تو هر کجا که باشی
گرده افشانی اندیشه ات
در میان گلبرگهای شعرم
آنچنان نطفه می بندد
تا باروری باورم به ثمر بنشیند.
و در زیر سایه سار
آگاهی ات
که شریف است و نجیب
نیلوفرانه رشد می کنم.
و بر گرد ساقه هایت می پیچم
تا از شیرهء حیات بخش سیال در رگانت
بنوشم.
من رهایت نمی کنم
هر کجا که باشی می یابمت.
تویی که آنچنان در باز پروری زیستن
توانایی
که خدا را به رشک می اندازی.
اما هرگاه با تو سخن می گویم
آهوی گریزان چشمانم
از تو رم نمی کند،
و با چشمانم آنچنان دیدگانت را
نشانه می گیرم
که حس هم تراز بودن
از دستانمان نگریزد.
نه آنسان که کرنش کنان
با خدا سخن می گویند!
وقتی که با تو سخن می گویم
پژواک صدای خویش را
در گوشهای خود می شنوم.
چرا که با تمام عظمتت در درون مایی
و بزرگیت از جان مایهء
یکایک ما ریشه می گیرد.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد