حکايت من و تو
صخره ای
برابر رودی
می شناسمت
غرور يلگی
در جاری بی انتها
می خندی
ماه با دو سيب سرخ می شکفد
شهوت ِشکفتنی
زیر پیراهنت
سپیده
در انتظار بر آمدن است
چشم نواز است
بر سینه ات
بی قراری لیموزاری
یک دم
فراز
یک دم
فرود
تپش کدام بهار بی تکراری؟
چشمت
سبزای زلالی
با سایه-روشن چتری فندقی
با هر نگاه
شرمی شریف می شکفد
بر چهره ات
بر می خیزی
فرو رفتگی مبل
دره ی تابستان است
ماه آهو!
راه می روی
کلمه می رمد
شعر رقص بی پایانی می شود
در بهت لال شدگی
حکایتی است
خرامیدن آهوانه ی ماه
و حکایت من
آهخند یک صخره
برابر رود.
-«چيزی می خوری؟»
-«وسوسه ی حريص دندان هايم را
بر دو گلابی سفت سفيد برآمده ات
احساس نمی کنی؟
مهمانم کن
به سفره ی زنانگی
در برفی ِژرف تابستانی
با گلبرگ های تو در تو .»
در پرهيز شرمی شريف
در انتهای کوچه ی حسرت
يک واژه سر می خورد از لبانم
-« نه!»
و می روم
مهدی خطیبی
شهريور ۱۳۸۹
www.mehdikhatibi.blogfa.com
khatibi_mehdi@yahoo.com