می توان آموخت اتحادیه های تک کارخانه ای بدون تلف کردن زمان می بایست با دیگر اتحادیه های کارخانه های مشابه و دیگر اتحادیه های نواحی دیگر، سعی نمایند که فدراسیون های کارگری و كارمندی را شکل بدهند. همراه با ضعف تدریجی قدرت مرکزی وگسترده شدن تدریجی نهادهای دمکراتیک فدراسیون های کارگری و كارمندی از طریق کنگره های کارگری سراسری اتحادیه های مستقل خود را به وجود بیاورند و اتحادیه های تک کارخانه ای به شعبه های “محلی” (لوکال) وابسته به اتحادیه های سراسری صنعتی تبدیل شوند. كارگران و كارمندان واحدها نیز نظیر اتحادیه های بزرگ غرب می توانند به «لوكال» های مختلف یك یا چند اتحادیه سراسری وابسته شوند.
با توجه به تنوع صنایع و واحدهای اقتصادی ایران، برای نمونه می توان از اتحادیه های صنعت نفت و پتروشیمی، اتحادیه صنایع فولاد، صنعت مس، اتحادیه های حمل و نقل، ساختمان، اتحادیه های نساجی، صنایع غذائئ اتحادیه كاركنان دولت، و دیگر اتحادیه ها نام برد. در حالیکه تمرکز اصلی باید بر اتحادیه های صنعتی باشد، از آنجا كه بخش گسترده ای از صنایع ایران صنایع کوچک هستند، تشکیل اتحادیه های صنفی گوناگون، مانند اتحادیه تراشکاران و مکانیک، اتحادیه های نجارها، اتحادیه های کارگران نقاش و دیگر اتحادیه های اصناف اجتناب ناپذیر است و آنها می توانند به اتحادیه های صنعتی مورد دلخواه بپیوندند. همراه با گسترده و بزرگ شدن اتحادیه ها ، آنها می توانند شوراهای کار را به عنوان بازوی مشارکتی اتحادیه ها به وجود بیاورند و تلاش نمایند که به سوی ارتقا دمکراسی صنعتی و مشارکت بیشتر حرکت کنند.
اتحادیه های کارگری به هر اندازه هم که قدرتمند شوند نمی توانند بدون برخورداری از احزاب قدرتمند و مترقی، گسترش یابند و تاثیرگذار باشند. اتحادیه ها همگام با جنبش ترقی خواهانه مردم و هم سو با جنبش زنان، دانشجویان، معلمان و غیره در جهت استقرار یك نظام سیاسی دموكراتیك و سكولار گام برمی دارند. در چنین نظامی تمامی جریانات سیاسی، از احزاب طرفدار سرمایه، نئو لیبرال، لیبرال گرفته تا احزاب طرفدار كارگر اعم از سوسیالیست و كمونیست در حوزه عمومی در رقابتی آزادانه برای جلب حمایت مردم به سیاست های خود فعالیت می كنند. اگر سوسیالیست ها موفق شوند كه با مبارزه آگاهانه خود و با جلب حمایت اكثریت یك «ضد هژمونی» را به شكل دموكراتیك در جامعه پیش برند، و از طریق دموكراتیك دولت تشكیل دهند، آنگاه می توانند جامعه را به سوی سوسیالیسم و عدالت خواهی سراسری و دموكراتیك مورد نظرشان هدایت كنند.
تردیدی نیست كه اینها همگی پروژه های استراتژیك بسیار سخت و مشكلی هستند و به سادگی و در كوتاه مدت عملی نمی شوند. آنها كه چنین پروژه ای را نادرست و ناممكن می دانند، و راه حل را در همان پروژه چپ سنتی می دانند، یعنی«انقلاب قهرآمیز سوسیالیستی» توسط «صف مستقل طبقه كارگر» و «استقرار دیكتاتوری پرولتاریا»، باید بتوانند به طور مشخص، و نه در خیال و آرزو، نشان دهند كه چگونه و با كمك چه نیروئی پروژه شان عملی خواهد شد، و عواقب چنین نظامی چیست، و چه درس هائی از شكست این رویه در شوروی، چین، كره، كامبوج و امثالهم گرفته اند.
به طور خلاصه به نظر من استراتژی مناسب مبارزات كارگری، مبارزه همزمان در دو سطح، یعنی تلاش برای ایجاد اتحادیه های مستقل در جهت دموكراسی صنعتی در سطح واحد تولیدی و مبارزه برای برچیدن نظام غیر دموكراتیك مذهبی و استقرار و تعمیق دموكراسی سیاسی و سكولار در سطح جامعه است.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد