logo





"سرود گل نسرین"

چهار شنبه ۲۸ مهر ۱۳۸۹ - ۲۰ اکتبر ۲۰۱۰

حمید حمیدی

hamid-hamidi.jpg
پیشکش به فرزندان و همسر نسرین ستوده(رضا خندان)

زمان سکوت می کند
آسمان به تپش مي افتد،
ظلم مكرر مي شود
و تو را به حبس می کشند
تا کودکان-خندان-تو،
گریه سر دهند.
امید، از گردنه به دريا مي پيچد،
وسايه اش، خانه ها را روشن مي كند
دوباره اشک، باران مي شود
وبرف درآتش،آب نمی گردد.
پائیز زير چتر شب، کم رنگ تر از هميشه،
ثانيه ها را آواز مي دهد.
گل نسرین، نشكسته در آفات خزان،
با گلوي سوخته، آواز مي شود.
درختان سبز،برگ برگ مي ريزند، تا خاك،ناسروده نماند.
کودکان بهت زده،در سکوت خویش
بر سیمای نا خندان پدر،می نگرند.
يال اسبی کودکان انتظار،
عرق كرده برزمين مي افتد.
چشمانی، سوگوار آفتاب،
دريا را مي كاود،
وگردبادي،زمين را پس مي زند.
سپيده اي از پس ابرها،آواز سرمي دهد:
هان،اي چشمهای گریان!
دريچه ها به آفتاب گشوده خواهد شد،
و ستاره ها بر آب می ایستند،
و ماهیان درياها
گرد ستارهای ایستاده بر آب
رقص کنان به بیرون می خزند.
زوزه گرگها،از راه دور بگوش می آید
تنهايي بيابان،گرگها را رم مي دهد
و چشمان اشکبار شما
ازلابلای دریچه ها،
ساحل بيابان را نظاره می کند؛
سواران برگذشته اند با چراغ سبزي در دست،
آسمان و زمين دراشک
رو به آيينه خیال شما.
يال اسبهای کودکان انتظار،
موج افشان، جاري مي شود.
سرخی گونه هاتان چهارسوي زمين را معطر مي سازد
و بانگي مي شود در بلندای سکوت زمان:
اي حماسه دربندان!
فرياد شو!
دشت و دامن بي تو تنهاست،
چشمان کودکانت، تو را به دروازه به انتظار نشسته اند.
اسبهای کودکان انتظار،
چهار ديواره شب را،سم مي كوبند
تا خاك آفتابي شود و دريا به شور آيد.
آی گل نسرین!
آی گل در قفس!
اينك وقت مردن نيست.
گرگ ها،به شهررها شده اند.
فرياد گر گرفته نيلوفري، در كوچه مي پيچد،
كبوتران را به آتش می کشند،
خاكستري، به هوا مي پرند،
فراز دهكده-ابري به گريه مي افنتد
و قطره- قطره ناله هاشان روي سنگ مي ریزد:
آه، اي خفتگان در خويش!
حيرت دريا را تماشا كنید!
سواران خسته از رود برگذشتند
با پرچمي كه اشک کودکان
گونه اش را تازه کرده است،
كبوتر مي شود، پرواز را مي سرايد و
اينسان آواز می خواند:
آهن،هرگز آفتاب را سايه نتواند كرد.
چشم از خاك برگيريد!
ستاره ها گويا تر از هميشه مي تابند
دستها تان را برديده گان اشکبارتان گذاريد،
اين براي درخت-زيستن بهتر است،
باغبانان بايد رودبار-سرشار-از آب را تماشا كنند.
ناخنها را بايد همتي داد تا مرغكان آبي ساحل
سرودشان ناخوانده نماند.
آنطرفتر از كوه هم، خانه ايست،
نگاه ها، يك گام فراتر به جستجو برمي خيزند.
كوچه ها خالي نیست
سواران خسته،از رود برگذشتند
و ماهيان-رقصان-ایستاده بر ستاره ها
سرود خود را چنین آواز دادند:
باران كدام آسمان،جان-رقصان ما را زنده خواهد كرد؟
آيا یاران در بند را دست نوازشي هست؟
گرگها،رها شده در شهر،
آهوان گریزپا،در دام شکارچیان
و سگ ها،آسمان را سنگ مي پرانند
کودکان پشت دروازه خورشيد ،
شهردر سايه خفاشان شب،
ساز مرگ مي دهند.
كبوتران بر فراز برف قله ها، لانه گرفته اند،
دام ها، چهار سو گسترده است.
قلم روي آب مي لغزد
و آواز رهائی، زمين را پر مي كند.
خروسان به جنگ هم افتاده اند.
دشتها سبز خواهد گردید،
خاك دوباره گل می دهد،
زنان و مردان خسته از درد-زندان،
رها می شوند
دستار سفیدی بر بالای دستشان
نقش خونين گلهای پرپر شده
بر دستارشان
گرگها، پشت-افق-خاکستری، پنهان مي گردند
و صدايي از گلوئي رها شده، بر می خیزد:
برای گذشتن از رود
رنگین کمان باید شد.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد