logo





مریم محمدحاجی، نقاش و گرافیست مقیم هلسینکی

دوشنبه ۱ آذر ۱۳۸۹ - ۲۲ نوامبر ۲۰۱۰

عباس شکری

azita-S.jpg
مرگ رنگ در غربت
شهروند: هفته ی پیش و در پایان گفت و گو با کیامرث باغبانی گفتم که در بین کتاب های منتشره شده از او دو کار زیبا و تأثیرگذار روی جلد دیدم که یکی به کتاب ترجمه شده ی شعرهای خیام مربوط می شد و دیگری مجموعه شعری از چند شاعر خارجی مقیم فنلاند. کیامرث برایم گفت که کار روی جلد این کتاب ها را یک زن جوان ایرانی انجام داده و مشتاق شدم که او را ببینم و بیشتر با کارهایش آشنا شوم. آنچه در زیر می آید حاصل گفت وگوی من است و مریم که در کتابخانه ی یکی از محلات شهر هلسینکی انجام شده است.
مریم محمدحاجی نام دارد که شهره است به آزیتا. در سال 1360 خورشیدی در شهر تهران متولد شده که با این حساب، نسل بعد از انقلاب است. در کنار سه خواهر و برادر دیگرش در تهران دوران تحصیل را پشت سر گذاشته و وارد دانشگاه آزاد شده تا در رشته ی هنر به کسب علم و هنر مشغول گردد. در جامعه ای که اولا زن جنس دوم است و دو دیگر آن که هنر معنایی ندارد مگر در مسیری که از ما بهتران دوست دارند، او رشته ی تحصیلی هنر و از همه مهمتر نقاشی را انتخاب می کند. نقاشی را انتخاب می کند تا ذهنیت اش را در قالب رنگ و بوم به تصویر بکشد.
کمتر از یک سال از فارغ التحصیل شدن اش گذشته بود که عشق او را راهی دیار اروپا و آن هم در شمالی ترین کشور، یعنی فنلاند کرد. در آنجا هم ابتدا به آموزش زبان فنلاندی پرداخت و سپس راهی دانشگاه شد تا در رشته ی گرافیک تحصیل کند. پس از دو سال تحصیل در رشته ی گرافیک، ابتدا به مدت یک سال برای رسانه ها و شرکت های فنلاندی به صورت کارورزی کار کرده و اکنون هم در یک شرکت تبلیغاتی استخدام شده و کار گرافیکی می کند.

آیا کارهای نقاشی یا گرافیک تان نمایش عمومی هم داشته اند؟

ـ در همین مدت کوتاهی که در این کشور هستم توانسته ام شش نمایشگاه برگزار کنم که با اقبال خوبی هم روبرو شده اند. از این مجموعه دو بار نمایشگاه انفرادی بوده و چهار بار هم در شهرهای بزرگ فنلاند مثل هلسینکی و تامپره در نمایشگاه های جمعی حضور داشته ام. در ماه مارس سال آینده هم نمایشگاه مستقلی در شهر هلسینکی خواهم داشت که امیدوارم مثل پیش با بخت یاری همراه باشد. همین جا اضافه کنم که کارنامه ی من در ایران هم با توجه به این که شهرتی نداشتم خالی نبوده است؛ دو نمایشگاه انفرادی و سه نمایشگاه گروهی در گالری برگ و خانه ی هنرمندان حاصل کار سال های عشق ورزی ام به هنر نقاشی بوده است.

در ایران در رشته ی نقاشی تحصیل کردید و در فنلاند گرافیک. گذار از دنیای نقاشی که رنگ هست و بوم به دنیای گرافیک که خط هست و نقطه را چگونه پشت سر گذاشتید؟

ـ من در دوران دبیرستان یا شاید اسم اش را بگذاریم هنرستان، در رشته ی گرافیک تحصیل کردم و بعد در دانشگاه رشته ی نقاشی را انتخاب کردم. پس جرقه ی گرافیک در فنلاند در وجود من شعله ور نشد که این آتش زیر خاکستری بود که در فنلاند باز هم شعله ور شد.
البته این به معنای به فراموشی سپردن نقاشی در من نیست، بلکه وقتی به این دیار آمدم، احساس کردم که دیگر این رنگ ها و آن تکنیک هایی که من آموخته بودم، در اینجا پاسخگو نیستند. به همین خاطر هم با کمی حاشیه رفتن به دنیای گرافیک که از پیش هم در من زمینه داشت روی آوردم. احساس می کردم که در این سرزمین می توانم با کارهای گرافیک که نقطه هست و خط احساسات ام را بروز دهم و نه با رنگ. البته وقتی از ابزار گرافیک صحبت می کنیم معنای آن این نیست که رنگ در من مرده. نه من در کارهای گرافیک هم گاه از تک رنگ استفاده می کنم؛ مثلا رنگ قرمز در کنار رنگ های سیاه و سفید. کوتاه سخن این که فکر می کنم علاوه بر زمینه ی گرافیکی در من، تأثیرگذاری زیست محیطی در فنلاند هم موجب شده که من به جای نقاشی بیشتر به کار گرافیک بپردازم.

گفتید که علت روی آوردن به گرافیک، پاسخگو نبودن رنگ ها و تکنیک ها بوده اند. این رنگ ها و تکنیک ها کدام اند که اینجا پاسخگوی نیاز حسی شما نیستند؟

ـ دوری از آن همه هیاهو و شلوغی که به نوعی مفهومی دیگر و شاید تعریفی دیگر از حیات و زندگی را در ذهن نقاش به نمایش می گذارد. از طرف دیگر، در کنار خانواده زیستن و عشق هماره جاری والدین و فرزندان که هر روز و شب شاهد آن بودم. البته اکنون آن عشق در من هست و عشقی دیگر که اینجا هر روز و شب گرمای جانسوزش را با همه ی وجود حس می کنم هم به آن اضافه شده که زیستن با همسرم می باشد. با وجود گرمای این عشق، احساس تنهایی در این دیار و سکوت هماره ی آن موجب شده که فکر کنم آن رنگ ها و آن تکنیک ها دیگر پاسخگوی نیاز روحی من نیستند. در ایران با حرارت زندگی جاری در جامعه تابلوهای بزرگی می کشیدم که گوشه ای از خرمن آتش زندگی را نشان دهم که این خرمن آتش اینجا با همان شور و شوق وجود ندارد و اگر هم دارد برای من غیربومی مشهود نیست. پس باید به اجاق پر سوز عشق به همسرم بسنده کنم و خط ونقطه هایی که گاه مزین می شوند به تک رنگی.


مریم محمد حاجی ـ عباس شکری

نقاشی و گرافیک از دو جهان متفاوت برخوردارند. تفاوت این دو جهان در چیست؟

ـ یک نقاش از طریق نقاشی تمام احساسات خود را از طریق قلم و رنگ بیان می کند و در نتیجه امكان دارد كه پیام روشن و واضحی برای همه افراد نداشته باشد یعنی یك نقاش عواطف اش را بیان می كند و كاری به این ندارد كه مخاطبش منظورش را درك می كند یا خیر. به همین دلیل در یك نمایشگاه نقاشی از یك تابلوی مشخص؛ افراد مختلف برداشت های متفاوتی دارند اما یك گرافیست موظف است پیام خود را به گونه ای بیان كند كه حتما مخاطبش منظورش را دریافت كند. هنر گرافیك چون تكثیر می شود و با فنونی چون چاپ همدست شده و متعلق به همه می شود مثل نقاشی شخصی و تك نیست و هیچگاه به عنوان تابلو در یك قاب تنها نمی ماند.
به هر حال چهار تفاوت عمده ی این دو هنر را به این صورت می گویم:
تفاوت اول، هنر و رسانه است. نقاشی عموما زیرمجموعه هنر است که این هنر شدت و ضعف دارد، اما گرافیک همیشه هنر نیست. گاهی هم تبدیل به رسانه می‌شود ؛ مثل وقتی که در خدمت تبلیغات (تجاری، فرهنگی و سیاسی) قرار می‌گیرد. البته گاهی هم تلفیقی از هنر و رسانه است. درست مثل زمانی که در خدمت رسانه‌ها (چاپی، الکترونیکی، دیجیتالی و سایبر) قرار می‌گیرد..
تفاوت دوم، برقراری ارتباط را شامل می‌شود. در مواجهه با نقاشی، وظیفه برقراری ارتباط به عهده مخاطب است و اوست که باید تلاش کند تا با اثر هنرمند نقاش ارتباط برقرار کند. اما در گرافیک برعکس است و وظیفه برقراری ارتباط بر دوش خود اثر گرافیک نهاده شده یعنی اثر گرافیکی، بایستی تلاش کند تا مخاطب را به طرف خودش جذب کند نه اینکه مخاطب زور بزند تا محتوای اثر گرافیک را درک کند. علت ناتوانی بسیاری از آثار گرافیک ناشی از ندانستن همین تفاوت دوم است. برای دیدن آثار یک هنرمند نقاش، این مخاطب است که به گالری و موزه می‌رود تا آثارش را ببیند. یعنی مخاطب به طرف “اثر” می‌رود در حالی که در گرافیک، معکوس این اتفاق رخ می‌دهد و این “اثر” گرافیک است که به طرف مخاطب می‌رود. شهروندان در حال عبور و مرور از کوچه و خیابان هستند که تابلوهای تبلیغاتی و پوسترها و … به طرف‌شان می‌آیند و می‌خواهند به زور پیام‌شان را به آنها منتقل کنند.
تفاوت سوم را به شخصی و غیرشخصی بودن این دو اختصاص می‌دهم. “اثر” نقاشی کاملا شخصی است و گویای حرف و فکر هنرمند نقاش است بدون در نظر گرفتن مخاطب. ولی گرافیک “شخصی” نیست و می‌خواهد ارتباط برقرار کند یعنی بایستی مخاطب را در نظر بگیرد. اثری که در طراحی و تولید آن، مخاطب نقشی نداشته باشد نمی‌تواند “اثر” گرافیکی موفقی باشد.
تفاوت چهارم را تقریبا همه می‌دانند. نقاشی تکثیر نمی‌شود حداقل با هدف تکثیر، ارائه نمی‌شود. گرافیک براساس تکثیر، طراحی و تولید می‌شود.

برای آنکه به فهم و تحلیلی از کل بیان بصری برسیم، بهتر نیست که عناصر بصری را جداگانه بررسی کنیم تا به کیفیات آنها بهتر پی ببریم؟

ـ خوب به طور مختصر عناصر بصری که در فهم کیفیت یک اثر مؤثر می باشند را توضیح می دهم:
نقطه: نقطه ساده ترین و تجزیه ناپذیرترین عنصر در ارتباط بصری است. نقطه مبدا پیدایش فرم می باشد. وجود یک نقطه، مبین مکانی در فضاست. معمول ترین شکلی که می توان برای نقطه قائل شد گرد بودن است
خط: دومین عنصر بصری است که از نزدیک شدن تعداد نقاط پدید می آید به طوری که دیگر نقطه ها قابل تشخیص نباشند. می توان گفت خط، نقطه ی در حال حرکت است. خطوط هم شامل خطوط افقی، خطوط عمودی، خطوط مورب،
خطوط منحنی، خطوط شکسته و زاویه دار.
سطح (شکل): سطح سومین عنصر بصری است که دارای طول و عرض است. اشکال مختلف هندسی سطح هستند. فضایی دو بعدی که از حرکت خط بر صفحه پدید می آید. مثلث، مربع، دایره از اشکال هستند.
حجم: حجم یک عنصر تصویری است که دارای سه بعد طول، عرض و عمق می باشد. حجم، سطحی است که در فضا حرکت نموده و از جهت سطح خود در عمق گسترش یافته است.
بافت: بافت یکی دیگر از عناصر هنرهای تجسمی است که معمولا آنرا تنها با حس لامسه در ارتباط می دانند، در حالی که اهمیت آن، بیشتر در ارتباط با نیروی خاص و استعداد اکتسابی قوه ی بینایی است که در اثر تجربه به دست می آید.
فضا: فضا مشخص کننده ی موقعیت و وضعیت هر پدیده عینی با سایر پدیده هاست، فضا، وجود هر موجود عینی را در ارتباط با سایر موجودات معین می کند و فضای داخلی، خارجی و میانی را قابل درک می سازد.
حرکت: حرکت در یک تصویر، ممکن است با نقطه و یا خط ایجاد گردد و به شکل های مختلفی مطرح شود. شکل حرکت ممکن است به صورت مارپیچ، مدور، زیکزاک و راست باشد. جهت حرکت نیز ممکن است بالا، چپ، راست و… باشد. هر عنصر تصویری یا هر شکلی، ممکن است انرژی حرکت را کم و بیش داشته باشد.

در کارهایتان به گونه ای گاه محسوس و گاه نامحسوس تلاش کرده اید که اندام جنسی زن یا مرد را به نمایش بگذارید. چرا چنین می کنید و فلسفه ی شما از این کار چیست؟ البته در توضیح بگویم که کار شما منحصر به فرد هم نیست که اگر به معبدی در هند مراجعه کنید که بیش از سه هزار سال قدمت دارد، مجسمه های سنگی را خواهید دید که حالت های گوناگون سکس را نشان می دهند. یا در همین نروژ که من زندگی می کنم، مجسمه ساز و نقاشی وجود دارد که کمتر از یک قرن پیش در حیات بوده و نقاشی های اش به خاطر اروتیک بودن شان تا همین ده سال پیش ممنوع بودند.

ـ پیش از هر چیزی بگویم که کار من فلسفه ی اروتیک ندارد و من اصلا منظورم نشان دادن بخش اروتیک بدن انسان ها چه مرد باشد و چه زن نیست. خلاصه این که نگاه من نگاه اروتیکی نیست. به باور من انسان لباس می پوشد تا بخش هایی از بدن اش را پنهان کند و از دید دیگران مصون بدارد. پس من می خواهم همان بخش پنهان بدن انسان را هویدا کنم و به معرض دید عموم بگذارم. آلت تناسلی انسان بخشی است که مدام در حیطه پنهان زندگی جای دارد و من این کار را دوست ندارم. دوست ندارم چون معتقدم که بین زن و مرد تفاوتی وجود ندارد که لازم باشد بخشی از بدن را که همه هم از آن آگاه اند پنهان بماند و در حجاب باشد. در مورد برابری زن و مرد هم این را اضافه کنم تا موجب سوء تفاهم نباشد که برابری زن و مرد چه ربطی به نشان دادن آلت تناسلی شان در گرافیک یا نقاشی دارد. این را تنها از نظر شکل ظاهری آلت تناسلی زن و مرد گفتم که اگر نشان دادن یکی امکان داشته باشد، پس دیگری هم می شود در حجاب نباشد و عریان نشان اش داد. یعنی شکل ظاهری آلت تناسلی با هم متفاوت است، اما در نشان دادن شان من هیچ تفاوتی قایل نیستم و باور هم ندارم. به همین خاطر هم اگر دقت کرده باشید بیشتر کالبدهایی که آلت تناسلی شان محسوس است، چهره ندارند. این به این خاطر است که می خواهم بگویم که آلت تناسلی فقط یک عضو از دیگر عضوهای بدن است. با وجودی که انسان های موجود در نقاشی یا کار گرافیکی من سر ندارند، از طریق شکل ذهنی که از نوع آلت تناسلی زن و مرد داریم برای آن ها جنسیت مؤنث یا مذکر تعیین می کنیم. این یعنی که اگر این بخش را نادیده بگیریم سایر اعضای بدن با هم شبیه اند و برابری را نشان می دهد. نابرابری موجود را نباید در متفاوت بودن شکل ظاهری آلت تناسلی زن و مرد جستجو کرد. من در پی این هستم که تابوهای موجود را بشکنم. البته این کار را هنرمندان شاعر، نویسنده هم وطن ام در خارج از کشور پیش از من شروع کرده اند و همان طور که چشم را به نرگس تشبیه می کنند آلت تناسلی زن یا مرد را هم به شعر و داستان آورده اند و از آن ها توصیف های شاعرانه و زیبایی نیز ارائه داده اند. بدیهی است که من می خواهم همان که هست را از پرده ی حجاب بیرون بیاورم و نشان دهم همانطور که می گوییم دست، پا یا شکم، می شود گفت پستان، نوک پستان یا آلت تناسلی.

شما اکنون از حجاب و نشان دادن اعضای بدن صحبت کردید. خیلی وقت هم نیست که از ایران خارج شده اید. فکر می کنید که موقعیت امروزین هنرمندان نقاش و گرافیست ایرانی اگر چرخ بر همین پاشنه امروزین اش بچرخد بهتر خواهد شد یا آنها مجبور خواهند بود برای همیشه ذهنیت شان را در حجاب بپوشانند؟

ـ پرسش شما را خودم از نزدیک شاهد اش بوده ام. بودند دانشجویانی که میل داشتند نقاشی اروتیک کار کنند و با اولین جرقه مورد اعتراض استادهای دانشگاه قرار می گرفتند و رسما به آنها اخطار می شد که اگر این کار را ادامه بدهی، لازم نیست در کلاس درس من شرکت کنی. این کار یعنی در حجاب ماندن ذهنیتی که نقاش مایل به نمایش آن است اما شرایط اجتماعی مانع بروز آن می شود. در همین زمینه مثال عام تری را مطرح می کنم؛ ما در دانشگاه هرگز مدل زن که برهنه باشد و بشود آناتومی آن را به دقت نقاشی کرد نداشتیم. مدل ها اکثرا مرد بودند و اگر زن بود با حجاب کامل حتا با روسری و مقنعه می نشست. یعنی ما همیشه پارچه نقاشی می کردیم نه طرح اصلی بدن یک زن را. دانشجوی رشته نقاشی هرگز شانه، گردن یا حتا دست مدل نقاشی را نمی بیند. برای آموزش آناتومی هم معمولا از اسکلت استفاده می شد که آن هم اسکلت یک مرد بود به همین خاطر فکر می کنم این رویه به این سادگی ها عوض نمی شود. این کار همه ی ما دانشجویان را خسته کرده بود. در مورد چهره هم همین مشکل بود؛ پیرمردی که در استخدام دانشگاه بود را همیشه برای نقاشی پرتره در برابر ما قرار می دادند تا آموزش ببینیم. به همین خاطر و برای تنوع کار، دانشجویان خود نیز مدل دیگران می شدند تا از دل آزاری کار جلوگیری شود. بنابراین برای پاسخ شما باید بگویم اگر به قول شما در بر همین پاشنه بچرخد، آینده ی خوبی برای هنرمندان تجسمی ایران نمی بینم مگر این که واقعا از نیروی تخیلی خود در مکان هایی غیر از دانشگاه یا مکان های عمومی بهره بگیرند که این امکان در اختیار همه کس نیست.

در کارهای شما کار گرافیکی چند کتاب دیدم که دوتای آن در همین فنلاند کار شده اند. برای کار روی جلد چه شرطی را لازم می دانید؟

ـ برای من کار روی جلد از کارهای جالب است و معتقدم کسانی که جلد کتاب را طراحی می کنند علاوه بر کار گرافیک میزان علاقه مندی شان به ادبیات هم شرط است. برای آن که جلد کتابی را کار کنم، پیش از هر چیز و پس از پیشنهاد، کتاب را به دقت می خوانم و اگر با نوع کار و علاقمندی من بیش از شصت درصد نزدیک باشد می پذیرم که جلد را کار کنم. در فنلاند من کارهای بیشتری برای جلد کتاب کرده ام که اشاره ی شما به دو کتاب است که آقای کیامرث باغبانی منتشر کرده اند. یکی از آنها رباعیات خیام است که به فنلاندی ترجمه شده و طرح روی جلد هم کلاسیک است و دیگری آنتولوزی است از چند شاعر از کشورهای گوناگون. برای نمایش دادن این که این کتاب مجموعه ای است از شاعران کشورهای گوناگون، حروف الفبای کشورهای گوناگون از کتابی به سوی زمین پخش می شوند؛ حروف انگلیسی، فارسی، چینی و … در این ریزش وجود دارند.

آزیتای گرامی سپاس که دعوت هفته نامه ی شهروند را پذیرفتید و تجربه و مشاهدات خود را با خوانندگان ما در میان گذاشتید.

* عباس شکری دارای دکترا در رشته ی “ارتباطات و روزنامه نگاری”، پژوهشگر خبرگزاری نروژ، نویسنده و مترجم آزاد و از همکاران شهروند در اسلو ـ نروژ است که بویژه اتفاقات آن بخش از اروپا را پوشش می دهد.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد