هموطنان ارجمند،
خانمها و آقایان محترم،
پیش از بیان هر مطلب دگر، بنده از مسئولین انجمن پژوهشگران ایران و بویژه از دوست و هموطن گرامی آقای دکتر حسین لاجوردی و همچنین از مؤسسه هنر و بازرگانی اسکاندیناوی به مدیریت شخصیت دوست داشتنی آقای دکتر عدلان پارسا سپاسگذارم که این امکان را به هیئت نمایندگی جنبش دمکراتیک یارسان نیز اعطاء فرموده اند که بتوانیم به عنوان نماینده بخشی ازقدیمی ترین شاخه ی ملت کرد گوران در جامعه ی ملازده ایران دراین کنفرانس زیر عنوان امروز و فردای ایران، حکومت غیر متمرکز، فدرالیسم ...؟ شرکت نمائیم و یک گوشه از وظایفی که برای رهائی جامعه از چنگ دیکتاتوران، به عهده ماگذاشته شده است، انجام دهیم. این وظیفه را کمیته مرکزی ج. د. ی.، و هیئت نمایندگی آن به عهده بنده گذاشته اند که در باره یکی از موضوعات، یعنی "تعریفها، مفاهیم و اصطلاحات" سیاسی، اجتماعی و فرهنگی بطورکلی ودرک برخی واژه های تخصصی درمیان قشر فعال و روشنفکر جامعه بطور اخص به عرض حضار محترم برسانم. با تأسف باید عرض کنم که وقت تعیین شده برای همه موضوعات و بویژه برای این موضوع بسیار مهم، کم است. درهرصورت آرزو دارم اگر قادر به بیان همه مسایل در طول سخنرانی و هنگام بحث و گفتگو نشدم، که بدون شک زیاد است واحتمالا با این وقت محدود نخواهم شد، در آنصورت بوسیله دیگر رسانه ها، به عرض همه هم وطنان برسد. بی تردید مشکلاتی که همه افراد روشنفکر جامعه و پیش از همه اپوزیسیون ایران دربحث وجدلها با آن دست بگریبان هستند، مشکل درک ناقص و یا نفهمیدن این واژه های مهم سیاسی- اجتماعی و درنتیجه از کنارهم رد شدن ویا ایجاد دشمنی نمودن است. تازه درحالت متمدنانه تر، انشعاب وجدائی بوجود خواهد آمد. همانطور که برخی از بحثهای دوستانه در خارج از جلسات نشان می دهند، مسلما بر این ادعا صحه گذاشته می شود. عامل اصلی این نا بسامانیها، تفسیر متفاوت ازواژه ها و اگر اغراق نگویم، کمی خود محور بینی است و به حق مسلم خویش، ازهر جانب، قانع نشدن و یا زیاده از حدطلبی. فرض بفرمائید یکی پیش شما می آید و ادعا می کند: دو دو تا برابر سه ممیز چند می شود. ایشان شاید ازنظر علمی واثبات مسئله درست بگوید، اما ما ازقبل به توافق رسیده ایم و استانداردی برای آن داریم که دو دو تا مساوی چهار و به سفید، سفید گویند و به رنگ سیاه، سیاه. تعریف اصطلاحات و واژه ها نیز همین طور اند. اگرما با معیار علمی بخواهیم آنها را بسنجیم، اصطلاح مثلا ملت فقط یک نوع تعریف می شود و آن عبارتست از گروهی از انسانها که دارای زبان مشترک، رسم و رسومات مشترک، فرهنگ مشترک، سرزمین مشترک و خواستهای اقتصادی مشترک اند. یعنی در جامعه ایران، شش ملیت مختلف با این مشخصات فوق وجود دارند و اگر حد اقل ما قشر پیشرو چنین جامعه ای این ابتدائی ترین حق را نادیده بگیریم و از ملت ایران دم بزنیم، بنظرم یک نوع توهین به دیگر ملتهای ساکن این سرزمین است. برخی ها نا خودآگاه یا قصدا ادعا می کنند که در هر سرزمینی یک دولت تشکیل می شود، یک ملت است! این دوستان فراموش می کنند که 14 کشور عربی وجود دارد و یک ملت عرب اند و یا در بعضی کشورها مانند سویس چهار ملت متفاوت زندگی می کنند! این هموطنان نیازبه کمی تمرین دمکراسی دارند. بهمین دلیل بنده دیروز با جسارت به بعضی از عزیزان سخنران یا پرسشگر تذکر می دادم و این مسئله را یاد آوری می کردم. اکنون ازحضورشان پوزش می طلبم اگر تذکراتم بناحق بوده ولی اگر بحق بود که دیگر هیچی. البته بنده فرقی قایلم، بین شخصیتهای مترقی و مردمی و مدافع حقوق انسانی با محافظه کاران برتری طلب و خودمحور بین، هم دراین اپوزیسیون و هم درجمهوری اسلامی. امروزه در میان همین سردمداران رژیم که بنده آنهارا ناسیونالیستهای کور درلباس روحانی می نامم، در بحثها، واژه های کلیدی اتنیکی و سیاسی و غیره را علنا، تحریف می کنند. احتمالا آگاهانه و برای جا انداختن آنها تاحد آنکه به عادت تبدیل شوند که حتا خودیها نیز آن را باور کنند و بکار گیرند.
اجازه دهید من فقط یک نمونه ازصدها تعریف برخی اصطلاحات و واژه هارا دراینجا بیآورم که امروزه برخی از سردم داران رژیم فعلی ایران، به احتمال زیاد برای عوام فریبی، تبلیغش می کنند. حجت الاسلام، دکتر علی اکبر ایمانی، امام جمعه فردیس و یکی دیگر از تأیید کنندگان این رژیم بترتیب درباره تعریف کمونیسم دو تعریف از این اصطلاح فرنگی دارند که در اینجا می آورم. آنها چنین می گویند:
"کمونیسم این اصطلاح از ریشه لاتینی ( کمونیس ) به معنای اشتراکی گرفته شده است . و این عقیده از سال 1840 رواج یافت . و معنای اشتراک محدود به ثروت و دارائی ها نمی شود ، بلکه اشتراک شامل زنان و مسائل جنسی می گردد.....". این حجت الاسلام خودش خوب می داند که این دروغ محض است. اما برای عوامفریبی باید بگوید. احتمالا نظیر آن دروغ مصلحت آمیزی بایستی باشد که گویا پیغمبر توصیه اش نموده است. تعریف بعدی از واژه کمونیسم: "در واقع کمونیزم یعنی مسلک اشتراکی در گذشته این اشتراک مفهوم وسیعتری داشته مانند زمان قباد که مذهب مزدک پدید آمد و شامل اشتراک عمومی در همه امور زندگی و مسائل جنسی می شد. ....". خوب، امروزه بیان این چنین تعریف ها (!)، چیزهائی هستند که حتا مسلمانان واقعی شرم دارند بر زبان آورند، چون اکثر از محتوای پوچ آن با خبر اند. اکنون شما عزیزان خودتان تا آخرش را بخوانید و ببینید که اینها تاچه اندازه مردمان ملتهای ایران را نادان و بی اطلاع بحساب می آورند. این آقایان بابی شرمی درتعریف کمونیسم چیزی را اضافه کرده اند که اصلا وجود خارجی ندارد و جز ساده دانستن توده ها، اگر باور کنند، و تعصبهای احمقانه، نتیجه دیگری نمی توان از آن برداشت کرد. مثال زنده، خود بنده دهها سال با کمونیستها در تماس مستقیم بوده ام و اگر ما تعصب گروهی و ضدیت با دگر اندیشان را کنار بگذاریم، باید با صراحت بگویم که من پاک ترین و شریف ترین انسانها را از نظر اخلاقی و امانت داری که مورد اعتماد صددرصد می توانستند باشند، درمیان زنان و مردان کمونیست یافتم و رذیل ترین و دروغگو ترین، در میان مدافعان ظاهرساز دین و بویژه دین اسلام. در واقع من الفبای راستی و درستی و پای بندی به اصول انسانی ودوری جستن از نیرنگ، قبیح دانستن دروغ و حقه بازی را ازکمونیستهای واقعی آموختم. در هر صورت از هجویات و عوام فریبی این آقایان که بگذریم، نخست ببینیم تعریفها، مفاهیم و اطصلاحات چه هستند و ما چه برداشتی ازآنها داریم؟ در مرحله اول، توضیح کوتاه لغوی این سه واژه که تیتر سخنرانی است، عرض می کنم:
تعریف یک واژه عربی است و به مفهوم شناساندن حقیقت امری برای کسی. مفهوم در واقع یعنی توضیح دادن واژه ای یا قابل فهم کردن آن. مفاهیم عبارت است از مجموع صفات مشترکی که معنی کلی از آنها تشکیل می شود. مانند جسمی با نام، احساس و ناطق که به مفهوم انسان است. سعدی شیرازی در روشن کردن وظیفه مفهوم شعری دارد که گوید:
"حجت آنست که روزی کمری می بندد ورنه مفهوم نگشتی که میانی دارد". اصطلاحات نیز در اصل یک واژه عربی و جمع اصطلاح است. یک معنای آن با یک دیگر صلح کردن است و معنای دیگر آن متداول کردن لفظی برای معنی ویژه ای است. مثلا اصطلاحات علمی، طبی، نظامی، صنعتی، سیاسی و غیره. مولوی نیز در شعری موقعیت و وظیفه اصطلاح را به زبان خود بیان می کند و می گوید:
"هرکسی را سیرتی بنهاده ایم / هرکسی را اصطلاحی داده ایم".
دراینجا هدف ما، تکیه براصطلاحات سیاسی است و نه چیزدگر. درجوامع مختلف تعریفهای متفاوتی از اصطلاحات معیین سیاسی به دست داده می شود. مثلا تعریف سلطنت در عمل در جامعه عربستان سعودی، عمان و مالزی با تعریف آن درسوئد، انگلستان، بلژیک و نظیر اینها فرق دارد و یا تعریف عملی جمهوری که در آلمان و فرانسه وجود دارد، با جمهوری سوریه و ایران اسلام زده از آسمان تا زمین متفاوت است. مثال دگر، ما قبیله، طایفه و قوم را چگونه تعریف می کنیم و این اصطلاحات اتنیکی و فرهنگی و اجتماعی را تاچه حدبرای مردم عادی عادلانه و بدون گرایش به خط سیاسی ویژه ای توضیح می دهیم؟ در اینجا باید گفت: متأسفانه یکی از مشکلات جامعه ایران که شما عزیزان و ما کوشش می کنیم آن را حل نمائیم همین است که جلو عوام فریبی گرفته شود. پرسش دیگری، از اصطلاحات، دمکراسی و آزادی و غیره چه می فهمیم؟ به نظرمن اگر روشنفکران جامعه و پیش از همه فعالان سیاسی هر سر زمینی سعی کنند بدون در نظر گرفتن منافع فردی و حزبی، استاندارد این واژه ها واصطلاحات را بفهمند و به کار گیرند، اتوماتیک صد قدم در راه خدمت به صلح و برابری و آرامش در جامعه بر داشته اند.
در اینجا باید یک نکته را در مورد اقلیتها بطور کلی و اقلیتهای آئینی بطور اخص خاطر نشان ساخت که اینها از نظر خدمات آموزشی و گسترش فرهنگ و ادب سیاسی و آئینی محروم ترین قشر جوامع چند ملیتی ایران بوده اند و هنوز هم هستند. ما به عنوان نمایندگان بخش چشم گیری از مردم یارسان درآینده ایران از نظر آزادی آموزش آئین و ادب و فرهنگ خود که بخشی از ادبیات کردی است انتظاراتی داریم که آرزومندیم با صلح و صفا بر آورده شوند. یعنی فرزندان ما این امکان را داشته باشند که بتوانند اصطلاحات و واژه های ادبی، آئینی، سیاسی، اجتماعی و فلسفی را همانند دیگر هموطنان خویش در مدارس و دانشگاهها فرا گیرند وهیچ ممانعتی برای پیشرفت آنان بوجود نیاید. اکنون بعد ازاین یادآوری باید
عرض کنم، همانطور که در پیش اشاره شد، اگر جسار نباشد یکی از مشکلاتی که فعالان سیاسی واقشار روشنفکر جوامع دیکتاتور زده وبویژه جامعه ایران باآن روبرو هست به کارگیری ودرک نادرست ازواژه های اجتماعی-سیاسی است. بهمین دلیل به وجود آمدن سوء تفاهمات و از کنارهم گذشتنها که ازآن یادکردیم، به دنبال خواهد داشت. درنتیجه زرنگان وفرصت طلبان جامعه حاکم خواهند شد. چون اکثر مردم باتعریف واژه ها ومفاهیم اجتماعی-سیاسی وتا حدودی اقتصادی بیگانه هستند، درک عام از سیاست محدود می شود، به هر که خر شد تو پالان و هرکه در شد تو دالان، خواهد بود. همین باعث شده است که خامنه ای رهبر، احمدی نژاد رئیس جمهور و مصباح یزدی تئوریسین این جامعه به قرون وسطا بر گردانده شده ما می شوند. در چنین سیستمی به دلیل تبلیغات مشمئز کننده و بیش ازحد مردم به خود تلقین می کنند که عکس خمینی را درکره ماه دیده اند و یا به طور نسبی می پذیرند که رئیس جمهور مملکت دربرابر دوربینهای خبرنگاران خارجی نامه برای امام زمان را بچاه جمکران، اداره پست زمینی خداوندی، می اندازد! که درحقیقت یک عوامفریبی شرم آور است. یا درزمان جنگ هشت ساله ایران و عراق بسیاری ازداستانهای افسانه ای را درصدا وسیمای ایران پخش می کردند و از جمله امام زمان که غایب باید باشد و تاروز موعود ظاهر نشود، دایم در جبهه جنگ سوار بر اسب سپیدی باشمشیر کشیده آماده بود! دراین رابطه یکی از روزنامه های ماهانه در خارج از کشور مطلبی از صدها مطالب عوام فریبانه، آورده است که تکرارش غمگین بنظر می رسد، اما نقل آن در اینجا بیثمر نیست، این روزنامه نوشته است: "از جمله آنها یک عمال کلاش رژیم مدعی بود در جنگ بینائی خویش را از دست داده است و بلال حبشی را خود زیارت کرده که برای شفای او آمده است وبینائی اورا شفا داده است"! نکته، به این دلیل غم انگیز است که بسیاری از مردم پاک دل و عادی به این داستانهای خود در آوردی باور دارند. خوب سردمداران رژیم واقف اند که نیروهای اپوزیسیون به دلیل درک نکردن همدیگر یا در بحثهای کلیدی از کنارهم رد شدن، مرتب درجدل و باخود درگیر اند و وقت برای افشاء گری رژیم اسلامی در ایران کم می ماند. پس آنها می توانند جرأت کنند و هر چرند و هجوی را تحویل مردم بدهند. این است که جامعه ما و بویژه قشر روشنفکر ما نیاز مبرم دارد به متانت و تحمل مخالفان خود و کوشش در روشنگری بیشتر. چه زمانی این مقدور است؟ هنگامیکه به ابتدائی ترین های سیاسی توجه شود. یعنی تعریف درست وکلیدی مفاهیم، واژه ها و اصطلاحات.
اجازه دهید، در اینجا تعریف استاندارد و به نظر خودم تفسیر واقعی چند واژه و اصطلاح معروف سیاسی را با شما عزیزان در بحث بگذارم که امیدوارم بتوانیم در این زمینه یک مخرج مشترک، همانند دو دوتا چهار را بدست آوریم که بر مبنای آن بحثهایمان را درباره آینده مملکت و اداره آن و پیاده کردن یک سیستم آزاد و دمکراتیک که درآن یک برنامه درست آموزشی برای جامعه بتوان بوجود آورد، آغاز نمائیم. چون واژه ها و اصطلاحات همه ی فنون بی اندازه زیاد هستند و خارج از توان این کنفرانس و وقت تعیین شده، لذا بنده فقط بچند واژه و اصطلاح سیاسی محدود که ما آنهارا زیاد بکار می بریم، بسنده می کنم. آرزو دارم از مرز وقت داده شده به بنده، تجاوز نکند. اگرتجاوز کرد یک بخش ازآن را ناچارا حذف خواهم نمود و می گذارم برای انتشارات. اولین اصطلاحاتی که به نظرم می رسند و ما زیاد از آنها در زندگی روزمره سیاسی، استفاده می کنیم، بشرح زیر هستند:
آزادی: بهترین تعریف برای آزادی ممانعت نکردن ازبیانات و احترام به آزادی دگران است. روزا لوگزامبورگ یک تعریف منطقی برای واژه آزادی دارد که بعد از گذشت حدود یک قرن از بیان آن هنوز تازگی خودرا از دست نداده است، او گفته بوده: "همیشه آزادی ماخلاصه می شود در آزادی دیگران". یا "انسان تا آن مرزی آزاد است که آزادی دگران آغاز می شود". پس مفهوم آزادی هرج و مرج نیست، بلکه رعایت حقوق دیگران و آزادی دیگران شرط آزاد بودن هر انسان است. حیوانات به دلیل نداشتن قوه فکری این مرز را نمی شناسند.
آپالیتیزم یا ازسیاست پرهیز کردن و دوری جستن ازمسایل سیاسی، یعنی بی طرفی و "دست بگیر روی کلاهت باد نبرد". درواقع این نوع رفتار انسان در جامعه درست نیست. زیرا هیچ انسانی نمی تواند، نسبت به مسائل جامعه ایکه در آن زندگی می کند یا با آن ارتباط دارد، بی طرف باشد. اگر ما انسانها این را تا حدی درک کنیم که سیاست همانند صرف غذا برای گرفتن نیرو و ادامه حیات و صرف دارو برای بهبودی و جلو گیری از مریضی در زندگی انسانی لازم و ضروری است، بنابرآن وجدان هیچ کسی قبول نخواهد کرد که بی طرف ازکنار مسایل سیاسی-اجتماعی بگذرد وکاری بکارش نداشته باشد. مثل معروفیست، اگرما با سیاست کاری نداشته باشیم، بدون شک سیاست با ما کار دارد و یخه مارا رها نمی کند.
اپورتونیسم یافرصت طلبی در زبان عربی یک نام جالب به آن داده شده. "ابن الوقت". یعنی در واقع کسانی که آگاهانه اصطلاح هر که خر شد آنان پالان و هر که در شد آنان دالان" را در عمل بکار می گیرند. این نوع افراد را می توان فرصت طلب ناب، نامید. البته در زبان لیبرالها فرصت طلبی مثبت هم هست که انسان به منظور پیشبرد اهداف مردمی آن را بکار گیرد. آنها در رابطه با اپورتونیسم فرد دست به یک توجیه گری می زنند که مثلا اگر فردی در یک موقعیت خطرناک قرار گرفت و وجودش برای آینده مردم لازم بود، برای حفظ جان خود دست بیک سری کارها می زند که خود به آن اعتقاد ندارد و موقتا در خدمت سیستم حاکم و زور مند قرار می گیرد. روی این مسئله بحث مفصلی است و نمی توان به سادگی آن را پذیرفت یا رد کرد. باتأسف باید گفت: که ناخود آگاه بی تفاوتان و ازسیاست دوری جویان در عمل در جرگه فرصت طلبان درمی آیند. لایق ذکر است که فرصت طلبی درجوامع دیکتاتور زده، به مراتب فراوان تر ازدیگر کشورها هستند. آلمانی ها یک تعریف جالب برای اپورتونیسم دارند. "تطبیق دادن خویشتن با محیط بطور زیرکانه و لاقیدی نسبت به خواست دیگران یا بی پرینسیپی". این در تضاد با تعریف لیبرالی فوق است.
اپوزیسیون: من تعریف آن را، با تغییرات و اضافاتی از خودم با رعایت استاندارد، از اطلاعات اینترنتی گرفته ام، زیرا باور دارم که تعریف نسبتا درستی داده شده است. اپوزیسیون درزبانهای اروپائی وبویژه فرانسه بمعنای مخالفت یا مخالفان، و در معنای وسیع خودش عبارت است از کوشش اتحادیه ها، حزب ها، گروه ها، دسته ها و افراد برای دست یابی به هدف هایی که در نظر دارند و این اهداف در مخالفت با اهداف دارندگان قدرت سیاسی، اقتصادی اند. در واقع اپوزیسیون دو نوع است: نخست در معنای محدود نامی برای گروهی که در نظام های حکومت پارلمانی، بنا به قانون اساسی موجودیت آنها به رسمیت شناخته شده است، و درپارلمان گروهی را تشکیل می دهند که باحکومت ارتباط ندارد و ازدولت حمایت نمی کند اما خودرا به قانون اساسی آنکشور وفادار می داند. اپوزیسیون نامبرده با شرکت در گفتگوهای مجلس و با شور قانونی، شرایطی که قانون معین کرده در کنار حکومت نظارت مستقیم دارد. مهمترین وظیفه اپوزیسیون آن است که به انتخاب کنندگان امکانات انتخاب دیگری می دهد و می کوشد در مجلس آینده آن کشور اکثریت به دست آورد. اپوزیسیون مظهرحکومت احتمالی آینده است و جزء مکمل نظام های پارلمانی است. نمونه در کشورهائی مانند انگلستان، فرانسه، آمریکا و سوئد است که معمولا دو حزب اصلی در آنها وجود دارند که هر کدام به نوبت نقش حاکم و اپوزیسیون را به عهده می گیرند. در این نوع اپوزیسیون باید گفت، متأسفانه اغلب جنگ قدرت حاکم است تا خواست انتخاب کنندگان. دوم اپوزیسیونی که به طور کلی سیستم را قبول ندارد. اغلب این اپوزیسیونها در کشورهای دیکتاتوری اند و بیشتر فراری از سرزمین خویش. این اپوزیسیونها، در حد امکانات، مبارزه می کنند برای کسب آزادی و حاکمیت دمکراتیک بر جامعه.
اریستوکراسی یا اشرافیت که در ایران قرون 19 و 20 به هزار فامیل شهرت داشته است. در سرزمینهای چند ملیتی این قشر درمیان همه ملتها وجود دارند. منتها در سیستمهای دیکتاتوری فقط آریستوکرات ملت حاکم و یا وفاداران صد در صد به دیکتاتوری می توانند در حاکمیت سهمی داشته باشند. امروزه در صد کمی از هرجامعه را اریستوکراتها تشکیل می دهند. درواقع کلید اصلی مسایل اقتصادی وسیاسی اغلب دردست آنها است. اکثر مردمان این قشر در هرجامعه به سه نکته مهم توجه دارند. یک برتری قشرخود(حاکم)، دو جمع آوری ثروت بهر قیمتی و سه اشغال پستهای کلیدی در کشور خویش. اگر هم برای آن پست و مقام شایستگی و لیاقت نداشته باشند، بهرنحوی آن را می خرند. این طرز رفتار اکثریت این قشر در هر جامعه ایست. البته کمی بی انصافی خواهد بود، اگر به قول اروپائیان "گیسوی همه را با یک برس شانه کنیم". زیرا درمیان این قشر و به ویژه درجامعه خود ما یافت شده و می شوند شخصیتهائی که با آگاهی کامل به خاطر توده ها، به طبقه یا کلاس خود پشت کرده و می کنند و حاضر نبوده اند و نیستند بهر قیمتی زندگی کنند. ما در تاریخ ایران از این نوع افراد زیاد داشته ایم و اکنون هم بدون شک داریم.
آژیتاسیون یک واژه فرانسوی است به معنی تولید آشوب و اظطراب. اما معنی آن در عالم سیاست یعنی تبلیغ برای یک ایدئولوِژی ویژه و یا تأثیرات سیاسی بر مردم گذاشتن از طریق گفتگو، سخنرانی، نطق و غیره.
الیگارشی یا بزبان فارسی سیادت گروه کوچکی از نظر اقتصادی و سیاسی بر جامعه یعنی در واقع قدرتمندی تعداد معدودی میلیاردر دریک جامعه که نفوذ خود را از نظر سیاسی و اقتصادی اعمال می کنند. باید گفته شود که خطر ناک ترین افراد این گروه و قشر، برای کل جامعه، تازه به دوران رسیده هائی مانند صادق محصولی وزیر رفاه کابینه دوم احمدی نژاد هستند. اینها اگر پست مهمی نیز در دولت داشته باشند، اغلب عامل دزدی، رشوه خواری و رشوه دهی در رژیمهای دیکتاتوری خواهند بود. استثمار واژه ای مربوط به قشر الیگارشی است. چاپیدن در جامعه از خصلت این قشر است. بوِیژه در کشورهای دیکتاتوری غیر مستقیم و ناخودآگاه به دلیل دست بازی بیش ازحد و استثمار بیحد و حدود، موجب ناراضی گری توده های رنج و زحمت می شوند و سقوط رژیمهای دیکتاتوری حامی خودرا آسان تر می کنند. این تنها حسن تازه به دوران رسیده هاست. تازه اگر آگاهی داشته باشند که چکار می کنند، جلو آن را خواهند گرفت.
آنارشیسم یا هرج و مرج طلبی یک جریان سیاسی است. آنارشیسم از واژه آنارشیای یونانی گرفته شده که به مفهوم فقدان رهبری است. آنها ضرورت وجود وتشکیل یک دولت را نفی می کنند. آنارشیستها به بهانه اینکه انسان آزاد است پس هیچکسی حق ندارد برای او خط مشی تعیین کند، مخالف پایبندی به اصول و مقررات تعیین شده جمعی اند. آنها فقط عمل فردی را قبول دارند. در واقع می شود گفت به همان قانون جنگل باوردارند و هرکه زورمند تر بود، می تواند زندگی بهتری داشته باشد. این را بر زبان نمی آورند، اما عملا این طور است. این جریان فکری حدودا 140 تا 170 سال پیش دراروپا بوجود آمده است وازمبلغین فکری آن، می توان از میخائیل باکونین آریستوکرات روس (1814-1876) نام برد.
پاسیفیسم این واژه لاتینی است و به معنای راهی که به صلح و آرامش می رسد یا هواداری از صلح و آرامش است. پاسیفیستها جریانی لیبرالی و مترقی هستند که معتقدند، بدون جنگ و خونریزی و با دیالوگ باید به نتیجه ای به سود توده ها رسید. بنا به نظرات چپ، جریان پاسیفیسم گاهی مورد سوء استفاده جنگ طلبان امپریالیستی قرار می گیرد و از پاک دلی آنان بهره گرفته می شود و آنان باسیاست ضد جنگ خود توده هارا درمبارزه علیه جنگ طلبان خام می کنند.
دماگوگی یا عوامفریبی، متأسفانه درمیان محافظه کاران و برتری طلبان بشدت رواج دارد. عوامفریبانی هستند که وعده های دروغین می دهند وواقعیت را برای مردم تحریف می کنند. مانند مساوی دانستن فدرالیسم با تجزیه طلبی و درواقع نفی خواست حقوق یک ملت وغیره! برای آنها مهم نیست این تحریف چه نتیجه مخربی در میان مردم نا آگاه به مسئله خواهد داشت، مهم آنست که به هدف اصلی برسند. یعنی برتری یا حاکمیت ملت خویش که همان حاکمیت خود است. زیرا اکثریت ملت حاکم از این دعوا، کمترین سودی خواهند برد. مثالهای زنده زیاد و فراوانی داریم که برای حفظ صلح و بحث سالم از بردن نام خودداری می کنیم.
دمکراسی (دموس برابر مردم و خلق است و کراتوس یعنی حاکمیت و قدرت) این واژه یونانی است و در همه جوامع مصرف زیاد دارد، اما کمتر به آن عمل می شود. دمکراسی در جوامع کثیرالمله زمانی بواقعیت می پیوندد که همه ملیتهای آن سرزمین حقوق برابر سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی داشته باشند. این زمانی است که در آن جامعه یک سیستم فدرالیسم یا نظیر آن حاکم باشد. بسیاری از تمرکز گرایان و یا مخالفان سیستم فدرالیسم، چون نمی توانند و یا نمی خواهند با دمکراسی مخالفت ورزند، می کوشند یک توجیه گری برای غیر ممکن ساختن فدرالیسم بیابند. مثلا می گویند در جامعه دیکتاتورزده و عقب نگه داشته شده ایران چند ملیتی ممکن نیست فدرالیسم بدون درگیریها پیاده شود. اینان از طرفی، به دلیل نا آگاهی و کم تجربگی توده ها، درست می گویند و باید توده ها آموزش ببینند و خود را از درون ازقید و بند دیکتاتوری برهانند. ازطرف دیگر این هم وطنان یا واقعا از بنیاد نمی خواهند دمکراسی حاکم باشد و یا فراموش می کنند که هر حکومت مرکزی درجامعه چند ملیتی ایران برسر کار آید بطورخود کار به طرف یک دیکتاتوری خشن سوق داده می شود. اما درعوض فدرالیسم هر چه مشکل زا باشد، باکوشش درراه آموزش، مشکلات اولیه به آهستگی ولی با اطمینان حل خواهد شد. بعلاوه فدرالیسم هرچه هم بد باشد که نیست صد در صد در جامعه کثیرالملله ایران از حکومت مرکزی بمراتب بهتر است.
دیکتاتوری یعنی حاکمیت مطلقه یک فرد بر جامعه مانند پینوشه، محمد رضا شاه، خامنه ای و امثال. معمولا سیستمهای مطلقه و حکومتهای مرکزی یک حزبی یا چند حزبی گوش بفرمان، فقط دستورات رهبر یا شاه آن مملکت قابل اجراء است و اگر مجلسی نیز مانند ایران وجود داشته باشد، انچه را که رهبر امر می کند به تصویب خواهند رساند. این را می توان استبداد کور نامید. استبدادی که رهبرش هیچ حرف مخالفی را تحمل نمی کند و همه، حتا خودیها که مدتها وفادار بوده اند، بایستی گوش به فرمان باشند، در غیر آن صورت سر به نیست خواهند شد.
راسیسم یا نژاد پرستی (راس یعنی نژاد) یک ایدئولوژی ارتجاعی است که برتری ملتی یا فردی بر ملت یا فرد دگری را می داند. نمونه آن در تاریخ دیدیم. که با به قدرت رسیدن هیتلر در آلمان چگونه می خواستند نژاد "برتر" آلمانی یا آریائی را به دیگر ساکنان این جهان، بقبولانند و در میان مردم عادی مانند پسر خاله بنده که تا آخر عمرش اعتقاد به برتری نژاد آریائی داشت و یکی از هواداران سر سخت رضا خان میر پنج بود. اوحتا فکر می کرد هیتلر برای آلمانیها کار خوبی کرده! بنده که مثال می آورم ومی گویم مردمان عادی، زیرا بهترین دوست وهم پیک همین پسرخاله من یهودی بود و این نکته برای او کاملا روشن نبود که این هیتلر ضد یهود است. شما ملاحظه بفرمائید سطح آگاهی سیاسی مردم تا چه اندازه بوده و هست. تازه این پسرخاله بنده درمیان مردم آدم باسواد و با کلاسی بود.
رویزیونیزم یا تجدید نظر طلبی بمفهوم منفی آن بیشتر درکشورهای ماوراء چپ رادیکال مانند چین کمونیست در دوره مائو و تامدتی بعد از او که دولت شوروی را یک سیستم سوسیال امپریالیستی ورویزیونیستی خطاب می کرد، رواج داشت. جالب است همان حزب کمونیست چین که دگر احزاب هوادار و حزب کمونیست شوروی را رویزیونیزم می خواند، امروزه خودش تا پوست و استخوان رویزیونیست شده است. امیر نیک آئین یک تاریخچه کوتاه ازاین اصطلاح بشرح زیر بدست می دهد: "از نظر تاریخی پیدایش رویزیونیسم به دهه آخر قرن گذشته (قرن نوزدهم) مربوط است. نماینده رویزیونیسم در آن زمان سوسیال دمکرات آلمانی، شخصی به نام برنشتاین بود که آشکارا در صدد نفی اصول اساسی تعالیم مارکسیسم و جای گزین کردن آن باتئوریهای دیگربود. شکل دیگر رویزیونیزم کوششی بودکه در آن زمان توسط کائوتسکی یکی دیگر از رهبران سوسیال دمکراسی آلمان انجام می گرفت. وی در حرف مارکسیسم را قبول داشت ولی در عمل و زیر جملات بظاهر مارکسیستی اصول اساسی آن را رد می کرد. ..." در واقع واژه رویزیونیزم یک مقوله مربوط به مارکسیسم است.
شمشیر دمکلاس اصطلاح افسانه ای است که امروزه در عالم سیاست بکار گیری آن زیاد رواج دارد. گویند دیونیسوس پادشاه مستبد سیراکوس یک شمشیر تیزی بربالای سر دموکلاس که رقیبش بود با تارموی دم اسبی آنگونه آویزان کرده بود که اگر دموکلاس کوچکترین حرکتی می کرد امکان داشت موی پاره شود و شمشیر بر فرق او فرود آید. این اصطلاح را برای کسی بکار می گیرند که بین دو صندلی باشد و نداند چکار کند. یعنی یک خطر اورا تهدید کند و جانب هر طرفی را بگیرد یا رها کند به زیان خود او تمام شود.
شوینیزم در واقع بمعنی میهن پرستی افراطی است یعنی یک درجه بالا تر از پاتریوتیسم (میهن دوستی). شوینیست به کسانی در عالم سیاست می گویند که برتری ملت خودرا بردیگر ملتها بداند وبرای به کرسی نشاندن هدف خود آتش نفاق و دشمنی را بین دیگر ملتها و بین افراد یک ملت رو شن کند و دامن بزند. ما واژه شوینیزم برتری طلب هم داریم که هم ملت و میهن خودرا بپرستند و هم سرکردگی خود و ملت خودرا بکرسی بنشانند.
صیهونیسم نیز یک روش تند ناسیونالیستی و تعصب گرا است که مردم یهودی اسرائیل را، بدلیل سابقه غم انگیز تاریخی و قربانی شدن شش میلیون یهودی بی گناه توسط نژاد پرستان هیتلری، بطرف خود جذب نموده. در واقع ایدئولوژی صیهونیستی یک جریان ارتجاعی است و با ملت یهود هیچ ارتباطی نباید داشته باشد. تأسیس سازمان جهانی صیهونیسم در سال 1897 در محلی بنام صیهون در نزدیکی شهر اورشلیم بوده است.
فاشیسم در فارسی آن را تشکیل نظام دیکتاتوری با اعمال زور ترجمه کرده اند. از نظر تاریخی نخست در سال 1919 در ایتالیا ایجاد شد و یک سال بعد توانست حکومت در ایتالیا را بدست گیرد. حزب ناسیونال سوسیالیست هیتلر که در سال 1920 تشکیل شد همین ایدئولوژی فاشیستی را داشت. تازه او درسال 1933 در آلمان قدرت را بدست گرفت.
فدرالیسم بمعنی نوعی حکومت در برخی از کشورهای جهان است که مردمان آن کشور، مانند آلمان از یک ملت هستند و به شیوه فدرالی اداره می شود و یا مانند سویس و کانادا و بلژیک از ملیتهای مختلف اند. ملتهای این سر زمین ها به شیوه دمکراتیک باهم زندگی می کنند که آرزو داریم روزی در جامعه ایران نیز این نوع سیستم دمکراتیکی بوجود آید. برای مردمان کشورهای دیکتاور زده، باید در خلال حکومت به شیوه فدرالی، این تئوری به مرور زمان و سیستماتیک آموزش داده شود.
فرهنگ از مجموعه ارزشهای مادی و معنوی جامعه بشری تشکیل شده است. من فکر می کنم ماتریالیستها تعریف جامع تری از فرهنگ بدست می دهند. آنها می گویند که در عالم سیاست فرهنگ زیر بنائی و فرهنگ روبنائی داریم. در این رابطه با دو واژه زیربنا و روبنا برخورد می کنیم که زیر بنا عبارتست از مناسبات تولیدی و ساختمان اقتصادی یک جامعه یعنی اشکال مالکیت و توزیع تولیدات و نعم مادی بین مولدین و مناسبات میان انسانها که از اشکال مالکیت ناشی می شوند. روبنای فرهنگ جامعه عبارتست از نظریات سیاسی، حقوقی، فلسفی، اخلاقی، هنری و آئینی. درواقع می توان گفت زیربنا ریشه و پایه فرهنگ است و روبنا شاخ و برگ درخت تنومند آن فرهنگ.
قوم وقبیله به گروهی ازانسانها گویند که دارای زبان مشترک، رسم و رسومات و لباس مشترک و سر زمین و فرهنگ مشترک باشند. خواستها و ضروریات اقتصادی انسانها که به این خصوصیات فوق اضافه شود، قوم تبدیل به ملت می گردد که این یک مقوله سیاسی است و در بخش تعریف ملت بیشتر توضیح داده می شود.
کاپیتولاسیون به معنی اعطای مصونیتهای ویژه در یک کشور ضعیف تر به افراد کشوری قوی تر که غیر مستقیم بر آن کشور ضعیف تسلط سیاسی و اقتصادی و نظامی داشته باشد، خواهد بود. یکی از بهانه هائی که آیت الله خمینی علیه شاه مطرح کرد و احساسات مردم پاک دل را بر انگیخت، قانون کاپیتولاسیون بود.
ماکیاولیسم این اصطلاح از نام ماکیاول نویسنده و سیاستمدار ایتالیائی اواخر قرن پانزدهم و اوایل قرن شانزدهم (1496 تا 1527) می زیسته، گرفته شده است. او به زمامداران ایتالیائی برای رسیدن به قدرت، استفاده ازهر وسیله غیراخلاقی را توصیه می کرد. او موازین اخلاقی وشرف انسانی را نادیده می گرفت و برای رسیدن به هدف سیاسی همه را زیر پا می گذاشت وچنین کاری را زیاد بد نمی دانست. این است که با کنایه می گویند، فلانی سیاست ماکیاولی را بکار می گیرد.
ملت و تعریف آن: مـتأسفانه درمیان برخی ازهموطنان اپوزیسیون عمدا و یا نا آگاهانه، ملت را با نژاد یکی می گیرند و یکی از نکات مشترک را نیز مذهب برای تشکیل یک ملت می دانند که این ادعاها بنا به اثبات علم ملت شناسی، نادرست اند. زیرا نژاد یک روش زیست شناسی و افراد یک ملت می توانند دارای آئین و مذاهب مختلف باشند. مانند ما کردها که هم مسلمان داریم و هم یارسانی، زرتشتی، بهائی و غیره و درمیان ملت فارس نیز همین طور است. تعریف علمی ملت، بگروهی از انسانها می گویند که دارای زبان مادری مشترک، رسم و رسومات و لباس ویژه خود، سرزمین مشترک، حیات اقتصادی مشترک و وِیژگیهای روانی باشند. در اینجا مذهب و نژاد کمترین نقشی می توانند داشته باشند. البته درجهان امروز شده و می شود که چندین ملت باهم جمع شده و آزادانه و بدون زور درکنار هم زندگی کرده ویک سرزمین متحد و روابط بازرکانی مشترک را دارند. نیروهای محافظه کار در جامعه ایران از اصطلاح ملتهای این سرزمین خودداری می کنند. البته آنها اقوام ایرانی را نمی توانند انکار کنند و اکثر می گویند که ایران از اقوام فارس، آذری، کرد، بلوچ، عرب وترکمن تشکیل شده. هیچکسی با این ادعا مخالفتی ندارد، اگر حقوق مساوی بین این اقوام وجود داشته باشد. متأسفانه افراد ناسیونالیست و کنترا محافظه کاری درقدرت و اپوزیسیون هستند که عمدا تعریف نادرستی برای ملت بکار می گیرند و می گویند، چون جمع اقوام ایرانی یک دولت را تشکیل داده اند پس یک ملت اند و بدین ترتیب ایران دارای یک ملت است. در صورتی که این با تعریف علمی از ملت فاصله دارد. آنگونه که درپیش ذکر شد، هستند ملتهائی که باهم یک سرزمین و دولت را تشکیل داده. مانند سویس، هندوستان، کانادا، بلژیک. آرزو داریم روزی جامعه چند ملیتی ماروی دمکراسی را به خود ببیند و درخاورمیانه به سویس اروپا تبدیل شود. اجازه دهید چندجمله دیگر دررابطه با تاریخ ملت عرض کنم.
در واقع پیش از پیدایش اصطلاح ملت در نیمه قرن 19 و انقلاب صنعتی در اروپا، شکلهای تاریخی دیگری از اتحاد انسانها وجود داشت، مانند طایفه که پیوند خونی و اقتصادی باهم داشتند که از اتحاد چند طایفه مختلف قبیله بوجود می آمد. افراد و خانواده های هر قبیله درکمونهای اولیه زندگی با هم، دروسایل تولید شریک می شدند که ازاین ابزار به نوبه استفاده می کردند. با تکامل جهان و جامعه، و پیشرفت تکنولوژی قبایل بیشتر بهم نزدیک شدند و منافع استراتژیک نظامی آنها را وا می داشت درزمینه های ویژه ای بهم به پیوندند. این تشکل واتحاد قبایل یا کمون بزرگتر قوم خوانده می شدکه جمع آن اقوام است. درجوامع نیمه فئودالی، مثلا امپراتوریهای عثمانی وایران سیستم عشیره ای وقومی به خوبی دیده می شدند. امروزه در کشورهای خاورمیانه ای به ندرت نشانه هائی از آن وجود دارند. پس آنگونه که اشاره شد، همان تعریف پیوندهای خونی، زبانی و فرهنگی و دگر رسم و سومات و سر زمین مشترک درباره طایفه و قوم نیز پا برجاست که بعد از آن با اضافه شدن خواستهای مشترک تولیدی و اقتصادی ملت بوجود آمد. عامل اصلی پیدایش ملت، لهستانها بودند: درسالهای 1772، 1792 و 1795 میلادی لهستان بین کشورهای روسیه تزاری و پروس آلمان و اتریش سه بار تقسیم شد. مبارزان لهستانی برای شناسائی ملت خود اولین گام را در سالهای 1830 و 1848 و 1863 برداشتند. یکی ازهنرمندان به زبان آلمانی قطعه ای دارد مبنی براینکه رقص محلی مازورکا دراطراف ورشو به رقص سیاسی تبدیل شده بود و در جنبش سال 1830 نقش مهمی داشته. لهستانی ها درجنبش اول شکست خوردند، اما عاقبت درسال 1848 موفق شدند قراردادی با این کشورها امضاء کنند که آنها(روسیه، پروس و اتریش) ملت لهستان را در چارچوب این کشورها به عنوان یک ملت برسمیت بشناسند و این گویا در سال 1863 قطعی شده است و امروز ملت لهستان یک دولت مستقل دارد.
مسئله ملی در کشورهای گوناگون:
باز با تأسف در جوامع عقب نگهداشته شده و دیکتاتور زده و چه بسا در بعضی از کشورهای پیشرفته نیز، مسئله ملی، کاملا حل نشده است. دنیای امروز از ما می طلبد که همزیستی مسالمت آمیز بین ملتهای یک سرزمین و حتا بین ملتهای جهان با پیروی از ایدئولوژیهای گوناگون وجود داشته باشد. این مسئله به رعایت ابتدائی ترین حقوق دمکراتیک کمک شایانی خواهد نمود. آنچه که به ملتهای خود ما در ایران مربوط می شود، امیر نیک آئین در واژه نامه سیاسی-اجتماعی خود در صفحه 117 به نکته ای اشار دارد که آوردنش با صرف نظر از ایدئولوژی گوینده آن بی سود نیست. او می نویسد:
"در کشور کثیرالمله ی ایران یعنی کشوریکه در آن خلقهای متعددی زندگی می کنند و طی قرنهای متمادی تاریخ با یک دیگر سرنوشت مشترکی داشته، در ابداع و ایجاد فرهنگ غنی و برازنده ای با هم همکاری کرده و در راه استقلال و آزادی متحدا و دوش بدوش هم فدا کاریهای بیشماری نموده اند، هنوز همه خلقها ازحقوق حقه ی خود بر خوردار نیستند. علاوه بر شرکت درتمام مصائبی که ناشی ازسیاست عمومی رژیم است یک رشته محرومیتهای ملی نیز آنهارا در فشارقرار می دهد. با رشد آگاهی ملی و درک واقعیت اوضاع ایران مبارزه خلقهای کشور ما برای تأمین حقوق ملی و دمکراتیک خود با منافع اساسی تمام خلقهای ایران در مبارزه علیه امپریالیسم و ارتجاع در می آمیزد. مبارزات متعددی که در جریان سالهای اخیر بویژه در کردستان و آذربایجان بوقوع پیوسته است این حقیقت را بنحو بارزی نشان می دهد". بنظر من حل مسئله ملی تضمینی است که اتحاد آگاهانه همه ملتهای ایران را گسست ناپذیر نماید. من همیشه در بحثها مثال خلقهای آلمانی، فرانسوی، ایتالیائی و رتورومانی سویس را می زنم که اگر شما با پتک بدنبال آلمانی ها یا فرانسوی ها بیافتید که به کشور مادر یعنی آلمان و فرانسه به پیوندند، هرگز این کار را نخواهند کرد و سویسی خواهند ماند. بدون شک اگر در کشور خود ما حقوق مساوی برای همه ملتهای ایران تضمین شود، این مسئله در باره ملتهای ما هم صدق خواهد کرد و اگر گنده گوئی نباشد، مردمان ما هیچ کمی از مردم سویس ندارند. پس شعار تجزیه طلبی و سوء استفاده از آن یک شعار ارتجائی است و عوامفریبانه.
ناسیونالیسم و ملی گرائی
بکار گیری واژه ناسیونالیسم یا ملت پرستی متعصب که برخی از هم وطنان با غرور از آن دم می زنند، خطر ناک است. در واقع بنده نوعی وطن پرست و ملت پرست نیستم، بلکه وطن دوست و ملت دوست یا وطن گرا وملی گرا هستم. این فرق را باید ما بخوبی تشخیص دهیم و در بکار گیری واژه ها کمی حساسیت نشان دهیم و ازتشنج و درگیری با افراد نا آگاه و ناسیونالیست دوری جوئیم. این تنها راه موفقیت همه مردمان ملتهای ایران خواهد بود.
از آنجا که متن تصحیح شده سخنرانی فوق و بعضی نکات در بحثها و گفت گوی سه روزه را در نظر دارم امروز 21 نوامبر 2010 برای انجمن پژوهشگران ایران ارسال کنم که به عنوان مجموعه اسناد بصورت کتاب در آید، لازم دیدم چند جمله ای در رابطه با نتایج سه روزه کنفرانس نیز به آن ضمیمه نمایم. بدون شک درآینده نزدیک برداشت خودم را به عنوان یک کرد محقق یارسانی و یکی از شرکت کنندگان در کنفرانس هلسینکی که هیچ آرزوئی ندارد جز آزادی وحقوق مساوی و زندگی مردم درصلح و آرامش درسرزمین ایران، خواهم نوشت ومنتشر خواهم کرد. به نظر من در اینجا بسیار لازم و ضروری است که این نکات زیر در باره بحث وجدلهای سه روزه ونتیجه آن به طورخلاصه ازدید یک شرکت کننده یاد آوری شود. در هر صورت اگر واقع بینی را رعایت کنیم و فقط تعریف و تمجید را که از خصوصیات ما خاورزمینی هاست، کنار بگذاریم، باید بپذیریم که درمجموع کنفرانس باوصف زحمت فراوان برگذارکنندگان وحامیان آن و بویژه انجمن پژوهشگران ایران، به اهداف اصلی خودیش کاملا نرسید و نتوانست انتظار شرکت کنندگان را برآورده کند. احتمالا این اعتراف صریح تلخ است، امااین هرگز بدان معنا نیست که کنفرانس هیچ دست آوردی نداشته و یا نتیجه نادرستی ازآن گرفته شده است، مبنی براین که آیا می توانیم به فدرالیسم و یک سیستم دمکراتیک در جامعه ایران بعد از سرنگونی جمهوری اسلامی دست یابیم یا خیر؟ پر مسلم است که می توان باصبر و حوصله و البته با تأخیر بیش از انتظار به هدف رسید. از طرفی بدرستی می دانیم، با وصف اینکه رسیدن به این هدف بزرگ یعنی آزادی مردم، دمکراسی و یک حکومت فدرالی در سر زمین چند ملیتی ایران با سنن و فرهنگ متفاوت و قبل از هرچیز با پیشینه غم باردیکتاتوری درآن، زیاد آسان نیست وبه قول صاحبنظران و بزرگان عالم سیاست، جاده اتوبان وآسفالته نخواهد بود. امابدون شک و تردید با اراده و خواست همه نیروهای مترقی و پیشرو، هیچ کاری نشد ندارد.
طبیعی است، مشکلات عدیده ای برسر راه ما قرار گرفته اند، از جمله کارشکنی و موانعی که ناسیونالیستهای برتری طلب از هرطرف قضیه، بوجود می آورند. غم انگیزتر از این مشکلات، نا آگاهی توده های مردم ازمسایل سیاسی و اجتماعی دراین رابطه است وسوء استفاده ازپاک دلی آنان توسط برتری طلبان، شناخت نا کافی از اصطلاح فدرالیسم و مشکل پیاده کردن سیستم دمکراتیک، به دلیل عادت چندین صد ساله مردم به دیکتاتوری درجامعه ما وغیره. پس انجام چنین کارمهمی آسان نیست.
اینها بخشی ازمشکلات عمده ای هستند که هم شخصیتهای شرکت کننده در کنفرانس با آن روبرو بودند و هم مردمان ملیتهای ایران با آن روبرو خواهند بود. چرا می گویم شخصیتهای شرکت کننده؟ دلیل دارم، زیرا برخی ازشخصیتهای نامی وقلبا علاقمند به حل این چنین معضلات اجتماعی بویژه بین اقوام و ملتها و آئینهای اقلیت، از تعریف استاندارد و درست و حسابی که با واقعیت و خوی انسانی انطباق داشته باشند، دوری می جستند و یاتعریفهای متفاوتی از واژه ها به دست می دادند که هیچکدام علمی نمی توانست باشد. آنها نمی خواستند، براساس فرهنگنامه های وطنی وخارجی، تعریفهای استاندارد را برزبان بیآوردند. متأسفانه باید این را نیز اضافه کنیم که برخی از هموطنان از شنیدن اصطلاح ملیتهای ایران زیاد خوشحال بنظر نمی رسیدند و جای گزینی مورد پسند همه نیز، برای آن ارائه نمی دادند. اگر چه با پیدایش ملت سیاسی دیگر واژه قوم اتنیکی دررابطه با یک گروه از انسانها، کم بکار گرفته می شد، اما این دوستان بنابه همان عادت دورانهای دیکتاتوری پارا فراتر از بکارگیری واژه قوم نمی گذاشتند و به ملت واحد ایران می اندیشیدند. بهرحال هر شنونده بی طرفی در جلسات اینگونه احساس می کرد. امیدوارم در این زمینه من در اشتباه باشم و همه پای بند به حل بحران.
19. نوامبر 2010
هایدلبرگ، آلمان فدرال
دکتر گلمراد مرادی
g-moradi@t-online.de